چرا امام علی بعد از شهادت همسرشان حضرت فاطمه چاه را برای درد دل انتخاب کرد چرا سر را داخل چاه می کردند می توانستند درختهای نخلستان ،زمین و خیلی چیزهای دیگر را برای درد دل انتخاب کنند.
جواب: یکی از یاران علی(علیه السّلام) میثم تمار است. میثم از کسانی است که مورد عنایت خاص حضرت علی(علیه السّلام) بود. علی(علیه السّلام) اسراری را برای او فاش ساخته بود. به عنوان مثال، روزی حضرت علی(علیه السّلام) به میثم فرمود: تو را بعد از من می گیرند، دار می زنند، در چوبه دار تو را می زنند، روز سوم دار از بینی و دهان تو خون می ریزد و موهای صورتت با آن خون آلود می گردد تو را با نه نفر بر در خانه عمر و بن حریث دار می زنند و چوب دار تو از آن نه نفر دیگر کوتاه تر خواهد بود. حالا با من بیا تا آن درخت خرمایی که تو را از آن می آویزند نشان بدهم.
علی(علیه السّلام) و میثم با هم آمدند و آن حضرت چوبه دار میثم را به میثم نشان داد. پس از این پیشگویی شگفت آور، میثم همواره به نزد آن درخت می آمد و در آنجا نماز می خواند و می گفت: خدا تو را برکت بدهد ای درخت که من برای تو آفریده شده ام و تو برای من رشد می کنی و هرگاه به عمر و بن حریث می رسید می گفت: من همسایه تو خواهم شود، رعایت همسایگی مرا بکن.
عمر و بن حریث تصور می کرد که میثم می خواهد در آنجا خانه بخرد و برای همین می گفت: مبارک باشد و می پرسید: خانه ابن مسعود را می خری یا خانه ابن حکم را؟ عمر و بن حریث نمی فهمید که مقصود میثم چیست؟ (منتهی الامال، ج 1، ص 402، چاپ هجرت).
این یکی از مواردی است که علی(علیه السّلام) برای میثم فاش کرد و میثم، حامل اسرار حضرت علی(علیه السّلام) بود. از این اسرار، ماها سر در نمی آوریم و فقط خود آنها سر در می آورند.
ماجرای سر در چاه فرو بردن هم یکی از اسراری است که خود حضرت علی(علیه السّلام) از حقیقت آن آگاه و حتی میثم هم از آن آگاه نشد گرچه حضرت علی اشاره به سر این عمل کرد. در روایتی از میثم تمار آمده است: شبی از شب ها حضرت علی(علیه السّلام) مرا به صحرا برد. از کوفه خارج شدیم. به مسجد جعفی رسیدیم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبیح دست های خود را بلند کرد و گفت: خدایا! تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم. خدایا! با دستان گناه آلود و چشمان امیدوار به سویت آمده ام. خدایا! تو مالک همه نعمت هایی و من اسیر خطاها هستم. آن حضرت پس از دعا به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و یکصد مرتبه گفت: خدایا عفوم کن. پس از این از مسجد خارج شدیم و رفتیم تا به صحرا رسیدیم. حضرت علی(علیه السّلام) خطی به دور من کشید و فرمود: از این خط بیرون نیا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاریکی گم شد. آن شب، شب تاریکی بود. پیش خودم گفتم: ای میثم! آیا مولا و سرورت را در این بیابان تاریک و با آن همه دشمن تنها رها کردی؟! پس در نزد خدا و پیامبر چه عذری خواهی داشت؟! پس از آن سوگند خوردم که مولایم را پیدا خواهم کرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو کردم. وقتی آن حضرت را از دور دیدم، به طرفش راه افتادم، وقتی که رسیدم دیدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن می گوید و چاه هم با او سخن می گوید.
وقتی که آن حضرت آمدن مرا احساس کرد پرسید: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. فرمود: مگر نگفتم از آن دایره پایت را بیرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسیدم که دشمنان، بر تو آسیب برسانند. پرسیدند: آیا چیزی از آنچه گفتم شنیدی؟ گفتم: نه سرورم، چیزی نشنیدم. فرمود: ای میثم! وقتی که سینه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگی کند، زمین را با دست می کنم و راز خودم را به آن می گویم و هر وقت که زمین گیاه می رویاند، آن گیاه از تخمی است که من کاشته ام (بحار، ج 40، ص 199 و منتهی الامال، ج 1، ص 401).
همانطوری که ملاحظه می کنید خود میثم تمار از این راز علی(علیه السّلام) سر در نیاورد علی(علیه السّلام) هم برای میثم فاش نکرد چون میثم تحمل نیاورد و اگر آن شب تحمل می کرد اسراری برای او تعلیم داده می شد.
این حدیث ندارد که حضرت علی(علیه السّلام) از کسی شکوه و ناله کرده باشد و خود میثم هم نفهمید که حضرت علی چه کاری داشت. میثم چنین فکر کرد که علی(علیه السّلام) با چاه سخن می گفت. چاه که قابلیت مخاطب بودن را ندارد و علی(علیه السّلام) انسان کامل است و کار غیر حکیمانه از او سر نمی زند. این یکی از اسراری است که نه برای میثم کشف شد و نه برای ما کشف شده است. آن حضرت در دل شب تاریک و به دور از میثم با عالم بالا ارتباط داشت و این ارتباط خاص آن حضرت است. بر این اساس ما نمی توانیم بگوییم که علی(علیه السّلام) از دست غم و اندوه و مصیبت هایی که به او رسیده بود، به چاه پناه آورده و درد دل با چاه می کرد. این یک سری بود که حضرت علی(علیه السّلام) نخواست برای کسی فاش شود وگرنه درد دل کردن نه چاه می خواهد، نه درخت و نه زمین.
علی(علیه السّلام) خواصی داشت که می توانست با آنها هر درد دلی را در میان بگذارد. بنابراین سر در چاه کردن یکی از کارهای شگفت انگیز آن حضرت است نه این که از ضعف و ناتوانی در برابر مصیبت ها، به چاه درد دل بگوید.
سوال23 : همه ما کما بیش در مورد چگونگی به شهادت رسیدن حضرت زهرا شنیده ایم ولی برایم سئوال شده که یاران و اصحاب حضرت علی چون مالک، سلمان و... چرا اقدامی نکردند ممکن بود در آن زمان بنا به مصالح جامعه نوپای اسلامی نتوانند قیام و شورشی به پا کنند اما حداقل می توانستند مانع از این شوند که درب خانه پاره تن پیامبر را به آتش بکشند و مظلومانه پهلویش را بشکنند و امامش را دست بسته در کوچه ها بگردانند چرا آنها به یاری فاطمه نرفتند تا جان و تن خود را حائل قرار دهند تا به ایشان آسیبی نرسد. این مسئله را برایم روشن کنید که چرا اقدامی نکردند و اگر کردند چرا کسی از آن صحبتی نمی کند.
جواب: واقعیت این است که تحلیل برخی حوادث تاریخی بسیار مشکل است و هضم برخی رفتارها بسیار سنگین است. اما انگیزه های مختلف، انسان را به جایی می رساند که رفتارهای ناباورانه انجام دهد.
در زمان پیامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) برخی رگه های مخالفت با سنت نبوی و دشمنی با اهل بیت از سوی برخی یاران پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) دیده می شد. مانند اعتراض در صلح حدیبیه، نافرمانی از شرکت در سپاه اسامه، توهین به پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در هنگام نوشتن وصیت و... اما کسی باور نمی کرد که این تخلفات به جنایت تبدیل شود.
چه بسا علت این که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در آمد آن بود که آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از ورود به خانه منصرف شوند، زیرا مسلمانان مدینه احترام زیاد پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به فاطمه(سلام الله علیها) را از نزدیک دیده بودند و حدیث «من اذها فقد اذانی» را به گوش شنیده بودند به همین جهت کسانی که نزدیک در بودند. به عقب جمعیت که فرمان حمله را می دادند اطلاع دادند که فاطمه پشت در است ولی آنها گفتند: «و ان کانت!!» چنین حرکتی غیر قابل باور بود و از چند یار خالص امام علی(علیه السّلام) در آن هنگامه کاری ساخته نبود و کسی انتظار چنین حرکت جنایتکارانه را نداشت.
در این باره توجه شما را به یک حدیث از امام علی(علیه السّلام) و یک تحلیل درباره واقعه پشت در جلب می کنیم:
روزی اشعث بن قیس گفت: یا علی! چرا شمشیر نکشیدی؟ علی(علیه السّلام) به او گفت: ««فلم ادع احدا من اهل بدر و اهل السابقه من المهاجرین و الانصار الا ناشدتهم الله فی حقی و دعوتهم الی نصرتی فلم یستجب لی من جمیع الناس الا اربعه رهط سلمان و ابوذر والمقداد والزبیر و لم یکن من اهل بیتی معی احد اصول به و لا اقوی به. اما حمزه فقتل یوم احد و اما جعفر فقتل یوم موته و بقیت بین جلفین حافیین حقیرین عاجزین العباس و عقیل و کانا قریب العهد بکفر. فاکرهونی و قهرونی...؛ » همه اهل بدر و پیش کسوتان مهاجر و انصار را به کمک خواستم ولی از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر و از اهل بیت خودم هم کسی نداشتم که با آن بتوانم حقم را بگیرم چون حمزه در احد به شهادت رسید و برادرم جعفر هم در موته شهید شد و کسی برایم نماند مگر دو نفر ذلیل، خوار، عاجز و ناتوان، عباس و عقیل. به خاطر نبودن یار و یاور حقم را گرفتند» (بحارالانوار، ج 29، ص 465 ، ح 55 به نقل از کتاب سلیم بن قیس).