شکست نهضت:
به محض آنکه حسین قیام کرد، عده زیادی از هاشیمان و مردم مدینه با او بیعت کرده با نیروهای هادی به نبرد پرداختند و پس از آنکه طرفداران هادی را مجبور به عقبنشینی کردند، به فاصله چند روز، تجهیز قوانموده به سوی مکه حرکت کردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ایام حج، شهر مکه را پایگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدینه و حرکت این عده به سوی مکه، به اطلاع هادی رسید. هادی سپاهی را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمین «فخ» دو سپاه به هم رسیدند و جنگ سختی در گرفت. در جریان جنگ، حسین وعدهای دیگر از رجال و بزرگان هاشمی به شهادت رسیدند و بقیه سپاه او پراکنده شدند و عدهای نیز اسیر شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسیدند/ مزدوران حکومت هادی به کشتن آنان اکتفا نکرده از دفن اجساد آنان خودداری نمودند و سرهایشان را از تن جدا کرده ناجوانمردانه برای هادی عباسی به بغداد فرستادند که به گفته بعضی از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.(26) شکست نهضت شهید فخ فاجعه بسیار تلخ و دردآلودی بود که دل همه شیعیان و مخصوصاً خاندان پیامبر را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز کربلا را در خاطرها زنده کرد/این فاجعه به قدری دلخراش و فجیع بود که سالها بعد، امام جواد می فرمود:
پس از فاجعه کربلا هیچ فاجعهای برای ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.(27)
پیشوای هفتم، و شهید فخّ:
این حادثه بی ارتباط با روش پیشوای هفتم نبود، زیرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشکیل نهضت از آن اطلاع داشت، بلکه با حسین شهید فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پیشوای هفتم شکست نهضت را پیش بینی می کرد، لیکن هنگامی که احساس کرد حسین در تصمیم خود استوار است، به او فرمود:
«گرچه تو شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش ، این گروه ، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می کنند ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند، من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می خواهم».(28)از طرف دیگر هادی عباسی که می دانست پیشوای هفتم بزرگترین شخصیت خاندان پیامبر است و سادات و بنی هاشم از روش او الهام می گیرند، پس از حادثه فخ، سخت خشمگین شد، زیرا اعتقاد داشت در پشت پرده ، از جهاتی رهبری این عملیات را آن حضرت به عهده داشته است، به همین جهت امام هفتم را تهدید به قتل کرده گفت:
«به خدا سوگند، حسین (صاحب فخ) ، به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است، زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم» !!(29) این تهدیدها گرچه از طرف پیشوای هفتم با خونسردی تلقی شد ، لکن در میان خاندان پیامبر و شیعیان و علاقهمندان آن حضرت سخت ایجاد وحشت کرد، ولی پیش از آنکه هادی موفق به اجرای مقاصد پلید خود گردد ، طومار عمرش درهم پیچیده شد و خبر مرگش موجی از شادی و سرور در مدینه برانگیخت!
3- هارون الرشید:
زمامداران اموی و عباسی ، که چندین قرن به نام اسلام بر جامعه اسلامی حکومت کردند، برای استوار ساختن پایههای حکومت خود و به منظور تسلط بیشتر بر مردم ، در پی کسب نفوذ معنوی در دلها ، و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان، زمامداری آنان را از جان و دل پذیرفته ، اطاعت از آنان را وظیفه واجب دینی خود بدانند! و از آنجا که اعتقاد قلبی چیزی نیست که بازور و قدرت به وجود آید یا با زور از بین برود، ناگزیر از راه عوام فریبی وارد شده با نقشههای مزورانه برای کسب نفوذ معنوی تلاش می کردند/ البته در این زمینه عباسیان برحسب ظاهر ، برگ برندهای در دست داشتند که امویان فاقد آن بودند و آن عبارت از خویشاوندی و قرابت با خاندان پیامبر اسلام بودند/بنی عباس که از نسل عموی پیامبر اسلام (عباس بن عبدالمطلب) بودند ، از انتساب خود به خاندان رسالت بهرهبرداری تبلیغاتی نموده خود را وارث خلافت معرفی می کردند.(30)لکن با این حال ، حربه تبلیغاتی آنان در برابر پیشوایان بزرگ شیعه کند بود، زیرا اولاً در موضوع خلافت، مسئله وراثت مطرح نیست ، بلکه آنچه مهم است شایستگی و عظمت و پاکی خود رهبر و پیشوا است/ثانیاً بر فرض اینکه وارثت در این مسئله دخیل باشد ، باز فرزندان امیرمؤمنان - علیهالسلام - بر دیگران مقدم بودند ، زیرا قرابت نزدیکتری با پیامبر داشتند/پیشوایان بزرگ شیعه ، که هم شایستگی شخصی و هم انتساب نزدیک به پیامبر داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و باتمام تلاشی که زمامداران اموی و عباسی برای کسب نفوذ معنوی به عمل می آوردند، باز عملاً کفه ترازوی محبوبیت عمومی ، به نفع پیشوایان بزرگ دینی سنگینی می کرد.
حکومت بر «دل»ها:
این موضوع در میان خلفای عباسی ، بیش از همه، در زمان هارون جلوهگر بود.هارون که با آن همه قدرت و توسعه منطقه حکومت، احساس می کرد هنوز دلهای مردم با پیشوای هفتم « موسی بن جعفر» - علیهالسلام - است، از این امر سخت رنج می برد و با تلاشهای مذبوحانهای در صدد خنثی کردن نفوذ معنوی امام بر می آمد/برای او قابل تحمل نبود که هر روز گزارش در یافت کند که مردم مالیات اسلامی خود را مخفیانه به موسی بن جعفر می پردازند و با این عمل خود، در واقع حاکمیت او را به رسمیت شناخته از حکومت عباسی ابراز تنفر می کنند. روی همین اصل بود که روزی هارون، وقتی که پیشوای هفتم را کنار «کعبه» دید به او گفت:
«تو هستی که مردم پنهانی با تو بیعت کرده تو را به پیشوایی بر می گزینند؟»
امام فرمود:
من بر «دل» ها و قلوب مردم حکومت می کنم و تو بر «تن»ها و بدنها!(31)
فرزند پیامبر کیست؟
چنانکه اشاره شد، هارون آشکارا روی انتساب خود به مقام رسالت تکیه نموده در هر فرصتی آن را مطرح می کرد. وی روزی وارد شهر مدینه شد و رهسپار زیارت قبر مطهر پیامبر اسلام گردید. هنگامی که به حرم پیامبر رسید ، انبوه جمعیت از قریش و قبائل دیگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پیامبر نموده گفت:
«درود بر تو ای پیامبر خدا! درود بر تو ای پسر عمو!»(32). او در میان آن جمعیت زیاد، نسبت عمو زادگی خود با پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) را به رخ مردم می کشید و عمداً به آن افتخار می نمود تا مردم بدانند خلیفه پسر عموی پیامبر است!در این هنگام پیشوای هفتم که در آن جمع حاضر بود، از هدف هارون آگاه شده نزدیک قبر پیامبر رفت و با صدای بلند گفت:
«درود بر تو ای پیامبر خدا! درود بر تو ای پدر!». هارون از این سخن سخت ناراحت شد، به طوری که رنگ صورتش تغییر یافت و بی اختیار گفت:
واقعاً این افتخار است.(33)او نه تنها کوشش می کرد انتساب خویش به مقام رسالت را به رخ مردم بکشد، بلکه به وسائلی می خواست پیامبر زادگی این پیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزی به پیشوای هفتم چنین گفت:
« شما چگونه ادعا می کنید که فرزند پیامبر هستید، درحالی که در حقیقت فرزندان علی هستید، زیرا هرکس به جد پدری خود منسوب می شود نه جد مادری »! امام کاظم علیهالسلام - در پاسخ وی آیهای را قرأت نمود که خداوند ضمن آن می فرماید:
«...و از نژاد ابراهیم، داود و سلیمان و ایوب...و (نیز) زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از نیکان و شایستگانند، هدایت نمودیم».(34). آنگاه فرمود:
در این آیه، عیسی از فرزندان پیامبران بزرگ پیشین شمرده شده است در صورتی که او پدر نداشت و تنها از طریق مادرش مریم نسبت به پیامبران می رساند، بنابراین به حکم آیه ، فرزندان دختری نیز فرزند محسوب می شوند. ما نیز بهواسطه ماردمان «فاطمه»، فرزند پیامبر محسوب می شویم(35). هارون در برابر این استدلال متین جز سکوت چارهای نداشت!در مناظره مشابه و مفصل و مهیجی که امام هفتم علیهالسلام - با هارون داشت ، در پاسخ سؤال وی که چرا شما را فرزندان رسول خدا می نامند، نه فرزندان علی علیهالسلام -؟
فرمود:
اگر پیامبر زنده شود و دختر تو را برای خود خواستگاری کند، آیا دختر خود را به پیامبر تزویج می کنی ؟
- نه تنها تزویج می کنم، بلکه با این وصلت به تمام عرب و عجم افتخار کنم!- ولی این مطلب در مورد من صادق نیست، نه پیامبر دختر مرا خواستگاری می کند و نه من دخترم را به او تزویج می نمایم/- چرا؟
- برای اینکه من از نسل او هستم و این ازدواج حرام است ، ولی تو از نسل او نیستی /- آفرین ، کاملاً صحیح است!(36)این قصر از آن کیست؟
روزی پیشوای هفتم وارد یکی از کاخهای بسیار عظیم و باشکوه هارون در بغداد شد. هارون که مست قدرت و حکومت بود، به قصر خود اشاره کرده با نخوت و تکبر پرسید:
- این قصر از آن کیست؟
نظر وی از این جمله آن بود که شکوه و قدرت خود را به رخ امام بکشد! حضرت بدون آنکه کوچکترین اهمیتی به کاخ پر زرق و برق او بدهد، با کمال صراحت فرمود:
- این خانه ، خانه فاسقان است؛ همان کسانی که خداوند درباره آنان می فرماید:
« بزودی کسانی را که در زمین بناحق کبر می ورزند، و هرگاه آیات الهی را ببینند ایمان نمی آورند ، و اگر راه رشد و کمال را ببینند آن را در پیش نمی گیرند، ولی هرگاه راه گمراهی را ببینند آن را طی می کنند ، از (مطالعه و درک) آیات خود منصرف خواهم کرد، زیرا آنان آیات ما را تکذیب نموده از آن غفلت ورزیدهاند» (37)/هارون از این پاسخ ، سخت ناراحت شد و در حالی که خشم خود را بسختی پنهان می کرد ، با التهاب پرسید:
- پس این خانه از آن کیست؟
امام بی درنگ فرمود:
- (اگر حقیقت را می خواهی ) این خانه از آن شیعیان و پیروان ما است ، ولی دیگران بازور و قدرت ، آن را تصاحب نمودهاند/- اگر این قصر از آنِ شیعیان است ، پس چرا صاحب خانه ، آن را باز نمی ستاند؟
- این خانه در حال عمران و آبادی از صاحب اصلیش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت (38)/
هارون؛ مرد چند شخصیتی :
هر فردی از نظر طرز تفکر و صفات اخلاقی ، وضع مشخصی دارد، و خصوصیات اخلاقی و رفتار او، مثل قیافه خاص وی ، از یک شخصیت معین حکایت می کند، ولی بعضی از افراد، در اثر نارساییهای تربیتی یا عوامل دیگر، دارای یک نوع تضاد روحی و ناهماهنگی در شخصیت و زیربنای فکری هستند. این افراد، از نظر منش و شخصیت دارای یک شخصیت نیستند، بلکه دو شخصیتی و حتی گاه، چند شخصیتی هستند و به همین دلیل اعمال و رفتار متضادی از آنان سر می زند که گاه موجب شگفت می گردد/گرچه در بدو نظر، قبول چنین تضادی قدری دشوار است ، ولی با توجه به خصوصیات بشر روشن می گردد که نه تنها چنین چیزی ممکن است ، بلکه بسیاری از افراد گرفتار آن هستند/ امروز در کتب روانشناسی می خوانیم که «...بشر بسهولت ممکن است دستخوش احساسات دروغین و هوسهای ناپایدار و آتشین خود گردد. یعنی در عین حساسیت، سخت بی عاطفه؛ در عین صداقت، دروغگو؛ و در عین بی ریایی و صفا ، حتی خویشتن را بفریبد! اینها تضادهایی است که نه تنها جمع آنها در بشر ممکن است، بلکه از خصوصیات وجود دو بخش «آگاه» و «ناآگاه» روح انسانی است»(39)/این گونه افراد، دارای احساسات کاذب و متضاد هستند و به همین جهت رفتاری نامتعادل دارند:
در عین «تجملپرستی » و اشرافیت ، گاه گرایشهای «زاهدانه» و صوفیگرانه دارند ، نیمی از فضای فکری آنان تحت تأثیر تعالیم دینی است، و نیم دیگر جولانگاه لذتطلبی و مادهپرستی . اگر گذارشان به مسجد بیفتد در صف عابدان قرار می گیرند، و هرگاه به میکده گذر کنند لبی ترمی کنند! از یک سو خشونت را از حد می گذرانند و از سوی دیگر اشک ترحم می ریزند!تاریخ، نمونههایی از این افراد چند شخصیتی به خاطر دارد که یکی از آنان «هارونالرشید» است/ هارون که در دربار خلافت به دنیا آمده و از کوچکی ، با عیش و خوشگذرانی خوگرفته بود ، طبعاً کشش نیرومندی به سوی لذتطلبی و خوشگذرانی و اشرافیگری داشت ، و از سوی دیگر محیط کشور اسلامی و موقعیت خود وی ، ایجاب می کرد که یک فرد مسلمانان و پایبند به مقررات آیین اسلام باشد، ازینرو ، وجود او معجونی از خوب و بد و زشت و زیبا بود/ او خصوصیات عجیب و متضادی داشت که در کمتر کسی به چشم می خورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت ، ایمان و کفر، سازگاری و سختگیری ، به طرز عجیبی در وجود او بهم آمیخته بود. او از یک سو از ظلم و ستم باک نداشت و خونهای پاک افراد بی گناه، مخصوصاً فرزندان برومند و آزاده پیامبر اسلام را بی باکانه می ریخت، و از سوی دیگر هنگامی که پای وعظ علما و صاحبدلان می نشست و به یاد روز رستاخیز می افتاد، سخت می گریست!. او هم نماز می خواند و هم به میگساری و عیش و طرب می پرداخت. هنگام شنیدن نصایح دانشمندان، از همه زاهدتر و با ایمانتر جلوه می کرد، اما وقتی که بر تخت خلافت می نشست و به رتق و فتق امور کشور می پرداخت از «نرون» و «چنگیز» کمتر نبود!مورخان می نویسند:
روزی هارون به دیدار «فُضَیل بن عیاض»، یکی از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز، رفت. فضیل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال ناروای او پرداخت و وی را از عذاب الهی که در انتظار ستمگران است، بیم داد. هارون وقتی این نصایح را شنید به قدری گریست که از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضیل خواست دو باره او را موعظه نماید. چندین با نصایح فضیل، و به دنبال آن، بیهوشی هارون تکرار گردید! سپس هارون هزار دینار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نماید/هارون با این رفتار، نمونه کاملی از دوگانگی و تضاد شخصیت را نمودار ساخته بود، زیرا گویی از نظر او کافی بود که از ترس خدا گریه کند و بیهوش شود و بعد هرچه بخواهد بدون واهمه بکند. او دو هزار کنیزک داشت که سیصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنیاگری بودند(40). نقل می کنند که وی یک بار به طرب آمده دستور داد سه میلیون درم بر سرحضار مجلس نثار شود!. و بار دیگر که به طرب آمد، دستور داد تا آوازهخوانی را که او را به طرب آورده بود ، فرمانروای مصر کنند!!(41) هارون کنیزکی را به یکصد هزار دینار، و کنیزک دیگر را به سی و شش هزار دینار خریداری کرد ، اما دومی را فقط یک شب نگاهداشت و روز دیگر، او را به یکی از درباریان خود بخشید! حالا علت این بخشش چه بود، خدا می داند! (42) بدیهی است که هارون این ولخرجیها را از بیتالمال مسلمانان می کرد، زیرا جد او، منصور، هنگام رسیدن به خلافت به اصطلاح در نه آسمان یک ستاره نداشت. بنابراین آن پولها محصول عرق جبین و کَدّ یمین کشاورزان فقیر و مردم تنگدست و بینوا بود که به این ترتیب خداپسندانه! به مصرف می رسید(43)؛ اما او با این همه خیانت به اموال عمومی ، اشک تمساح می ریخت! و همچون مردان پاک، خود را پرهیزگار می دانست!
چهره حقیقی هارون:
«احمد امین» نویسنده معاصر مصری ، پس از آنکه دو علت برای گرایش هارون (و مردم زمان او) به عیش و خوشگذرانی ذکر نموده، اولی را توسعه زندگی و رفاه عمومی در دوره وی ، و دومی را نفوذ ایرانیان (که به گفته وی از قدیم گرایش به خوشگذرانی داشتند) در دربار وی معرفی می کند، می نویسد:
علت سوم، مربوط به طرز تربیت و سرشت خود رشید است. او به عقیده من جوانی دارای احساسات تند بود، ولی نه به طوری که صد در صد تسلیم احساسات خود شود، بلکه در عین حال ارادهای قوی داشت. او از نظر فطرت و تربیت، دارای روحیه نظامی بود، و بارها به شرق و غرب لشگرکشی کرد، ولی همین تندی احساسات و قدرت اراده و جوشش جوانی ، چهرههای گوناگونی به او داده بود:
هنگام شنیدن وعظ، سخت متأثر می شد و صدا به گریه بلند می کرد، هنگام استماع موسیقی چنان به طرب می آمد که سر از پا نمی شناخت. در بزم او وقتی که «ابراهیم موصلی » آواز می خواند، «بَرْصوما» ساز می نواخت و «زَلْزَل» دف می زد، هارون چنان به طرب می آمد که با طرز جسارتآمیزی می گفت:
«ای آدم! اگر امروز می دیدی که از فرزندان تو، چه کسانی در بزم من شرکت دارند، خوشحال می شدی »!(44) احساسات به اصطلاح دینی در هارون رشد کرد، اما به موازات آن ، هوسرانی و علاقه به ساز و آواز و طرب نیز فزونی یافت. در نتیجه ، او هم نماز می خواند و هم زیاد به موسیقی و شعر و آواز گوش می کرد و به طرب می آمد. احساسات تند او به جهات مختلف متوجه می شد و در هر جهت نیز به حد افراط می رسید/ هنگامی که از برامکه خرسند بود ، فوقالعاده به آنان علاقه داشت و آنان را مقرّب دربار قرار داده بود، ولی هنگامی که مورد غضب وی قرار گرفتند ، و حاسدان، احساسات او را بر ضد برامکه تحریک کردند، آنان را محو و نابود ساخت/ او از آواز ابراهیم موصلی سخت لذت می برد و او را مثل علما و قضات، مقرب دربار قرار می داد، ولی هیچ وقت از خود نمی پرسید که به چه مجوزی بیتالمال مسلمانان را به جیب این گونه افراد می ریزد؟
نویسنده کتاب «الأغانی » جمله جالبی دارد که طی آن، به بهترین وجهی عواطف متضاد و شخصیت غیر عادی هارون را ترسیم نموده است:
«هارون هنگام شنیدن وعظ از همه بیشتر اشک می ریخت و در هنگام خشم و تندی ، از همه ظالمتر بود»! ازینرو جای تعجب نبود که او یک فرد دیندار جلوه کند، و نماز زیاد بخواند ، ولی روزی خشمگین گردد و بدون کوچکترین مجوزی ، خون بی گناهان را بریزد، و روز دیگر چنان به طرب آید که از خود بیخود گردد. اینها صفاتی است که جمع آنها در یک فرد، بسهولت قابل تصور است(45)/ از آنچه گفتیم، چهره حقیقی و ماهیت هارون روشن گردید. متأسفانه بعضی از مورخان در بررسی روحیه و طرز رفتار و حکومت او (و امثال او) حقایق را کتمان نموده و دانسته یا ندانسته تنها نیمرخ به اصطلاح روشن چهره او را ترسیم نمودهاند، اما نیمرخ دیگر را وارونه نشان دادهاند ، در حالی که لازمه یک بررسی تحقیقی و بیطرفانه این است که تمام جوانب شخصیت و رفتار فرد مورد بررسی قرار گیرد.