پاسخ ابوبکر به دختر پیغمبر
«و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا»(35).
در آن اجتماع که نیمى مجذوب و نیمى مرغوب بودند، این سخنان آتشین که از دلى داغدار برخاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مىداند. تاریخ و سندهاى دست اول جز اشارتهاى مبهم چیزى ثبت نکرده است. اگر هم در ضبط داشته، در اثر دستکارىهاى فراوان به ما نرسیده است. مسلماً گفتههاى دختر پیغمبر، و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عکس العمل نبوده است. دخترى که هر چه آن مردم در آن روز داشتند از برکت پدر او مادر او بود، پدرى که دیروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفتهاند. اگر در چنان جمع مهاجران مصلحت خویش را در آن دیدهاند که خاموش باشند، انصار چنان نبودهاند. آنان ناخرسندى خود را در سقیفه نشان دادند، و این خردهگیرى محرک خوبى بوده است.
اما آنان چه گفتهاند، و چه شنیدهاند، همزبان شدهاند؟ به اعتراض برخاستهاند؟ نمىدانیم. آیا تنها به افسوس و دریغ بسنده کردهاند، خدا مىداند. شاید گفتهاند کارى است گذشته. حکومتى روى کار است و باید او را تقویت کرد، و مصلحت مسلمانان در این است که اگر یکدل نیستند بارى یکزبان باشند، چه جز شهر مدینه از همه جا بوى سرکشى به دماغ مىرسد.
اما چنانکه نوشتهاند (36)ابوبکر در آن جمع پاسخ دختر پیغمبر را چنین داد (37):
-دختر پیغمبر! پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان، و دشمن کافران و مظهر قهر یزدان بر ایشان بود. اگر نسب او را بجوئیم، او پدر تو است نه پدر دیگر زنان. برادر پسر عموى تو است نه دیگر مردان. در دیده او از همه خویشاوندان برتر، و در کارهاى بزرگ او را یاور بود. جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنی تان را در دل نکارد.
شما در آن جهان ما را پیشوا و به سوى بهشت رهگشایید. من چه حق دارم که پسر عمت را از خلافت بازدارم! اما فدک و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از تو گرفتهام ستمکارم.
اما میراث، می دانى پدرت گفته است: «ما پیمبران میراث نمىگذاریم. آنچه از ما بماند صدقه است».
و نیز گوید: «سلیمان از داود ارث برد» (39)این دو پیمبرند و ارث نهادند و ارث بردند. آنچه به ارث نمىرسد پیمبرى است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من مىگیرند. آیا در کتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از این حکم بیرون شده است؟ اگر چنین آیهاى است بگو تا بپذیرم.
-دختر پیغمبر گفتار تو بینة است و منطق تو زبان نبوت. کسى را چه رسد که سخن تو را نپذیرد؟ و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گیرد؟ شوهرت میان من و تو داورى خواهد کرد (40).
اما ابن ابى الحدید عکس العمل خطبه را به صورتى دیگر نوشته است. وى نویسد ابوبکر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:
دختر پیغمبر! به خدا هیچیک از آفریدگان خدا را بیشتر از پدرت دوست نمىدارم! روزى که پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمین فرود آید. به خدا دوست دارم عایشه بینوا شود و تو مستمند نباشى. چگونه ممکن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم کنم. تو دختر پیغمبرى! این مال از آن پیغمبر نبود مال همه مسلمانان بود. پدرت آن را در راه خدا مىداد! و نیاز مردمان را به آن برطرف مىساخت. پس از مرگ او من نیز مانند او رفتار خواهم کرد.
-به خدا سوگند هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت.
-به خدا سوگند از تو دست بر نخواهم داشت.
-به خدا سوگند ترا نفرین مىکنم.
-به خدا سوگند در حق تو دعا نمىکنم (41).
و نیز ابن ابى الحدید از محمد بن زکریا حدیث کند که چون ابوبکر خطبه دختر پیغمبر را شنید بر او گران آمد. پس به منبر رفت و گفت:
مردم چرا به هر سخنى گوش مىدهید؟! چرا در روزگار پیغمبر چنین خواستهائى نبود؟! هر کس از این مقوله چیزى شنیده بگوید. هر کس دیده گواهى دهد. روباهى را ماند که گواه او دم اوست مىخواهد فتنه خفته را بیدار کند. از درماندگان یارى مىخواهند. از زنان کمک مىگیرند. ام طحال (42)را مانند که بدکارى را از همه چیز بیشتر دوست داشت. من اگر بخواهم مىگویم و اگر بگویم آشکار مىگویم! لیکن چندان که مرا واگذارند خاموش خواهم بود.
شما گروه انصار! سخن نابخردان شما را شنیدم! شما بیشتر از دیگران باید رعایت فرموده پیغمبر را بکنید! چه شما بودید که او را پناه دادید و یارى کردید. من دست و زبانم را از کسى که سزاوار مجازات نباشد کوتاه خواهم داشت.
پس از این سخنان بود که دختر پیغمبر به خانه بازگشت. ابن ابى الحدید گوید:
این سخنان را بر نقیب ابویحیى، بن ابو زید بصرى خواندم و گفتم:
-ابوبکر به چه کسى کنایه مىزند؟
-کنایه نمىزند به صراحت مىگوید.
-اگر سخن او صریح بود از تو نمىپرسیدم. خندید و گفت:
-مقصودش على است.
-روى همه این سخنان تند به على است؟
-بله! پسرکم! حکومت است!
-انصار چه گفتند؟
-از على طرفدارى کردند. اما او ترسید فتنه برخیزد و آنان را نهى کرد. (43)
به راستى در آنروز خلیفه وقت چنین سخنانى گفته است؟ آیا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنیده است که به شوهر وى، پسر عموى پیغمبر و نخستین مسلمان، چنین بى حرمتى روا داشتهاند؟ آیا درایت، کاردانى و مصلحت اندیشى رخصت مىداده است که خلیفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگوید؟ و اگر این سخنان گفته شده عکس العمل آن در حاضران چه بوده است؟ پذیرفتهاند؟ به اعتراض برخاستهاند؟ خاموش نشستهاند؟ آیا مىتوان گفت این کلمات بر ساخته است. ابن ابى الحدید و نقیب بصرى شیعه نبودند، پس این گفتگوها تنها از طریق شیعه ضبط نشده. آیا نمىتوان گفت معتزلیان چنین داستانى را ساخته و به خلیفه نسبت دادهاند؟ البته نه. آنان در این کار چه سودى داشتهاند؟ اما اگر آن روز سخنانى به اعتراض در میان آمده، و هیچ بعید نیست که گفته شده باشد، باید گفت ممانعت از پیدا شدن مخالفتهاى بعدى موجب بوده است که قدرت مرکزى مقابل هر کس باشد شدت عمل نشان دهد؟
اگر نتوان براى هر یک از این پرسشها پاسخى قطعى یافت یک نکته روشن است و آن اینکه مرگ پیغمبر براى مسلمانان آزمایشى بزرگ بود. قرآن از پیش، مسلمانان را بدین آزمایش متوجه ساخت که: اگر محمد بمیرد یا کشته شود مبادا شما به گذشته دیرین خود برگردید.
دستدرکاران سیاست و همفکران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و کردهاند دلیلها نوشته و مىنویسند. مىخواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند: وحدت کلمه باید حفظ شود. اگر گروه هائى به مخالفتبا حکومت تازه برخیزند، قدرت مرکزى را ناتوان خواهند کرد. به هر صورت که ممکن است باید آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند. ابوسفیان دشمن دیرین اسلام در کمین است و توطئه را آغاز کرده. گاهى به خانه عباس و گاهى به خانه على مىرود. مىخواهد این دو خویشاوند پیغمبر را به مخالفت با خلیفه بر انگیزد. اگر ابوسفیان موفق گردد و در داخل مدینه نیز دو دستگى پیش آید و انصار مقابل مهاجران بایستند، آشوبى بزرگ برخواهد خاست. سعد بن عباده رئیس طائفه خزرج چشم به خلافت دوخته است. هنوز با خلیفه بیعت نکرده. «انصار» خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مىدانند. اگر در آغاز کار، حکومت سخت نگیرد هر روز از گوشهاى بانگى خواهد برخاست (44).
این توجیهها و مانند آن از همان روزهاى نخستین تا امروز صدها بار مکرر شده است. عبارتها گوناگون، و معنى یکى است. آنچه مسلم است اینکه کمتر انسانى مىتواند با تغییر شرایط سیاسى و اقتصادى منطق خود را تغییر ندهد، و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانکه در جاى دیگر نوشتهام (45)مىتوان گفت آن روز که آن گروه چنین کارها را روا شمردند، به زعم خود صلاح مسلمانان را در آن دیدند. اما این صلاح اندیشى به صلاح مسلمانان بود یا نه؟ خود بحثى است.
به گمان خود مىخواستند، اختلاف پدید نشود و فتنه بر نخیزد و یا لااقل کردار خود را چنین توجیه مىکردند. اما چنانکه نوشتیم، اگر در اجتماعى اصلى مسلّـم (به هر غرض و نیت که باشد) دگرگون شد، دستاویزى براى آیندگان مىشود. و آن آیندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند. و اگر داشتند مسلما امروز تاریخ مسلمانى رنگ دیگرى داشت.
نوشتهاند چون دختر پیغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنید دل آزرده و خشمناک به خانه رفت و به شوهر خود چنین گفت:
پسر ابو طالب تا کى دستها را به زانو بستهاى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشستهاى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجهاى؟ چرا امروز در چنگ اینان رنجهاى؟ پسر ابو قحافه پرده حرمتم را درید و نان خورش بچههایم را برید! آشکارا به دشمنى من برخاست و از لجاجت چیزى نکاست! چندانکه دیگر مهاجر و انصار در یارى من نکوشیدند، و دیده حمایت از من پوشیدند. نه یارى دارم نه مدد کارى! خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آن روز زبون شدى که از مرتبه بالا به دون شدى! دیروز شیران را در هم شکستى چرا امروز در به روى خود بستى؟ من گفتم آنچه دانستم. لیکن چیره شدن بر آنان نتوانستم (46).
کاش لختى پیش از این خوارى مىمردم، و بر خطائى که رفت دریغ نمىخوردم. اگر سخن به تندى گفتم، یا از اینکه مرا یارى نمىکنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد! واى بر من که پشتم شکست و یاورم رفت از دست، به خدا شکایت مىبرم، و از پدرم حمایت مىخواهم، خدایا دست تو بالاى دستهاست!
على (ع) در پاسخ او گفت:
-دختر صفوت عالمیان! و یادگار مهتر پیمبران! غم مخور که واى نه براى تو است، براى دشمن ژاژخاى تو است! من از روى سستى در خانه ننشستم، و آنچه توانستم به درستى به کار بستم. اگر نانخورش مىخواهى روزى تو مضمون است و آن کس که آنرا تعهد کرده مامون!
-به خدا واگذار!
-به خدا واگذاشتم! (47)
این گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذکر سند در مناقب آورده (48)و با اختلافى مختصر در بحار (49)دیده مىشود. آیا چنین گفتگوئى بین دختر پیغمبر و امیر المؤمنین رخ داده است؟ چگونه چنین چیزى ممکن است؟ شیعه براى این دو بزرگوار مقام عصمت قائل است. مىتوان پذیرفت دختر پیغمبر این چنین شوهرش را سرزنش کند؟ آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بدیهى است که مىتوان براى این پرسش پاسخى نوشت، و گفتهها را توجیه کرد. اما اگر کار توجیه و پاسخ پرسش به بحثهاى منطقى و استدلالهاى دور و دراز بکشد، نتیجه آن بدینجا منتهى مىشود که قدرت منطق کدام یک از دو طرف بیشتر باشد. یا چگونه بتواند روایات را به سود منطق خویش معنى و یا تاویل نماید. چنین روش از حدود وظیفه پژوهندگان تاریخ بیرونست.
آنچه مىبینم اینست که گفتار منسوب به دختر پیغمبر پر از آرایش معنوى و لفظى است، از استعاره، تشبیه، کنایه، طباق، سجع. اگر خطبه از چنین آرایشها برخوردار باشد زیور آنست، سخنى است که براى جمع گفته مىشود. باید در دل شنونده جا کند. در چنین گفتار، خطیب در عین حال که به معنى توجه دارد به زیبائى آن، و نیز به آرایش لفظ باید توجه داشته باشد. اما گفتگوى گله آمیز زن و شوى چرا باید چنین باشد؟ مگر دختر پیغمبر مىخواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خویش نشان دهد؟ به هر حال به قول معروف در این اگر مگرى مىرود و حقیقت را خدا مىداند.
پىنوشتها:
1. شیطان سر از کمینگاه خویش بر آورد و شما را بخود دعوت کرد و دید که چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پى او دویدید.
2. بلاغات النساء چاپ بیروت ص 23-24.
3. بلاغات النساء ص 23.
4. شرح نهج البلاغه ج 16 ص 252.
5. چاپ بیروت ص 23 چاپ نجف ص 12. چاپ قم ص 12 (که همان افست چاپ نجف است) .
6. قاموس الرجال ج 4 ص 259.
7. ص 175 چاپ قم.
8. لقد قتلت کهلى. و ابرت اهلى. و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى. فان یشفک هذا فقد اشتفیت (طبرى ج 7 ص 372) .
9. انى انادیک و لا اناجیک. ان اخاک من صدقک. فانظر قبل ان تتقدم. و تفکر قبل ان تندم. فان النظر قبل التقدم و التفکر قبل التندم. (عقد الفرید ج 5 ص 110-111) .
10. الحمد لله على ما انعم. و له الشکر على ما الهم. و الثناء بما قدم من عموم نعمة ابتداها. و سبوغ آلاء اسداها. و احسان منن و الاها. جم عن الاحصاء عددها. و ناى عن المجازات امدها. و تفاوت عن الادراک ابدها.
-و استنن الشکر بفضائلها. و استحمد الى الخلائق باء جزالها. و ثنى بالندب الى امثالها. و اشهد ان لا اله الا الله. کلمة جعل الاخلاص تاویلها. و ضمن القلوب موصولها. و انار فى الفکرة معقولها. الممتنع من الابصار رؤیته. و من الاوهام الاحاطة به.
11. ابتدع الاشیاء لا من شىء قبلها. و احتذاها بلا مثال. لغیر فائدة زادته الا اظهارا لقدرته. و تعبدا لبریته. و اعزازا لدعوته. ثم جعل الثواب على طاعته. و العقاب على معصیته. زیادة لعبادة عن نقمته. و حیاشا لهم الى جنته. و اشهد ان ابى محمدا عبده و رسوله. اختاره قبل ان یجتبله. و اصطفاه قبل ان ابعثه. و سماه قبل ان استنجبه.
-اذ الخلائق بالغیوب مکنونة. و بستر الاهاویل مصونة. و بنهایة العدم مقرونة. علما من الله عز و جل بمایل الامور. و احاطة بحوادث الدهور. و معرفة بمواضع المقدور. ابتعثه الله تعالى عز و جل اتماما لامره. و عزیمة على امضاء حکمه. فراى (ص) الامم فرقا فى ادیانها. عکفا على نیرانها. عابدة لاوثانها منکرة لله مع عرفانها.
12. فانار الله عز و جل بمحمد صلى الله علیه ظلمها. و فرج عن القلوب بهمها. و جلى عن الابصار غممها. ثم قبض الله نبیه صلى الله علیه قبض رافة و اختیار. رغبة بابى صلى الله علیه عن هذه الدار. موضوعا عنه العب و الاوزار محتف بالملائکة الابرار و مجاورة الملک الجبار و رضوان الرب الغفار. صلى الله على محمد نبى الرحمة. و امینه على وحیه و صفیه من الخلائق. و رضیه صلى الله علیه و سلم و رحمة الله و برکاته. ثم انتم عباد الله (ترید اهل المجلس) نصب امر الله و نهیه. و حملة دینه و وحیه. و امناء الله على انفسکم و بلغاؤه الى الامم. -زعمتم حقا لکم لله فیکم عهد، قدمه الیکم. و نحن بقیة استخلفنا علیکم. و معنا کتاب الله، بینة بصائره. و آى فینا منکشفة سرائره. و برهان منجلیه ظواهره. مدیم البریة اسماعه. قائد الى الرضوان اتباعه مؤد الى النجاة استماعه.
13. فیه بیان حجج الله المنورة. و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة و تبیانه الجالیة. و جمله الکافیة. و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة. و شرائعه المکتوبة. ففرض الله الایمان تطهیرا لکم من الشرک.
14. در بعض مصادر متاخر بجاى«حب دوستى) «جهاد»آمده و مناسبتر مىنماید.
15. صبر را که در لغتبمعنى شکیبائى استبمعنى دیگر آن (باز داشتن نفس از هوى و هوس) گرفتهام. (رجوع به تفسیر التبیان ج 1 ص 201. ذیل«و استعینوا بالصبر و الصلاة»شود) .
16. اشارت استبه آیه 179 سوره بقره.
17. و الصلاة تنزیها عن الکبر. و الصیام تثبیتا للاخلاص. و الزکاة تزییدا فى الرزق. و الحج تسلیة للدین. و العدل تنسکا للقلوب. و طاعتنا نظاما. و امامتنا امنا من الفرقة. و حبنا عزا للاسلام. و الصبر منجاة. و القصاص حقنا للدماء.
18. اشارت استبه آیه 23 سوره نور«ان الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم».
19. و الوفاء بالنذر تعرضا للمغفرة. و توفیة المکاییل و الموازین تغییرا للبخسة. و النهى عن شرب الخمر تنزیها عن الرجس. و قذف المحصنات اجتنابا للعنة. و ترک السرق ایجابا للعفة. و حرم الله عز و جل الشرک اخلاصا له بالربوبیة. «فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون- (از آیه 101 آل عمران) و اطیعوه فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه«انما یخشى الله من عباده العلماء»-سوره فاطر: آیه 28) .
20. ثم قالت: ایها الناس. انا فاطمة و ابى محمد. اقولها عودا على بدء. «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم». -توبه: 129-فان تعرفوه تجدوه ابى دون آباتکم. و اخابن عمى دون رجالکم. فبلغ النذارة. صادعا بالرسالة. مائلا عن مدرجة المشرکین. ضاربا لثبجهم، آخذا بکظمهم. یهشم الاصنام و ینکث الهام.
21. حتى هزم الجمع و ولو الدبر. و تفرى اللیل عن صبحه. و اسفر الحق عن محضه. و نطق زعیم الدین. و خرستشقاشق الشیاطین. و کنتم على شفا حفرة من النار. مذقة الشارب. و نهرة الطامع و قبسة العجلان. و موطا الاقدام. تشربون الطرق. و تقتاتون الورق. اذلة خاسئین. تخافون ان یتخطفکم الناس من حولکم. فانقذکم الله برسوله (ص) بعد اللتیا و التى. و بعد ما منى ببهم الرجال، و ذؤبان العرب، و مردة اهل الکتاب.
22. کلما حشوا نارا للحرب اطفاها. او نجم قرن الضلال و فغرت فاغرة من المشرکین قذف باخیه فى لهواتها. فلا ینکفى حتى یطا صماخها باخمصه. و یخمد لهبها بحده. مکدودا فى ذات الله. قریبا من رسول الله. سیدا فى اولیاء الله. و انتم فى بلهنیة وادعون آمنون.
23. حتى اذ اختار الله لنبیه دار انبیائه، ظهرت خلة النفاق. و سمل جلباب الدین. و نطق کاظم الغاوین. و نبغ حامل الآفلین. و هدر فنیق المبطلین. فخطر فى عرصاتکم و اطلع الشیطان راسه من مغرزه، صارخا بکم. فوجدکم لدعائه مستجیبین. و للغرة فیه ملاحظین. فاستنهضکم فوجدکم خفافا. و اجمشکم فالقاکم غضابا. فوسمتم غیر ابلکم و اوردتموها غیر شربکم. هذا و العهد قریب. و الکلم رحیب. و الجرح لما یندمل.
24. زعمتم خوف الفتنة«الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحیطة بالکافرین»-توبه: 49-فهیهات منکم، و انى بکم، و انى تؤفکون. و هذا کتاب الله بین اظهرکم. زواجره بینة. و شواهده لائحة. و اوامره واضحة. ارغبة عنه تریدون. ام بغیره تحکمون؟بئس للظالمین بدلا. «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین». آل عمران: 85.
25. ثم لم تریثوا الاریث ان تسکن نغرتها. تشربون حسوا، و تسرون فى ارتغاء. و نصبر منکم على مثل حز المهدى. و انتم الان تزعمون ان لا ارث لنا. افحکم الجاهلیة تبغون، «و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون- (المائدة: 50) ویها معشر المهاجرین. ا ابتز ارث ابى؟یا بن ابى قحافة! افى الکتاب ان ترث اباک و لا ارث ابى؟لقد جئتشیئا فریا.
26. خلافت و فدک.
27. فدونکها مخطومة مرحولة. تلقاک یوم حشرک. فنعم الحکم. الله. و الزعیم محمد. و الموعد القیامة. و عند الساعة یخسر المبطلون. و«لکل نبا مستقر و سوف تعلمون» (انعام: 67) ثم انحرفت الى قبر النبى (ص) و هى تقول:
قد کان بعدک انباء و هنبثة لو کنتشاهدها لم تکثر الخطب انا فقدناک فقد الارض و ابلها واختل قومک فاشهدهم و لا تغب
28. معشر البقیة. و اعضاد الملة. و حصون الاسلام. ما هذه الغمیزة فى حقی؟و السنة عن ظلامتى. اما قال رسول الله (ص) المرء یحفظ فى ولده؟سرعان ما اجدبتم فاکدیتم. و عجلان ذا اهالة. تقولون مات رسول الله (ص) . فخطب جلیل. استوسع وهیه. و استنهز فتقه. و فقد راتقه. و اظلمت الارض لغیبته. و اکتابتخیرة الله لمصیبته. و خشعت الجبال. و اکدت الامال. و اضیع الحریم. و اذیلت الحرمة عند مماته. و تلک نازلة علینا. بها کتاب الله فى افنیتکم فى ممساکم و مصبحکم یهتف بها فى اسماعکم. و قبله حلتبانبیاء الله عز و جل و رسله.
29. در بعض فرهنگهاى عربى و کتابهائى جز فرهنگ نامهها نوشتهاند قیله نام زنى است که انصار از نژاد او هستند. ابو الفرج اصفهانى آنجا که نسب اوس و خزرج را آورده نویسد: مادر آنان قیله دختر جفنة بن عتبة بن عمرو است. و قضاعه گویند او قیله دختر کاهل بن عذره بن سعد بوده است. (اغانى ج 3 ص 40) لیکن باید توجه داشت که: قیله واژهاى است جنوبى یعنى واژهاى بوده است در زبان مردم عربستان خوشبخت (یمن) . مردم یثرب (مدینه) از مهاجرانى هستند که پس از ویرانى سد مارب و یا به سبب دیگر در این شهر (یثرب) سکونت کردند. در دوره دوم حکومتسبائیان بر جنوب، پادشاهان این منطقه مشاوران سیاسى داشتند که از میان اشراف انتخاب مىشدند و آنانرا«قیل»مىگفتند بن ابر این قیله مرادف بزرگان، اعیان، و مانند اینها است.
30. «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین. (آل عمران: 144) ایها بنى قیلة. اهضم تراث ابیه. (هاء براى سکت است) و انتم بمراى و مسمع تلبسکم الدعوة و تمثلکم الحیرة و فیکم العدد و العدة. و لکم الدار. و عندکم الجنن.
31. و انتم الان نخبة الله التى انتخبت لدینه. و انصار رسوله و اهل الاسلام. و الخیرة التى اختیرت لنا اهل البیت. فبادیتم العرب. و ناهضتم الامم. و کافحتم البهم. لا نبرح نامرکم و تامرون. حتى دارت لکم بنارحى الاسلام. و در حلب الانام. و خضعت نعرة الشرک. و لا باخت نیران الحرب. و هدات دعوة الهرج. و استوسق نظام الدین. فانى حرتم بعد البیان. و تکصتم بعد الاقدام. و اسررتم بعد الاعلان.
32. لقوم نکثوا ایمانهم«اتخشونهم. فالله احق ان تخشوه ان کنتم مؤمنین» (توبه: 13) الا قد ارى ان اخلدتم الى الخفض. و رکنتم الى الدعة. فعجتم عن الدین. و مججتم الذى و عیتم و دسعتم الذى سوغتم. «انتکفروا انتمومن فى الارض جمیعا فان الله لغنى حمید». (آیه 8 سوره ابراهیم) .
33. سعدى.
34. الا و قد قلت الذى قلته على معرفة منى بالخذلان الذى خامر صدورکم. و استشعرته قلوبکم. و لکن قلته فیضة النفس. و نفثة الغیظ. و بثة الصدر. و معذرة الحجة. فدونکموها. فاحتقبوها مدبرة الظهر. ناکبة الحق. باقیة العار. موسومة بشنار الابد. موصولة بنار الله الموقدة. التى تطلع على الافئدة. فبعین الله ما تفعلون«و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون» (الشعراء: 227) و انا ابنة نذیر لکم بین یدى عذاب الله. فاعملوا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون.
35. و کسى که بگذشته خود باز گردد زیانى بخدا نمىرساند (آل عمران: 144)
36. بلاغات النساء.
37. قسمتى از این پاسخ مسجع استبدین جهت در ترجمه هم سجع رعایتشده است.
38. یرثنى و یرث من آل یعقوب-مریم: 7.
39. و ورث سلیمان داود-النحل: 17.
40. بلاغات النساء. چاپ بیروت ص 31-32.
41. شرح نهج البلاغة ص 214.
42. زن روسپى که در عصر جاهلیتبوده است.
43. شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215.
44. و نگاه کنید به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57.
45. پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم.
46. یا بن ابى طالب اشتملتشملة الجنین. و قعدت حجرة الظنین. نقضت قادمة الاجدل. فخاتک ریش الاعزل. هذا ابن ابى قحافة یبتزنى نحلة ابى. و بلیغة ابنى. لقد اجهر فى خصامى. و الفیته الدفى کلامى. حتى حبسنى قتیلة نصرها. و المهاجرة وصلها. و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت کاظمة. وعدت راغمة. اضرعتحدک یوم اضعتخدک. افترست الذئاب و استرشت التراب. ما کففت قائلا و لا اغنیتباطلا و لا خیار لى.
47. لیتنى مت قبل هنیتى و دون ذلتى. عذیرى الله منک عادیا و منک حامیا. و یلاى فى کل شارق. ویلاى مات العمد. و وهنت العضد. و شکواى الى ابى و عدواى الى ربى. اللهم انت اشد قوة. فاجابها امیر المؤمنین: لا ویل لک. بل الویل لشانئک. نهنهى عن وجدک یابنة الصفوة. و بقیة النبوة. فما ونیت عن دینى و لا اخطات مقدورى فان کنت تریدین البلغة فرزقک مضمون. و کفیلک مامول و ما اعد لک خیر مما قطع عنک. فاحتسبى الله! فقالتحسبى الله و نعم الوکیل.
48. ج 2 ص 208.
49. ج 43 ص 148.