چون زمان هجر پیغمبر رسید گشت زهرا بىقرار و ناامید
از غم هجر پدر خون مىگریست همچو لیلى بهر مجنون مىگریست
گفت پیغمبر به بنتش فاطمه سخت دارى از فراغم واهمه
اشکهاى تو دلم را ریش کرد غصهام را از فراغت بیش کرد
دخترم گریان مشو از هجر من مىرسد پایان زمان زجر من
ناشکیبایى مکن بعد از پدر مىگذارندت میان دار و در
مژده زهرا اى گل شب بوى من اولین کس تو بیایى سوى من
تا که زهرا مژده بابا شنید برق در چشمان گریانش جهید
سر به دامان پدر زهرا نهاد قطره اشکى ز چشمانش فتاد
گفت: زهرا پهلویت را بشکنند بعد من آتش به جانت مىزنند
بعد مرگ من على را یار باش هل این را کوثرم غمخوار باش
دشمنش را دخترم بیزار باش شیر حق را محرم اسرار باش
درد دلها کرد با زهراى خویش گفت با او از غم فرداى خویش
چون پرستوى مهاجر پر گشود دخترش خاک عزا بر سر نمود
چشمهایش خیس اشک درد بود قلب او از هجر بابا سرد بود
صبح و شب یاس نبى آشفته بود اشک او جارى و در حال سجود
آن قدر یاس امیرالمومین گریه کرد از هجر فخر عالمین
تا که چشمانش بجاى اشک سرد از غم هجر پدر خون گریه کرد
گر امیرالمومنین پیشش نبود کوثر ختم رسل دق مىنمود
گفت زهرا یا امیرالمومنین نیست جز تو حجتى روى زمین
یا على بعد از پدر مولا تویى نور چشمان تر زهرا تویى
اولین مظلوم عالم یار من حجت حق اى گل بىخار من
جان زهرایت فدایى تو باد اسوه خوبى امیر عدل و داد
غصب کردن دشمنان تو فدک اهل کفر و دوز و نیرنگ و کلک
اى على تا آخرین روز حیات فاطمه فرزند فخر کائنات
در کنار شیر خیبر ماندنى است عشق در چشمان زهرا خواندنى است
روزها بگذشت از هجر رسول فکر بابا بود زهراى بتول
وعده بابا که اى احساس من زود مىآیى کنارم یاس من
روح زهرا را ز غمها مىزدود لیک او فکر غریب کوفه بود
شاد بود از وصل بابایش ولى غصهدار غربت مولا على
گفت زهرا قبل کوچ از این جهان یا على دارم سخنهایى بدان
با یتیمانم على غمخوار باش کودکان خستهام را یار باش
اشک چشم کودکان پاک کن یا على جسم مرا شب خاک کن
یا على اى صاحب نان و رطب تشنه مىگردد حسینم نیمه شب
تشنه کام عشق را سیراب کن با متانت کودکم را خواب کن
اى امیرالمومنین شاکى نباش غصهدار چادر خاکى مباش
از غم هجران من گریان مشو شاد مىگردد عدو از اشک تو
ناله زد مولا بدون واهمه نور چشمان ترم اى فاطمه
بعد تو مرگ على زیبنده است همسرت از روى تو شرمنده است
بعد تو دنیا برایم خوار شد همسرت اى فاطمه بىیار شد
بعد تو دنیا برایم تنگ شد پهلویت با خون محسن رنگ شد
بعد هجرت، دیدهام روى تو را جاى سیلى روى ابروى تو را
چادرت زهرا چرا خاکى شده مجتبى از چه چنین شاکى شده
روى سرخت قلب من را آب کرد نالهات روح مرا بىتاب کرد
صورتت را از چه پنهان داشتى بذر غم را روى قلبم کاشتى
فاطمه موهاى زینب شانه نیست دست تو با موى او بیگانه نیست
یاس طه موى او را شانه کن قلب او را با غمت بیگانه کن
فاطمه اشک حسن را دیدهاى از غم و اندوه او پرسیدهای
بغض او قلب مرا خون کرده است صبر را از خانه بیرون کرده است
گفته بودى فاطمه با شور و شین کاش بودم کربلا پیش حسین
فاطمه اى نور چشمان ترم پیکرت را پیش بابا مىبرم
مىسپارم جسم بىجان تو را با دلى خونین به ختم الانبیاء
مىکنم جان جهان را زیر خاک فاطمه اى همسرم روحى فداک
جان مولا چشم خود را باز کن کودکان خستهات را ناز کن
بود زهرا کشته راه على او ندارد طاقت آه علی
پیکر زهرا کفن را باز کرد کودکان خستهاش را ناز کرد
ناگهان نادى ندا زد یا امیر کودکان از پیکر مادر بگیر
چون ملکها در خروش و حیرتند خشمگین از مردم بىغیرتند
کوثر قرآن على بىیار شد از غم هجران تو بیمار شد
فاطمه مظلومه حیدر نشان عشق را از چشم مولایت بخوان
خون دلهاى غم دیرینهات شد روان از پهلو و از سینهات
خورد مولا از غمت خون جگر شد روان خون جگر از زخم سر
عشق حیدر دست صادق را بگیر جان مولا اى گل یاس امیر
السلام علیک یا ام الائمه یا بنت رسول الله اشفعى لنا عند الله بحق المهدى (عج)