در هفتههای اخیر ماجرای مسلمان شدن علی استون، پسر کارگردان مشهور امریکایی در ایران و همچنین تقابل یک استاد دانشگاه با شبکه فاکس نیوز درباره ایران و فضای اجتماعی آن، یکی از سرخطهای برخی از رسانههای داخلی و خارجی بود و این رسانهها تلاش کردند تا با فضاسازی روانی در این موضوعات، از شنیده شدن صدای این افراد درباره حقانیت و واقعیت جامعه ایرانی جلوگیری کنند.
همایش «تسخیر وال استریت» حدود یک ماه قبل به همت دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد و میهمانانی از اساتید امریکایی نیز در این همایش حاضر شدند و به ایراد سخنرانی و ارائه مقاله پرداختند. یکی از این میهمانان خانم دکتر هیتر گاتنی، استاد جامعهشناسی دانشگاه فوردهم نیویورک بود که علاوه بر سخنرانی در همایش، با حضور در برنامه گفتوگوی ویژه خبری نیز ناگفتههای جالبی در مورد این جنبش ضد سرمایهداری عنوان کرد.
شبکه فاکس نیوز که شبکه جنگ طلبان امریکا محسوب میشود، بلافاصله پس از بازگشت این استاد به امریکا به سراغ او رفت تا بلکه بتواند مطالبی علیه ایران از زبان او منتشر کند، با این حال، خانم گاتنی با پاسخهای دقیق و توصیفهای واقعی اجازه این سوء استفاده را نداد، اگرچه برخی رسانههای کم عمق و متمایل به هوچیگری در داخل کشور با ترجمه نادرست از این مصاحبه، آنچه را که مجری فاکس نتوانسته بود از زبان این استاد جامعهشناسی بگیرد، به نقل از وی منتشر و ادعاهای نادرستی را بازنشر دادند. در عین حال، دکتر گاتنی با نوشتن یادداشتی با عنوان بیداری امریکایی (An American Awakening) به شرح نحوه دعوت از او به ایران، علت پذیرفتن دعوت و مشاهداتش از ایران، بیت امام راحل، گفتوگوهایش با دختر امام خمینی و استادان و دانشجویان ایرانی پرداخت.
در این زمینه بخوانید: استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورک با چه تصوری به ایران آمد و با چه نگاهی بازگشت؟همچنین ماجرای شان (علی) استون نیز تا مدتها به بحث داغ خبری در اینترنت و در میان کاربران تبدیل شده بود. در همین راستا، برنامه تلویزیونی «راز» موضوع این هفته خود را به راهکارهای گسترش اسلام در غرب با وجود این تبلیغات سنگین اختصاص داد و با حضور حجتالاسلام والمسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی به بررسی این مساله پرداخت که شما میتوانند متن سخنان مطرح شده در این برنامه را در ادامه بخوانید: من خاطرم هست که آن زمانی که کانادا بودیم، سال سوم درسم بود که خبردار شدم پدرم تصادف کرده و فوت کردند. میخواستم به ایران بیایم؛ خب با خانواده میخواستیم بیاییم. در آپارتمانی که اجاره کرده بودیم و میخواستیم خداحافظی کنیم، من به طور خاص میخواستم با نگهبان آن ساختمان خداحافظی و از زحماتش تشکر کنم. این نگهبان از من پرسید که کجا میخواهی بروی، گفتم ایران. گفت نرو! ایران ناامن است، همه تروریست هستند و اسلحه دارند! گفتم نه اینطور نیست، ما آنجا زندگی میکنیم، اصلا در ایران اسلحه آزاد نیست. خلاصه به شدت اصرار میکرد که حالا که میخواهی بروی، فقط خودت برو و بچهها را نبر. یعنی آنقدر درباره شرایط زندگی در ایران دروغ گفتهاند، درباره اسلام و انقلاب اسلامی پویای ما دروغ گفتهاند، واقعا مردم غربی شرایط خوب ما در داخل کشور را باور ندارند. به همین دلیل وقتی کسی برای اولین بار به ایران میآید، از خود میپرسد که پس کجاست این حرفهایی که میگفتند؟ آرام آرام خیلی از این یخها آب میشود. مگر چقدر میشود با یک دروغ، مسالهای را القا کرد؟به اعتقاد من سازمانها و رسانههای ایرانی در زمینه انتقال فرهنگ ایرانی اسلامی و معرفی زندگی خودمان به جهان در برابر هجمه فراوان آنها واقعا هیچ کاری نکردهاند. البته مقدار زیادی از آن برمیگردد به خود ما و اهمیت ندادن به این نکته. بخشی هم ناشی از جلوگیری دشمن از گسترش فرهنگ غنی ماست. برای همین هم میبینیم افرادی که به ایران میآیند و مسلمان هم میشوند، خیلی اجازه رسانهای شدن به آنها نمیدهند و نمیگذارند حرفهایشان را بزنند. نمونههای زیادی داریم که همین کشورهایی که ادعای آزادی و آزادی بیان دارند، بر سر برخی مسائل اصلا کوتاه نمیآیند که یکی از این مسائل، اسلام است. اسلام حقیقتی است که اگر کسی آن را ببیند و در مورد آن، شناخت پیدا کند، قطعا دوستش خواهد داشت. خیلی هم نیاز ندارد که آب و روغن به آن بزنیم و برایش تبلیغ کنیم،چرا که یک ماجرای فطری است و رنگ الهی دارد. فقط کافی است که آن را به مردم نشان بدهیم، چیزی بیشتر از این نیاز ندارد. البته در این زمینه فعالیتهایی هم صورت گرفته اما کم است.من فکر میکنم علاوه بر دولت و نظام که باید به فکر این مساله باشند و مجلس هم به فکر قانونگذاری صحیح در این زمینه باشد، تک تک مردم هم نباید خود را مجزا از این مساله بدانند. یعنی مساله تبلیغ، موضوعی نیست که محدود به یک سازمان و ارگان و گروه و دسته باشد، بلکه یک وظیفه همگانی است.من یادم میآید زمانی که در نیویورک بودم، آقای ساجدی از دوستان ما که اصالتا افغانی هستند و در نیوجرسی در یک مسجد فعالیت دارند و بچههای من هم پیش ایشان قرآن و ادعیه مذهبی را یاد میگرفتند، یک بار به من گفتند که من میخواهم به ایران بروم ولی میخواهم با دست پر برگردم. من هم استقبال کردم و گفتم چقدر خوب است که دیداری با آیتالله بهجت داشته باشید. ایشان گفتند که خب من چطوری وقت بگیرم و ایشان را ببینم؟ گفتم که آیتالله بهجت معمولاً اول آفتاب به حرم میآیند و اگر شما در حرم باشید، در مسیر راه ایشان، با یک سلام هم میشود ارتباط برقرار کرد، لطف کنید، سلام من را هم برسانید. ایشان هم همین کار را کرده بودند و در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها خدمت آقای بهجت رسیده و گفته بود که من در نیوجرسی هستم و آقای آقاتهرانی هم در نیویورک و ایشان شما را به من معرفی کرد. در بین صحبتها به آیتالله بهجت گفته بود که من میخواهم دست پر برگردم. یک چیزی به من بفرمایید که دست خالی نباشم. آقای بهجت هم گفته بودند که «ببین آقاجان! اگر در قیامت به من اذن شفاعت دادند، به تو قول میدهم اگر یک نفر را مسلمان کردی، تو را شفاعت خواهم کرد.» این حرف بسیار سنگین است. یعنی اگر شما یک نفر را زنده کنی، انگار همه را زنده کردهای و این کم نیست که ما بتوانیم افراد را زنده کنیم، یه وقت، فردی جسم من را زنده میکند اما زمانی هم هست که روح من را مجددا به حیات واقعی بازمیگرداند.کافی است ما چیزی را که در زمینه اسلام به ویژه در اخلاق اسلامی داریم، فقط به نمایش بگذاریم. نتیجه آن میشود که میبینیم کسی مانند پروفسور کربن عاشق علامه طباطبایی میشود.من زمانی در کاروان خارجیهای حج بودم. جمعی از جوانان امریکایی با ما بودند. آقایی به نام برادر مجاهد بود که تقریبا 70 ساله بود و در همان سن مسلمان شده بود. یعنی انسان تا حیات دارد، میتواند تغییر و تحول داشته باشد. حالا یک نکته در پرانتز عرض کنم: خدا رحمت کند علامه مجلسی را. میفرمایند وقتی موقع مرگ انسان میآید، چرا از سر، قبض روح صورت نمیگیرد و از پا آرام آرام این مساله شروع میشود؟ ایشان میفرمایند که این از لطف خداست. میخواهد مشاعر طرف هنوز درک کند و اگر خواست در همان لحظات هم تغییر کند، بتواند برگردد. خدا بندههایش را دوست دارد. بنابراین اگر بتوانیم یک نفر را هدایت کنیم، خیلی کار بزرگی کردهایم. انبیا برای این مساله خیلی زحمت کشیدهاند و ما هم در انقلاب خیلی سر این ماجرا خون دادیم. به اعتقاد بنده، انقلاب ما بیشتر یک انقلاب فرهنگی است.خلاصه من از این آقای مجاهد پرسیدم که چه شد که مسلمان شدی؟ پاسخ داد من یک نوار دیدم، کارم را همان نوار تمام کرد. پرسیدم چه نواری بود؟ گفت یک ویدئوکاستی بود از امام خمینی که به دستم رسید. این نوار را که دیدم و گوش دادم، اول سخنرانی امام را دیدم که گفت بسمالله الرحمن الرحیم. ما هیچی نیستیم! به ترجمه انگلیسی we are nothing. ناگهان تکان عجیبی در من ایجاد شد. یعنی واقعا ما هیچی نیستیم؟ آمدم دنبال اینکه ببینم این فرد کیست و کجاست. همین مساله موجب شد تا با اسلام و تشیع و اهل بیت علیهم السلام آشنا و نهایتا مسلمان بشوم؛ با همین یک نوار. این ارزشمند است که یک نفر میتواند با یک نوار، چنین تحولی در انسانها ایجاد کند.غرب حق دارد که از اسلام، ایران و انقلاب اسلامی واهمه داشته باشد. ببینید که اینها اساسا بر چه چیزی استوار هستند. چه گفتهاند و به کجا رسیدهاند. بله؛ یک وقت از اسلام فقط در کتابها سخن گفته میشود، خب این خیلی برای آنها خطراک نیست. مثلاً اینکه در کتاب صرفا گفته شود که حاکمیت ولایت؛ خب این چیز خطرناکی برای آنها نیست، اینها بحثهای علمی است و حتی در امریکا هم هست. اما تصور کنید که شما الگویی را پیاده کردید و حدود 33 سال از این ماجرا گذشت. مساله حاکمیت ولایت فقیه با همه فراز و نشیبهایش خود را نشان داده است. مردم اطمینان بسیار بالایی به حکومت دارند و حرف آخر را از رهبر میشوند. خب حالا شما این مدل را مقابل افرادی گذاشتهای که زمانی میگفتند مارکسیسم حرف آخر را میزند؛ زمانی گفتند سرمایهداری حرف آخر را میزند و اکنون با ماجرای 99 درصد و اشغال وال استریت، خودشان دیدند که کار امپریالیسم هم تمام است. یعنی تا انتهای همه راهها را رفته و به بن بست رسیدهاند. حالا اگر ببینند که یک راه دیگر هم وجود دارد که تجربه هم شده و راضی هم هستند، چه اتفاقی میافتد. من نمیگویم مشکلات نداریم اما قابل مقایسه با زمان طاغوت نیست. شما با عراق و افغانستان مقایسه کنید. اصلا اجازه نمیدهند که مردم خودشان را نجات بدهند. اساسا شکل طبیعی حرکت جهان به سمت راه جدید است که در آخر، "و العاقبة للمتقین" محقق خواهد شد.بعضی چیزها را آدم باور ندارد. مثلا شما کی تصور میکردید که این سرنوشت در مصر برای حسنی نامبارک اتفاق بیفتد؟ همینطور در لیبی؟ باطل واقعا اینطوری است. یعنی اگر حق به طور ناگهانی و متمرکز فریاد زده شود، قطعا افرادی که احتمال نمیدهیم، پذیرای این ندا خواهند بود.من زمانی که در نیویورک بودم، یک روز عصر از خانه حرکت کردم به سمت یک مقصدی که میخواستم شب آنجا بمانم و فردا به کلاس دانشگاه برسم. نزدیک غروب متوجه شدم که وقت نماز است و رفتم در یکی از اماکن استراحت نماز بخوانم، داشتم وضو میگرفتم که دیدم یک جوان حدودا 25 ساله، از دستشویی بیرون آمد و تلوتلوخوران میخواست بیرون برود؛ تا من را دید، برگشت و گفت سلام آقا! منم جواب سلامش را دادم. گفت که یک مقداری پول خرد به من بده. منم گفتم برای چه؟ گفت بنزین ماشینم تمام شده و ماشینم مانده است. گفتم که اجازه میدهی وضوی من تمام شود، بعد بهت پول بدهم یا نه؟ گفت وضو بگیر. وضو که تمام شد، دست کردم در جیب و یه مقداری پول خرد دادم بهش. اونم گرفت و تشکر کرد و رفت. من همانجا به ذهنم آمد که خب ما اینجا پول صدقه به کسی و جایی نمیدهیم و یکی از جاهایی که میتوان پول خرج کرد، برای ایجاد علاقهمندی مردم نسبت به اسلام است. گفتم خب همین که این فهمید من مسلمانم، بگذار بیشتر به او پول بدهم. صدایش کردم و گفتم که آقا، من پول بیشتری هم دارم. او هم دستش را جلو آورد و من مقدار بیشتری پول خرد در دستش ریختم. تشکر کرد و گفت که تو مسلمانی؟ گفتم بله مسلمان هستم. نگاهی به من کرد و گفت من به اسلام عشق میورزم. پرسیدم مسلمان نمیشوی؟ گفت نه! گفتم چرا؟ گفت خب من الکل را دوست دارم. نمیخوام به پرافت محمد (پیامبر محمد) قول بدهم و بعد تخلف کنم. شما ببین همچنین آدمهایی همان زیبایی پیامبر ما را ببینند و لمس کنند و یک شهادتین بگویند و دلش بله بگوید، دیگر آن آدم قبلی است؟ میگوید من میخواهم قول بدهم، پس باید رسالت پیامبر را بپذیرم و حرفهایش را گوش بدهم و دل بدهم. حتی نمیتوانست اسم پیامبر را درست بگوید ولی همان اسم غیرصحیح را هم وقتی بیان میکرد، اشک میریخت. همه انسانها واقعا دوست دارند و کافی است تا فقط این خبر را به آنها رساند.در تایلند یک خیاط قمی کلی از افراد را مسلمان کرد، یا در چین، سه نفر از اهالی قزوین بسیاری از مردم این کشور را مسلمان کردهاند. کشور ما الان الگوی بسیار خوبی است و وقتی کسانی از بیرون بیایند و ایران را ببینند، قطعاً شیفته اسلام خواهند شد. نمیگویم ایراد نداریم اما الحمدالله رایحه اسلامی در کشور جاری است.زمانی بود که ما فکر میکردیم اسلام و انقلاب ما منحصر به ایران است و برای اینجا فکر میکردیم. من یادم هست آقای بوش مساله «خاورمیانه جدید» را مطرح کرد، الان یک خاورمیانه جدید را شاهد هستیم اما با یک رویکرد کاملا متفاوت با آنچه بوش میگفت. الان اسلام واقعا در خاورمیانه تغییر جهت ایجاد کرده است. البته خاورمیانه برای اسلام بسیار کوچک است. اسلام برای همه بشریت است؛ محدود به مکان و زمان خاصی نیست. جالب است که اصول اسلام اساسا جزو فطریات است و در نهاد هر زن و مردی هست. برای همین قاعدتا اگر مجلس ما میخواهد رویکرد فرهنگی داشته باشد، نباید رویکرد منطقهای و قومی داشته باشد. هنوز در زمینه اسلام تنگنظری وجود دارد. این اسلامی که پیامبر به بشریت ارائه کرده، هر چقدر برای آن کار کنیم، قطعا کم است و پاسخگو. اگر جایی دیدید پاسخگو نیست، بدانید که ما اشتباه کردهایم. ما باید در همه جهان برای اسلام چشم انداز ببندیم. واقعا باید از لاک دفاعی بیرون آمد و خودمان را از این مساله نجات بدهیم. آمادگی مردم دنیا نسبت به اسلام واقعا بالاست؛ اسلام گم شدهی مردم دنیاست؛ شک نکنید. اشتراکهای ما انسانها بسیار زیاد است. خیلی کار سختی نیاز نیست، فقط باید این پنبه جهالت و نفهمی را از گوشمان در بیاوریم. ما فقط باید اسلام را عرضه کنیم و بگوییم که آقا این هم یک راه است. همین که در میدان التحریر مصر پیام مقام معظم رهبری پیامک میشود، کار تمام است. همه چیز دیگر تحت لوای اسلام خواهد بود. همین که طرف مقابل درباره حرکات و اعمال دینی شما فکر کند، شما برندهاید. در اسلام حتی هنگام دفن افراد هم به جنازه آنها میگوییم که "اسمع افهم!" فلانی، گوش کن و بفهم! اگر جامعه بفهمد، همه چیز تمام است. برای همین نباید جلوی فهم افراد را گرفت. والسلام.