نیرنگهای هارون و تظاهر او به دینداری :
چنانکه در قسمت پیش گفتیم با آنکه زمامداران اموی و عباسی در منحرف ساختن حکومت اسلامی از محور اصلی خود، و جبههبندی در برابر خاندان پیامبر ، باهم مشترک بودند ، ولی این تفاوت را داشتند که خلفای اموی - به استثنای معاویه و یکی دو نفر دیگر - چندان ارتباطی با رجال و دانشمندان دینی نداشتند و در کار آنان زیاد مداخله نمی کردند ، بلکه بیشتر به امور مالی کشور و امثال اینها می پرداختند و علما و دانشمندان اسلامی را غالباً - به حال خود وا می گذاشتند ، ازینرو حکومت آنان از وجهه دینی بر خور دار نبود/ولی هنگامی که بساط حکومت امویان برچیده شد و عباسیان روی کار آمدند، قضیه برعکس شد:
حکومت رنگ دینی به خود گرفت، کوشش برای بهرهبرداری از عوامل مذهبی به نفع حکومت آغاز گردید، و تظاهر به دینداری و ارتباط و تماس با رجال و دانشمندان اسلامی ، مخصوصاً در زمان خلفای نخستین عباسی ، رواج یافت . علت این امر آن بود که عباسیان نمی خواستند تنها به عنوان زمامدار سیاسی شناخته شوند، بلکه می خواستند در عین زمامداری ، وجهه دینی و رنگ مذهبی نیز به خود بگیرند تا از این رهگذر، از احترام در افکار عمومی بر خور دار گردند(46). نمونههای زیادی از تظاهر خلفای عباسی به دینداری و جلب عواطف مذهبی مردم در دست است که گویای کوششهای مزورانه آنان در جهت کسب وجهه دینی می باشد.
«جرجی زیدان» می نویسد:
« خلفای عباسی ، خلفای فاطمی مصر، خلفای اموی اندلس، به علّت برخوداری از رنگ دینی ، در برابر بسیاری از مشکلات پایدار شدند. به همین گونه، دوام حکومتهای غیرعرب مانند حکومت عثمانی که جنبه دینی یافته بودند ، بیش از سایر حکومتها بوده است...» اینان برای آنکه در نظر مردم عوام محبوبیت پیدا کنند ، دائماً مقام خود را بالا برده خود را بنده مقرب درگاه خدا ، و حکومت خود را حکومت مبعوث از جانب خدا معرفی می کردند/«جرجی زیدان» در زمینه نفوذ تبلیغات فریبنده خلفا در میان عوام و میزان باور مردم به این سخنان، اضافه می کند:
«...تا آنجا که (مردم) می گفتند:
خلافت عباسیان تا آمدن مسیح از آسمان دوام می آورد و اگر خلافت عباسی منقرض شود، آفتاب غروب می کند! باران نمی بارد! و گیاه خشک می شود!(مقصود جرجی زیدان البته سنیان است، زیرا شیعیان از ابتدا خلفای ثلاث و اموی و عباسی و عثمانی و غیره را غاصب خلافت می دانستند و به آنان عقیده نداشتند مترجم)/خلفای عباسی هم این گزافهها را به خود پسندیدند، حتی هارون که مرد چیز فهمی بود و در زمان او فرهنگ اسلامی ترقی کرده بود، از این تملّقها خوشش می آمد...و اگر در دوره ترقی و عظمت اسلام، خلفا آن قدر تملق پسند باشند، معلوم است که در دوره فساد، موهومات جای حقیقت را می گیرد و متملقان و چاپلوسان پیش می آیند و فرمانروایان و پادشاهان، از حرف، بیش از عمل خشنود می شوند. از آنرو است که همین چاپلوسان، «متوکل» عباسی را سایه خداوند (اعلیحضرت ظل الله) می خواندند و می گفتند:
این سایه رحمت، برای نگهداری مردم از سوزش گرما از طرف آسمان گسترده شده است! و شاعر درباری چاپلوس «ابن هانی »، «المعز» فاطمی را چنین می ستاید:
«آنچه تو اراده کنی به وقوع می پیوندد، نه آنچه قضا و قدر اراده کنند، پس فرمان بده و فرمانروایی کن که «واحد قهار» تو هستی »!!(47) (چه فرمان یزدان چه فرمان شاه!!) ولی در میان عباسیان شاید کمتر کسی به اندازه هارون به این قسمت توجه می کرد و کمتر کسی به اندازه او از این تظاهرها بهرهبرداری می نمود/ هارون اصرار عجیبی داشت که به تمام اعمال و رفتارش رنگ دینی بدهد. او روی تمام جنایتها و عیاشیهای خود سرپوش دینی می گذاشت و همه را با یک سلسله توجیهات، مطابق موازین دینی قلمداد می کرد/می گویند:
او در یکی از سالهای خلافتش به مکه رفت. در اثنای انجام مراسم حج برای پزشک مسیحی خود ، «جبریل بن بختیشوع»، دعای بسیار می کرد.
بنی هاشم از این موضوع ناراحت شدند. هارون در برابر اعتراض آنان که:
این مرد، ذمّی است و مسلمان نیست و دعا در حق او جایز نمی باشد، گفت:
درست است ولی سلامت و تندرستی من در دست او است ، و صلاح مسلمانان در گرو تندرستی من! بنابراین خیر و صلاح مسلمانان بر طول عمر و خوشی او بسته است و دعا در حق او اشکالی ندارد!(48)منطق هارون، منطق عجیبی بود. طبق منطق او تمام مصالح عالی جامعه اسلامی در وجود او خلاصه می شد و همه چیز می بایست فدای حفظ جان او شود، زیرا طبق این استدلال، او تنها یک زمامدار نبود، بلکه وجود او برای جامعه اسلامی ضرورت حیاتی داشت! شاید تصور شود که توجیه تمام اعمال و رفتار فردی مثل هارون، با منطق دین، کار دشواری است، ولی او با استخدام و خریدن تنی چند از قضات و فقهای مزدور و دنیاپرست آن روز، راه را برای توجیه اعمال خود، کاملاً هموار کرده بود.
شورای قضائی !:
یکی از نمونههای بارز فریبکاری و تظاهر هارون به دینداری ، جریان شهادت و قتل «یحیی بن عبدالله» است. «یحیی بن عبدالله» نواده امام حسن ، یکی از بزرگان خاندان هاشمی و چهره ممتاز و برجستهای به شمار می رفت و از یاران خاص امام صادق علیهالسلام - و مورد توجه آن حضرت بود(49). یحیی در جریان قیام «حسین شهید فخّ » بر ضد حکومت ستمگر عباسی ، در سپاه او شرکت داشت و از سرداران بزرگ سپاه او محسوب می شد. او پس از شکست و شهادت حسین، با گروهی به «دیلم» رفت و در آنجا به فعالیت پرداخت. مردم آن منطقه به او پیوستند و نیروی قابل توجهی تشکیل دادند.
هارون «فضل بن یحیی برمکی » را به سپاهی به دیلم فرستاد. فضل پس از ورود به دیلم، به دستور هارون باب مراسله را به یحیی باز کرده وعدههای شیرین داد و به و او پیشنهاد امان کرد. یحیی که بر اثر توطئههای هارون و فضل نیروهای طرفدار خود را در حال تفرق و پراکندگی می دید، ناگزیر راضی به قبول امان شد. پس از آنکه هارون امان نامهای به خط خود به او نوشت و گروهی از بزرگان را شاهد قرار داد، یحیی وارد بغداد شد.
هارون ابتدائاً با مهربانی با او رفتار کرد و اموال فراوانی در اختیار او گذاشت، ولی پنهانی نقشه قتل او را کشید و او را متهم ساخت که مخفیانه مردم را دور خود جمع کرده در صدد قیام بر ضد او است، امّا چون اماننامه مؤکّد و صریحی به او داده بود، قتل او بسهولت مقدور نبود، ازینرو تصمیم گرفت برای نقض اماننامه، فتوایی از فقها گرفته برای اقدام خود مجوز شرعی ! درست کند، لذا دستور داد شورایی مرکب از فقهأ و قضات با شرکت «محمد بن حسن شیبانی »، «حسن بن زیاد لؤلؤی »، و «ابوالبَخْتَری» (50) تشکیل گردد تا در مورد صحت یا بطلان اماننامه رأی بدهند(51).
همین که شواری قضائی تشکیل شد، ابتدأاً «محمد بن حسن» که دانشمند نسبتاً آزادهای بود و مثل استادش «ابو یوسف» خود را به هارون نفروخته بود(52)، امان نامه را خواند و گفت:
اماننامه صحیح و مؤکدی است و هیچ راهی برای نقض آن وجود ندارد(53)/ابوالبختری آن را گرفت و نگاهی به آن انداخت و گفت:
این اماننامه باطل و بی ارزش است! یحیی بر ضد خلیفه قیام کرده و خون عدهای را ریخته است، او را بکشید، خونش به گردن من! هارون از این فتوا فوقالعاده خوشحال شد و گفت:
اگر اماننامه باطل است، خود، آن را پاره کن، ابوالبختری آب دهان در آن انداخت و آن را پاره کرد! هارون یک میلیون و ششصد هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضأ منصوب نمود!(54) ولی «محمد بن حسن» را به جرم این رأی ، مدتها از دادن فتوا ممنوع ساخت(55) و به استناد به اصطلاح این شورای قضائی ! یحیی را به قتل رسانید(56)/فتوای مصلحتی !چنانکه اشاره شد یکی از قضات خود فروخته «قاضی ابو یوسف» بود که از طرف هارون «قاضی القضات»(57) بود. او همیشه ملازم هارون بود و با قدرت استدلال و نیروی توجیهی عجیب خود، روی اعمال ناروای هارون سرپوش دینی گذاشته با یک سلسله توجیهات، آنها را منطبق با موازین دینی وانمود می کرد. در اینجا به عنوان شاهد، به دو نمونه اشاره می شود:
1- هارون در اوائل خلافت خود، عاشق یکی از کنیزان پدر خود (مهدی) شد. هنگامی که به او اظهار عشق کرد، کنیز گفت:
از این کار صرفنظر کن، زیرا پدرت با من همبستر شده است (و من زن پدر تو محسوب می شوم). هارون که شیفته او شده بود و نمی توانست دست از او بر دارد، ابو یوسف را احضار نموده جریان را با او در میان گذاشت و از او چارهجویی کرد/ابو یوسف با خونسردی پاسخ داد:
مگر هر ادعایی که یک کنیز می کند، باید پذیرفته شود؟
گوش به حرف او نکن، زیرا او کنیز راستگویی نیست!(58)(در صورتی که بر اساس موازین فقه اسلامی در این گونه موارد، اعتراف خود زن مورد قبول و ملاک عمل است).
فریب وجدان:
2- روزی هارون از آشپز مخصوص خود خواست غذایی از گوشت شتر جوان تهیه کند. پس از صرف غذا، «جعفر برمکی » گفت:
هرلقمه خلیفه از این غذا چهار صد هزار درهم تمام می شود! وقتی هارون از این مطلب اظهار تعجب کرد، جعفر برمکی توضیح داد که چون مدتی پیش، خلیفه چنین غذایی خواسته بود و در آن هنگام تهیه نشده بود، از آن تاریخ، هر روز یک شتر جوان برای آبدارخانه دربار خلافت کشته می شود و مجموع بهای آنها تا کنون، بالغ بر چهار صد هزار درهم است! هارون که بیتالمال مسلمانان را صرف عیاشیها و تجملپرستیهای بی حساب خود می نمود و هرگز از آن همه اسراف و ریخت و پاش اموال مسلمانان محروم و زحمتکش خم به ابرو نمی آورد، این بار در نقش یک فرد دلسوز و با وجدان! از شنیدن این مطلب اظهار ناراحتی کرد و دستور داد به اصطلاح برای جبران این کار، چندین میلیون (درهم) میان فقرا به عنوان صدقه تقسیم شود! در حالی که این مبلغ نیز از مال شخصی او نبود، بلکه از بیتالمال مسلمانان بود که می بایست به طور عادلانه در میان مسلمانان تقسیم شود و هرگز عنوان صدقه و بخشش خلیفه و امثال آن، نمی توانست مجوز چنین عملی باشد/در هرحال، خبر به گوش ابو یوسف رسید. ابو یوسف که فلسفه وجودی او در دستگاه هارون، در چنین مواردی جلوهگر می شد، طرح جالبی برای توجیه عمل خلیفه ریخت و به همین منظور نزد هارون رفت و علت ناراحتی او را پرسید. هارون جریان را تعریف کرد. ابو یوسف رو به جعفر نموده پرسید:
آیا گوشت این شترها تلف می شد یا مردم آن را صرف می کردند؟
جعفر (که گویا به هدف ابو یوسف پی برده بود) پاسخ داد:
مردم مصرف می کردند / ابو یوسف با خوشحالی صدا کرد:
مژده باد بر خلیفه که به ثواب بزرگی رسیدهاند، زیرا این همه گوشتی که در این مدت تهیه شده به مصرف مسلمانان رسیده و خداوند وسیله انجام چنین صدقه بزرگ را برای خلیفه فراهم ساخته است!(59) آری گوشت شترهایی که برای سفره خلیفه کشته می شد، و پیش از آنکه گندیده شود، و جلوی سگهای بغداد بریزند، احیاناً به چند نفر گرسنه می دادند، در منطق ابو یوسف صدقه محسوب می شد! و آنچه هارون انجام داده بود، صدقه و عمل نیک بود، نه اسراف و به هدر دادن مال مسلمانان! و خالی کردن بیتالمال تحت عنوان «صدقه» و بخشیدن روغن ریخته به این و آن! باتوجه به حقایقی که گفته شد، میزان دشواری کار پیشوای هفتم موسی بن جعفر علیهالسلام - بخوبی روشن می گردد، زیرا آن حضرت با خلیفه فریبکاری مثل هارون مواجه بود که چهره اصلی خود را در ورای یک سلسله تظاهرها، نیرنگها و ریاها پنهان نموده بود و خود را خلیفه عادل و با ایمان معرفی می کرد. پیشوای هفتم برای آنکه این پردههای حیله و تظاهر و نیرنگ را پاره نموده ماهیت پلید او را به همه نشان بدهد، ناگزیر از تلاش و مبارزه پیگیر و تبلیغ بی امان بود و براستی اگر شخصیت ممتاز و عظمت انکارناپذیر پیشوای هفتم نبود، پیروزی در چنین مبارزهای مورد تردید می نمود.
علی بن یقطین؛ کارگزار امام در دربار هارون:
«علی بن یقطین»یکی از شاگردان برجسته و ممتاز پیشوای هفتم بود. علی ، شخصی پاک و گرانقدر بود و در محضر امام هفتم از موقعیت ویژهای بر خوردار بود. او در جهان تشیع دارای احترام و ارزش فوقالعاده است(60). علی در سال 124 در اواخر حکومت بنی امیه در «کوفه» چشم به جهان گشود. پدر او یقطین از طرفداران عمده عباسیان بود، به همین جهت «مروان حمار» (خلیفه وقت اموی ) می خواست او را دستگیر کند، و او متواری شد. همسر یقطین در غیاب او، درو فرزند خود «علی » و «عبید» را همراه خویش به مدینه برد. پس از سقوط حکومت بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان، یقطین به کوفه باز گشت و به «ابوالعباس سفاح» پیوست. همسر او نیز همراه فرزندان به کوفه بر گشت(61)/باری علی بن یقطین در کوفه پرورش یافت و در جرگه شاگردان پیشوای هفتم قرار گرفت.
مقام علمی علی بن یقطین:
به گواهی دانشمندان علم رجال و مورخان، علی از یاران و شاگردان برجسته پیشوای هفتم بوده و از محضر آن حضرت بهرهها برده و احادیث فراوانی نقل کرده است ولی از امام صادق علیهالسلام - جز یک حدیث نقل ننموده است(62). او، هم دارای شهرت و شخصیت اجتماعی بود و هم یکی از دانشمندان رجال علمی زمان خود به شمار می رفت و تألیفاتی به قرار زیر داشت:
1- ماسئل عنه الصادق علیهالسلام -من الملاحم(63)/2- مناظرة الشّاک بحضرته(64)/3- مسائلی که از محضر امام کاظم علیهالسالم - فرا گرفته بود(65)/علی بن یقطین با استفاده از مقام و موقعیت اجتماعی و سیاسی که داشت، منشأ خدمات ارزندهای برای شیعه بود و چنانکه خواهیم گفت، پناهگاه استواری برای شیعیان به شمار می رفت/
وزارت علی بن یقطین، چتر حمایتی برای شیعیان:
در زمان حکومت منصور و هارون، قیامهای مسلحانه پی در پی و متناوب علویان و بنی هاشم با شکست روبرو گردید و با شهادت رهبران این نهضتها و شکست نیروهای طرفدار آنان، عملاً ثابت شد که در آن شرائط، هرگونه اقدام حادّ و مسلحانه محکوم به شکست است باید مبارزه را از طریق دیگری شروع کرد/ از این نظر پیشوای هفتم از دست زدن به اقدامات حادّ و تند چشمپوشیده بود و تنها به سازندگی افراد، بیداری افکار، معرفی ماهیت پلید حکومت عباسی و گسترش هرچه بیشتر افکار تشیع در سطوح مختلف جامعه می اندیشید . براساس همین برنامه بود که امام با وجود تحریم عمومی همکاری با آن حکومت ستمگر، استثنأاً با اشتغال مناصب مهم به وسیله رجال شایسته و پاک شیعه مخالفت نمی کرد، زیرا این کار از یک سو موجب رخنه آنان در دستگاه حکومت بود، و از سوی دیگر باعث می شد مردم بویژه شیعیان زیر چتر حمایت آنان قرار گیرند/به قدرت رسیدن علی بن یقطین در دستگاه حکومت هارون نیز جزئی از این برنامه بود. علی برخلاف پدرش، که از طرفداران بنی عباس بود و اعتقادی به مسئله امامت (رهبری امت از دیدگاه تشیع) نداشت، از شیعیان آگاه و استوار، و بینش او بینش یک شیعه راستین بود(66). به طوری که مسئله «انتظار»، یعنی امید به ظهور حکومت «حق» و «عدل» که لازمه آن «نفی » مشروعیّت حکومت ستمگر موجود بود، پایگاه فکری او را تشکیل می داد. این معنا از گفتگوهایی که روزی میان او و پدرش رخ داد، بخوبی روشن می گردد. روزی یقطین به پسرش گفت:
چگونه آنچه پیشوایان شما درباره ما (بنی عباس) پیشگویی کردهاند ، همه عملی شد، ولی آنچه درباره شما (شیعیان و پیروزی حکومت موعود شما) گفته شده عملی نگردیده است؟
علی پاسخ داد:
آنچه درباره شما و ما گفته شده، از منبع واحدی است، منتها چون حکومت شما در زمان حاضر است، از این جهت درباره شما با روشنی و بدون ابهام پیشگویی شده است و دیدید که درست از آب درآمد ، ولی چون هنوز وقت حکومت موعود ما نرسیده است، ما امید و آرزوی آن را داریم، و اگر پیشوایان ما می گفتند:
حکومت خاندان پیامبر 6 مثلاً پس از دویست یا سیصد سال خواهد بود، چه بسا دلها (به واسطه طولانی بودن این مدت) سخت می گردید و از ایمان مردم نسبت به آن کاسته می شد ولی (برای اینکه امید مردم استوار گردد) پیشوایان ما (وقت آن را تعیین نکرده) گفتند:
به همین زودی خواهد رسید و از این رهگذر مردم را امیدوار ساخته فرج و ظهور امام را نزدیک معرفی نمودند(67)/باتوجه به این سوابق، اهمیت به قدرت رسیدن علی بن یقطین در دستگاه حکومت هارون بخوبی روشن می گردد.
موافقت مشروط امام:
علی بن یقطین با موافقت امام کاظم علیهالسلام - وزارت هارون را پذیرفت (68). بعدها نیز چندین بارخواست استعفا نماید، ولی امام او را از این تصمیم منصرف کرد(69) . هدف امام از تشویق علی به تصدی این منصب، حفظ جان و مال و حقوق شیعیان و کمک به نهضت سرّی آنان بود. امام کاظم علیهالسلام - به وی فرمود:
یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را برای تو تضمین کنم، علی پرسید:
آنها کدامند؟
امام فرمود:
سه چیزی که برای تو تضمین می کنم این است که:
1- هرگز با شمشیر (و به دست دشمن) کشته نشوی
2- هرگز تهیدست نگردی
3- هیچوقت زندانی نشوی
و اما آنچه تو باید تضمن کنی این است که هر وقت یکی از شیعیان ما به تو مراجعه کرد، هر کاری و نیازی داشته باشد، انجام بدهی و برای او عزت و احترام قائل شوی . پسر یقطین قبول کرد، امام نیز شرائط بالا را تضمین نمود(70)/امام ضمن این گفتگوها فرمود:
مقام تو، مایه عزت برادران (شیعه)تو است، و امید است خداوند به وسیله تو شکستگیها را جبران و آتش فتنه مخالفان را خاموش سازد/باری علی بن یقطین به پیمان خود وفادار بود و در تمام مدتی که عهدهدار این سمت بود دژی استوار و پناهگاهی مطمئن برای شیعیان به شمار می رفت و در آن شرائط دشوار، در تأمین اعتبارات لازم برای حفظ حیات و استقلال شیعیان، نقشی مؤثر ایفا می کرد.
یک مأموریت سرّی خطرناک:
علی بن یقطین به طور سرّی «خمس» اموال خود را به حضور پیشوای هفتم می فرستاد و گاهی در شرائط باریک و خطرناک، اموالی برای آن حضرت می فرستاد. دو نفر از یاران او نقل می کنند که روزی علی بن یقطین ما را احضار کرد و اموال و نامههایی به ما داد و گفت:
دو مرکب سواری بخرید و از بیراهه بروید و این اموال و نامهها را به امام ابی الحسن علیهالسلام -(حضرت کاظم) برسانید، به طوری که کسی از وضع شما آگاه نشود/این دو نفر می گویند:
به کوفه آمدیم و مرکب سواری خریدیم و توشه راه تهیه نمودیم و از بیراهه حرکت کردیم تا آنکه به سرزمین «بطنُ الرّمَه» رسیدیم و چهارپایان را بستیم و برای آنها علوفه گذاشتیم و برای صرف غذا نشستیم. در این هنگام سوارهای همراه شخصی دیگر، نمایان گردید. وقتی نزدیک شد، دیدیم امام کاظم - علیهالسلام - است! از جا برخاسته سلام کردیم و اموال و نامهها را تحویل دادیم، در این هنگام امام نامههایی را بیرون آورد و به ما داد و فرمود:
اینها جواب نامههای شما است/گفتیم:
غذا و توشه ما تمام شده است، اگر اجازه فرمایید به مدینه برویم تا هم پیامبر را زیارت کنیم و هم توشه تهیه نماییم/فرمود:
آنچه از توشه شما باقی مانده بیاورید، توشه را بیرون آوردیم، آن را با دست زیر و رو کرد و فرمود:
این شما را تا کوفه می رساند/امام رفتن ما را به مدینه صلاح تشخیص نداد و فرمود:
شما (در واقع) پیامبر را دیدید، اینک در پناه خدا بر گردید(71)/