فرزندان حضرت جواد علیه السلام
از فرزندان ذکور امام نهم علیه السلام دو پسر به یادگار ماند:
1-امام على النقى علیه السلام خورشید هدایت و دهمین مهر سپهر سرورى (که به یارى خداوند در یک مجلد مخصوص مناقب فضائل و خدمات ارزنده ایشان مورد بحث قرار خواهد گرفت ان شاءالله.
2-ابوجعفر موسى المبرقع بن محمد بن على بن موسى بن جعفر علیهم السلام:
ایشان جد سادات رضوى است که الحمدلله نسل فرزندان وى هنوز هم زیاد هستند و بسیارى از سادات نسبشان به و میرسد.
وى اولین فرد از سادات رضوى است که در سال 256 هق به قم وارد شد و چون همواره به روى خویش رقع (نقاب ) مى انداخت بنابراین به ایشان موسى مبرقع مى گویند.
ایشان وقتى وارد قم شدند بزرگان عرب که در قم بودند سید را از قم بیرون کردند و از روى ناچارى به کاشان رفت و در آنجا احمدبن عبدالعزیزبن دلف عجلى او را گرامى داشت و خلعتهاى زیاد و چهارپایان نیکو سوار به ایشان هدیه کرد و در سال 20 هزار دینار مقررى بر وى تعیین کرد.
بعدها بزرگان عرب ساکن قم با پوزش حواسین و احترام زیادى سید را به قم وارد کردند و گرامى داشتند و اوضاع و احوال سید در قم خوب شد و از ثروت خود دهات و مزرعه هایى خرید و پس از آن از دخترانش زینب ، ام محمد، میمونه 19 به قم دعوت کرد و آن ها از کوفه به قم رفتند و در همان شهر از دنیا رفتند و در نزدیکى حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه دختر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام دفن شدند.
زینب همان بانویى است که بر آرامگاه حضرت معصومه سلام الله علیها قبه اى بنا نهاد چون پیش از آن قبر ایشان پوشیده از حصیر و بوریا بود.
موسى شب چهارشبنه آخر اردیبهشت دو روز به آخر ربیع مانده در سال 296 از دنیا رفت و امیر قم عباس بن عمروالغنوى به ایشان نماز خواند و در شهر قم دفن گردید و اکنون هم زیارتگاه است 20.
قابل ذکر است که مراد از بزرگان عرب ساکن قم که موسى مبرقع را گرامى داشتند و همینطور به فرزند ایشان اکرام کردند، طایفه جلیله اشعریه هستند. آنها فرزندان عبدالله و الاحوص از فرزندان سعدبن مالک بن عامراشعرى از قبیله اى در یمن بودند که سال 94، هق به قم آمده و در آن شهرى را بناگذاشتند و قم بوسیله آنان آباد شد و در میان آن ها از عصر امام صادق علیه السلام تا نزدیکهاى عصر شیخ طوسى در هر طبقه اى تعداد زیادى از علما و بزرگان و راویان و محدثین و صاحبان تاءلیف و تصنیف بودند که مراتب والاى داشتند و کمتر کتابى است که در آن صفحه اى از راویان اشعرى نباشد.
و صاحب تاریخ قم مى گوید که از مفاخر آنها این است که اولین فردى ک تشیع را در قم ظاهر ساخت موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى است و از جمله آن مفاخر زکریابن آدم بن عبدالله بن سعد اشعرى که امام رضا علیه السلام به ایشان فرمود:
ان الله یدفع البلاء بک عن اهل قم کمایدفع البلاء عن اهل بغداد بقبر موسى بن جعفر علیه السلام :
همانا خداوند بلا را خاطر تو از اهل قم دفع مى کند همانطورى که بلا را از اهل بغداد به خاطر قبر موسى بن جعفر علیه السلام دفع مى نماید.
و از جمله مفاخر آنها مزارع و باغات زیادى است که به ائمه علیهم السلام وقف کرده اند و آنها اولین افرادى هستند که به ائمه علیه السلام خمس فرستادند و افراد زیادى منسوبین آن ها را گرامى داشتند و از جمله افتخارات آنان این بود که پیراهن حضرت رضا علیه السلام را با هزار دینار طلا از دعبل خزاعى خریدند و از جمله مفاخر آنها این است که امام صادق علیه السلام به عمران بن عبدالله فرمود: اظلک الله یوم لاظل الاظله : خداوند در سایه قرار دهد شما را روزى که سایه اى جز سایه او نیست .
از موسى مبرقع دو پسر به یادگار ماند: محمد و احمد که نسابان در فرزند داشتن محمد اختلاف کرده اند ولکن نسل امام محمد تقى علیه السلام از طریق احمد بن موسى ادامه یافت .
3-حکیمه خاتون علیهم السلام :
اسم صحیح ایشان حکیمه است و آنچه در زبان عوام معروف شده است که اسم ایشان حلیمه مى باشد تحریف و اشتباه هست .
وى از زنان نیکوکار، اهل عبادت ، تیزهوش ،بود که در موضوع ازدواج امام حسن عسکرى علیه السلام با نرجس خاتون مادر حضرت حجت ثانى عشر روایاتى از ایشان نقل شده است 21.
حکیمه خاتون توفیق زیارت چهار امام معصوم نصیبش شد که عبارتند از: امام محمد تقى علیه السلام ، امام على النقى علیه السلام ، امام حسن عسکرى علیه السلام و امام عصر آن عزیزى که بى صبرانه سریر عدالت در انتظار اوست عجل الله تعالى فرجه الشریف . نکات در خور توجه در زندگى ایشان است دو نکته حساس مى باشد:
1-صاحب سر بودن ایشان که از علو رتبه معنوى و ایمان قوى و زکاوت خدادادى آن بانوى فضیلت حکایت مى کند.
2-روحیه ولائى عجیب : براى نمونه یک برخورد ایشان رابا نرجس خاتون ذکر مى کنیم :
با وجود آنکه نرجس خاتون کنیز بود و تحت تربیت آن حضرت پس از اینکه وى از کرامت الهى بر ایشان مبنى بر مادرى وى بر چهاردهمین معصوم اطلاع یافتند فوق العاده در برابر ایشان خضوع مى کردند روزى حکیمه براى زیارت امام حسن عسکرى علیه السلام رفت و نرجس خاتو پیش آمد تا کفش از پاى بانوى خویش درآورد.حکیمه گفت : تو بانوى من هستى به خدا سوگند اجازه نمى دهم تو کفش مرا درآورى و به من خدمت کنى بلکه من بر تو خدمت مى کنم و بر روى چشمم مى گذارمت . امام حسن عسکرى علیه السلام این مذاکره را شنید و فرمود:جزاک الله خیرا یا عمه : اى عمه خداوند به شما پاداش نیک عنایت فرماید22.
حکیمه خاتون پس از عمرى زندگى در مسیر ولایت و با شیوه اى ستوده در سامرااز دنیا رفت و در همانجا دفن شدند و قبر ایشان در پایین پاى عسکریین است .
4-خاتون بانویى اهل معرفت و دانشمند و اهل نظر در اخبار و روایات و معتقد به امامت ائمه دوازده گانه علیهم السلام بود.
شیخ طوسى در کتاب الغیبة از کلینى از محمد بن جعفر اسدى نقل مى کند که او گفت : احمد بن ابراهیم به من گفت : من در سال 262 ه ق به محضر خدیجه دختر امام جواد علیه السلام وارد شدم و از پشت پرده با او صحبت کردم و از دینش پرسیدم و او همه امامانى که به امامتشان معتقد بود شمرد. از ایشان خواستم حدیثى بیان کند گفت : شما قومى صاحب خبر هستید آیا این روایت حضرت حسن عسکرى علیه السلام را نشنیده اید که نهمین از فرزندان حسین علیه السلام میراث او را تقسیم مى کند و او زنده است 23.
در خاتمه این فصل دو نکته مهم را یادآورى مى کنیم :
1- روایت فوق الذکر این حقیقت را نمایان مى سازد که فرزندان حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم در عین حالى که از مراتب والاى فضیلت برخوردار بودند ولیکن با تاءسى به شهیده دفاع از حریم ولایت اسوه عصمت و طهارت حضرت زهراى مرضیه علیهاالسلام همراه با ایفاى رسالتهاى فرهنگى و اجتماعى خویش نهایت اهتمام خود را جهت رعایت حریم روابط اجتماعى زن و مرد به کار مى بستند بنابراین همراه با اداى وظیفه ترویج احکام شرع انور و روایات درربار ائمه طاهرین علیهم السلام و نشر علوم اسلامى اسوه کامل عملى براى زنان شیفته فضائل اهل بیت علیهم السلام بودند.
2-در همین روایت کوتاه فرهنگ مترقى و حیاتبخش انتظار ظهور فرج با مفهوم پویا و مثبت آن که تلاش همه جانبه براى زمینه سازى ظهور و بهبود وضعیت موجود و عدم رضایت به وضعیت فعلى مورد توجه قرار گرفته و به زنده بودن چهاردهمین معصوم و دوازدهمین امام نور که تحقق گمشده بشریت در برنامه هاى بسیار کامل دولت کریمه حضرتش خواهد بود، تاءکید شده است .
امید که با استفاده بهینه از فضاى عطرآگین ولائى کشور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف خود را لایق استقبال از آن بدر منیر متفق رابطه ناگسستنى خویش با ولایت از شاهدان دولت عدالت آن حضرت در رجعت باشیم ان شاءالله .
چهارده علم غیب
1-داوود بن قاسم جعفرى نقل مى کند: خدمت حضرت امام جواد علیه السلام رسیدم و سه نامه همراهم بود که بر من مشتبه شده بود و غمگین بودم ، حضرت یکى از آنها را برداشت و فرمود: این نامه زیادبن شبیب است دومى را برداشت و فرمود: این نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شده بودم .
2-وحضرت لبخندى زد و نیز سیصد دینار به من داد و دستور داد که آنرا به نزدیکى یکى از پسر عموهایش ببرم و فرمود: آگاه باش که او به تو خواهد گفت مرا به پیشه ورى راهنمایى کن تا با این پول از او کلائى بخرم تو او را راهنمایى کن .
داوود مى گوید: من دینارها را نزد او بردم ، به من گفت : اى اباهاشم آیا مرا به پیشه ورى راهنمائى مى کنى تا با این پول از او کلائى بخرم ؟گفتم : آرى مى کنم .
3-و نیز ساربانى از من خواسته بود که به آن حضرت بگویم او را نزد خود به کارى گمارد من به خدمتش رفتم تا درباره آن ساربان با حضرت صحبت کنم دیدم غذا مى خورم و جماعتى نزدش هستند براى من ممکن نشد با ایشان صحبت کنم .
حضرت فرمود: اى اباهاشم بیابخور و پیشم غذا گذاشتند. آنگاه بى آنکه من بخواهم فرمود:
اى غلام ، ساربانى را که ابوهاشم آورده نزد خود نگهدار24.
4-در کتاب خزینة الاصفیا در شرح احوال امام جواد علیه السلام چنین نقل شده است :
چون ماءمون عباسى وفات یافت امام علیه السلام فرمود: وفات ما هم پس از پایان سى ماه اتفاق مى افتد، آن چنانکه گفته بود شد.
5-نقل است که یکى از یاران امام علیه السلام مهیاى سفر گشت براى تودیع نزد امام علیه السلام رفت فرمود امروز هنگام سفر نیست به هر حال امروز باید درنگ کرد! بنا به دستور امام علیه السلام در آن روز به مسافرت نرفت ولى دوست وى که با او همراه مى شد به مسافرت رفت و از آن شهرى که در آن جا بود رهسپار گردید. قضا را، سیلى شبانه آمد و او را غرق کرد25.
6-از عمران بن محمد اشعرى نقل شده که خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب شدم ، پس از انجام کارهایم عرض کردم : ام الحسن به شما سلام رساند، و خواهش کرد یکى از لباسهایتان را براى آنکه کفن خود کند عنایت فرمائید، امام علیه السلام فرمود: او از این کار بى نیاز شد.
من بدون آنکه مقصود امام را بفهمم از محضر امام خارج شدم و به ولایت خود برگشتم در آنجا خبر یافتم که ام الحسن 13 یا 14 روز پیش از آنکه من خدمت امام علیه السلام برسم از دینا رفته بود26.
7-حسین مکارى مى گوید: در بغداد به خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب شدم وقتى که زندگیش را مشاهده کردم از ذهنم گذشت که :امام به زندگى مرفهى رسیده هرگز به وطن خود بر نخواهد گشت امام لحظه اى سر به زیر انداخت ، آنگاه سرش را بلند کرد در حالیکه از اندوه رنگش زرد شده بود فرمود: اى حسین ، نان جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نزد من از آنچه مرا در آن مى بینى محبوبتر است 27.
8-پس از شهادت امام رضا علیه السلام هشتاد نفر از فقهاى بغداد و شهرهاى دیگر براى انجام حج رهسپار مکه شدند در سر راه به مدینه آمدند تا با امام محمد تقى علیه السلام نیز ملاقات نمایند آنان در منزل امام جعفر صادق علیه السلام که خالى بود فرود آمدند، امام که خردسال بود به مجلس آنان وارد شد و شخصى بنام موفق ایشان را به حاضران معرفى کرد و همه به احترام برخاستند و سلام کردند. امام جواب داد، آنگاه پرسشهایى عنوان شد که امام به خوبى و در نهایت مهارت به همه آن ها پاسخ داد و همگان از اینکه آثار امامت را در ایشان دیدند به امامتش اطمینان پیدا کردند و آن حضرت را ستودند و دعا کردند.
یکى از آن افراد به نام اسحاق روایت کرده من نیز در نامه اى ده مساءله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم و با خود عهد کردم اگر آن بزرگوار به پرسشهاى من پاسخ صحیح داد از او تقاضا کنم دعا فرماید که خداوند فرزندى را که همسرم حامله بود پسر قرار دهد. مجلس طولانى شد مردم پیوسته سؤ ال مى کردند و امام بى درنگ پاسخ میداد. برخاستم تا بروم و قصد داشتم روز بعد محضر امام مشرف شوم و نامه را به ایشان بدهم ، امام تا مرا دید فرمود: اى اسحاق خداوند دعاى مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را احم بگذار. از فرموده امام بى اندازه خوشحال شدم و گفتم : سپاس خداى را بى تردید این همان حجت خداست اسحاق به وطن خود بازگشت و خداوند پسرى به او عنایت فرمود و نام او را احمد گذاشت 28.
9-محمدبن ولید کرمانى مى گوید: به نزد امام جواد علیه السلام آمدم و در نزد ایشان جمعیت زیادى یافتم و برگشتم به جلو و روبروى ایشان نشستم تا آنکه ظهر شد و برخاستم به نماز. پس زمانیکه نماز ظهر را خواندیم در پشت سرم چیزى احساس کردم و ناگاه حضرت جواد علیه السلام را دیدم به سوى او رفتم و دستش را بوسیدم . سپس امام نشست و از آمدن من پرسید آنگاه فرمود: سلام کن عرض کردم فدایت شوم سلام کردم ، پس سه بار این سخن را تکرار فرمود و من سلام کردم : وعرض کرد یا ابن رسول الله آیا راضى شدى ؟ پس خداوند از قلب من بیرون کرد آنچه که بود، تا حدیکه اگر من تلاش کنم و نفسم را آماده نمایم که به شک برگردم نمى توانم به آن برسم و فردا من کسى شدم که کارهایش را اول وقت انجام میدهد و از در اول بالا رفتم و قبل از کاروان راه افتادم و کسى ندیدم که به او بگویم و من انتظار داشتم از کسى راهنمایى بگیرم و کسى پیدا نکردم تا اینکه گرما و گرسنگى سخت شدید شد و من شروع کردم پیدا نکردم تا اینکه گرما و گرسنگى سخت شدید و من شروع کردم به آب خوردن تا گرسنگى و سوز عطش را فرونشانم . مشغول آب خوردن بودم که ناگاه دیدم غلامى به سوى من مى آید که طبقى را حمل مى کند و بر آن غذاهاى رنگارنگ است و غلام دیگرى طشت و ابریق (کوزه ) مى آرد و آنها را در برابر من گذاشتند و گفتند: امام به تو امر کرد که بخورى ، پس خوردم زمانیکه فارغ شدم به سوى من آمد و من به احترام ایشان بلند شدم و مرا به نشستن و خوردن امر فرمود پس امام به غلام نگاه کرد و فرمود که : با او بخور تا نشاط شود و سرحال آید تا اینکه فارغ شدم و غلام رفت آن ریزه هاى غذا را که بر طبق بود بردارد امام فرمود: صبر کن و آنها را براى حیوانات صحرا بگذار ولو ران گوسفندى باشد و آنچه از اساس خانه است ، بردار، سپس فرمود: سؤ ال کن .
10-عرض کردم : خداوند مرا فداى شما کند درباره مشک چه مى فرمائید؟ فرمود: همانا پدرم دستور داد براى او مشک درست کنند، فضل به ایشان نوشت مردم اینرا نقص مى دانند. پدرم نوشت : اى فضل آیا نمى دانى که یوسف دیباى زربافت مى پوشید و بر کرسیهاى طلا مى نشست و اینها چیزى از حکمت او نکاست و همینطور سلیمان دستور داد براى او به اندازه چهار هزار درهم عطر بسازند.
سپس پرسیدم : براى دوستان شما در قبال دوستى شما چه پاداشى است ؟
فرمود: همانا امام صادق علیه السلام غلامى داشت که استر آن حضرت را نگاه مى داشت ، زمانیکه آن حضرت وارد مسجد شد غلام در کنار استر نشسته بود ناگاه کاروانى از خراسان آمد یکى از کاروانیان به آن غلام گفت : آیا موافق هستى که من به جاى تو غلام و مملوک امام صادق علیه السلام شوم و در عوض هرچه دارم از آن تو باشد و من مال زیادى دارم برو و این اجازه را براى من بگیر و من به جاى تو غلام شده و با امام مى مانم غلام - شادان و سرحال - گفت از امام مى خواهم .
پس آن غلام به محضر امام صادق علیه السلام رفت و گفت : قربانت شوم خدمت مرا مى شناسى و سابقه مصاحبتم با شما را میدانى پس اگر خداوند خیرى را به من سوق دهد آیا شما مانع آن مى شوید؟امام فرمود: از پیش خودم عطا مى کنم و از غیر ترا باز مى دارم پس غلام قول و سخن آن مرد را حکایت کرد.
امام فرمود: اگر از خدمت ، به ما دلتنگ شده باشى و آن مرد به ما راغب و شیفته باشد او را مى پذیرم و ترا مى فرستیم زمانیکه غلام از محضر ایشان برگشت حضرت او را خواند و فرمود: به خاطر سابقه همنشینى تو با ما ترا نصیحت مى کنم و اختیار با خود شماست زمانیکه قیامت برپا مى شود رسول خدا به نور خدا آویزان است و امیر مؤمنان به رسول خدا و امامان به امیرمؤمنان و شیعیان مابه ما و با ما داخل مى شوند به آنجا که داخل مى شویم و به محل ورود ما وارد مى شوند.
غلام گفت : بلکه در خدمت شما مى مانم و خیرآخرت را بر خیر دنیا ترجیح مى دهم و غلام خارج شد و به سوى آن مرد رفت و آن مرد گفت : بیرون آمدى با چهره اى که غیر حالت شما موقع داخل شدن بود. غلام سخن امام صادق علیه السلام را به او گفت و او را به محضر امام صادق علیه السلام داخل کرد.پس آن مرد ولاى او را پذیرفت و دستور داد به آن غلام هزار دینار بدهند. پس برخاست به سمت او از او خداحافظى کرد و از او خواست که برایش دعا کند.
11-به امام عرض کردم : مولایم اگر فرزندانم در مکه نبودند خوشحال مى شدم که در اینجا ماندنم را طولانى کنم و امام به من فرمود: با غم بساز، سپس من کیسه اى گذاشتم و دستور داد که آنرا بردارم ، ابا کردم ، و گمان کردم خشم گرفته تبسم کرد و فرمود بردار به آن نیازمند مى شوى و برگشتم و دیدم نفقه ما را برده اند و در لحظه ورود به مکه به آن نیازمند شدم 29.
12-ابن عثمان همدانى گوید: گروهى از اصحاب ما از شیعیان و یک نفر از زیدیه به محضر امام محمد بن على الرضا علیهما السلام رسیدند و از امام علیه السلام پرسیدند کدامیک از این جمع از پیروان مذهب ما نیست .
امام جواد علیه السلام به غلام دستور داد دست این مرد را بگیر و بیرون ببر، در این هنگام آن زیدى گفت :
اشهدان لااله الاالله و ان محمدا رسوله و انک حجة الله بعد آبائک .
شهادت مى دهم که خدائى جز خداوند یکتا نیست و همانا محمد صلى الله علیه و آله رسول خداست و همانا تو حجت خدا هستى بعد از پدرانت 30.
13-محمد بن العلا گوید: دیدم حضرت امام محمد بن على علیه السلام بى زاد و راحله شبانه حج به جا مى آورد و برمى گردد. و من برادرى در مکه داشتم که انگشتر من در نزد او بود، سپس به او گفتم از برادرم براى من علامتى بگیر، پس امام جواد علیه السلام از حج شبانه برگشت و در حالیکه انگشتر همراهش بود31.
14-ابوهاشم مى گوید: مردى به نزد امام محمد تقى علیه السلام آمد وگفت یا ابن رسول الله همانا پدرم مرده و من از مال مطلع نیستم و اولاد من زیاد است و من از شیعیان شما هستم به داد من برس . امام جواد علیه السلام فرمودند: وقتى نماز عشا را خواندى بر محمد و آل محمد صلوات بفرست ، همانا پدرت به خواب تو مى آید و از موضوع مال به تو خبر مى دهد. آن مرد عمل کرد و پدرش را در خواب دید. پدرش به او گفت : مال در فلان محل است آنرا بردار و به محضر فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم برو به او خبر مده که من ترا بر مال راهنمایى کردم ، آن مرد رفت و مال را گرفت و به امام خبر داد و گفت سپاس خداى را که ترا گرامى داشته و برگزیده است 32.
پىنوشتها:
1-ثلاثة ائمه ، ص 56، نورالابصار، ص 282
2-جنات الخلود، چاپ تهران .
3-اصول کافى ، ج 1 ص 323، حدیث 14
4-انوارالبهیه ص 124.
5-اثبات الوصیه ص 210.
6-اصول کافى ج 1، ص 321، حدیث 9 انوار البهیه ص 125، اثبات الوصیه 211.
7-ارشاد ص 318.
8-ارشاد ص 318.
9-کافى ج 1، ص 321، ارشاد ص 298، بحارالانوار، ج 50 ص 35.
10-کافى ، ج 2، ص 322، ارشاد ص 299.
11-کشف الغمه ، ج 3 ص 153، بحارالانوار ج 50، ص 64 - 63.
12-رسائل الشیعه ج 10 کتاب الحج ابواب المزار و مایناسبه باب 85، حدیث صحیح 1 ص 442.
13-وسائل الشیعه ج 10 کت الحج ابواب المزار و ما یناسبه باب 85 حدیث 3.
14-دلایل طبرى - منتهى الامال ج 2، ص 374، زندگانى حضرت امام علیه السلام را جلوه هایى از ولایت ص 12 - بحارالانوار ج 50، ص 59.
15-بحارالانوار ج 51، ص 156.
16-بحارالانوار، ج 51، ص 157.
17-بحارالانوار ج 51، ص 158 - 157.
18-اعیان الشیعه ، ج 4، جزو 3 ص 219، زندگانى امام محمدالتقى الجواد ص 31.
19-خطبه 200، نهج البلاغه .
20-خطبه 59 نهج البلاغه .
21-اعیان الشیعه ، ج 7، ص 142.
22-اعیان الشیعه ج 10، ص 195 و 194، زندگانى حضرت امام جواد علیه السلام و جلوه هایى از ولایت - مدرسى چهاردهى ص 37 و 36.
23-اعیان الشیعه ج 6، ص 217.
24-اعیان الشیعه ، ج 6، ص 217.
25-اعیان الشیعه ج 6، ص 313.
26-الارشاد ص 326، اصول کافى ج 1، ص 495، کتاب الحجه حدیث 5.
27-زندگانى حضرت امام جواد علیه السلام و جلوه هایى از ولایت ص 26.
28-خرایج قطب راوندى ص 237، بحارالانوار ج 50 ص 44.
29-خرایج قطب راوندى ص 208، بحارالانوار ج 50 ص 48.
30-عیون المعجزات شیخ حسین بن عبدالوهاب ص 121 - 120 با تلخیص دلائل الامامه ، ص 205.
31-بحارالانوار، ج 50،ص 89.
32-دلائل الامامه ص 213.