شنیدهای که همیشه گفتهاند کتاب دوست خوب آدمی است؛ دوستی که دستت را میگیرد و پله پله تو را با خودش به سوی آسمان علم رهنمون میشود. مردان بزرگ را اگر کنکاشی در زندگیشان کرده باشی، خواهی دید که از این دوست خوب چه بهرهها که نبردهاند، بیآنکه هیچ ادعایی داشته باشند؛ بهرههایی ناب که برای رسیدن به آن هر فرصتی را غنیمت شمرده و جرعه جرعه آن را نوشیدهاند... پرواز در آسمان علم و دانش را گر میطلبی؛ با این رفیق همیشه مهربان همراه باش.
* ایشان میگفتند: «کتاب خیلی میخواندم؛ ادبیات و شعر؛ قصه را خیلی دوست داشتم. رمانهای معروفی ـ جان شیفتة رومن رولان، دُن آرام شولوخف، گذر از رنجهای الکسی تولستوی، بینوایان هوگو و... ـ را هم در نوجوانی خواندهام؛ به تاریخ و کتابهای تاریخی علاقه زیادی داشتم.
پدر هم کتابخانه خوبی داشت؛ البته کرایه هم میکردیم. نزدیک منزلمان کتابفروشی کوچکی بود که کتاب کرایه میداد. از هر فرصتی برای مطالعه استفاده میکردم، مثلاً یک دوره کتاب هشت جلدی را در زمانهایی که درون اتوبوس، بین راه تهران ـ مشهد بودم، تمام کردم».
* یکی دو سال بیشتر از تأسیس دفتر ادبیات مقاومت نگذشته بود؛ حدود 63 کتاب درباره دفاع مقدس چاپ کرده بودیم. روزی به همراه تمام کتابها، خدمت آقا رفتم و کتابها را تقدیم کردم. کتابها را نگاهی انداخت و بعد سه جلد را برداشت و باقی را برگرداند؛ بعد در حالی که جلد کتابهای در دستش را نگاه میکرد، گفت: «این سه جلد، جدید است؛ باقی را هم دیدهام، هم خواندهام، تازه بعضی از کتابها را در منزل با بچهها همخوانی کردهایم».
منبع :یک سبد گل محمدی، محسن حدادی.