6ـ مُناشده و احتجاج امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به این حدیث که 44 نفر از علماى آنها این مناشدات را نقل کرده اند. مانند: احمد بن حنبل، بزّار، نسائى، طبرانى، ابن کثیر و...
احمد بن حنبل نقل مى کند: روزى حضرت على (علیه السلام) در کوفه عده اى از مردم را که اجتماع کرده بودند قسم داد به اینکه افرادى که روز غدیر خم حضور داشتند و شنیدند که پیامبر چه فرمود، شهادت بدهند. سپس 13 نفر بلند شدند و شهادت دادند که از پیامبر شنیدند که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه(22).
در حدیث دیگرى نقل مى کند که: دوازده نفر بلند شدند و شهادت دادند اما سه نفر این حدیث را کتمان کردند و امام (علیه السلام) آنها را نفرین کرد و دچار بیمارى شدند(23) که در روایات دیگر نام آنها آمده است.
اگر معناى این حدیث محبوبیت و یا یارى کردن بود چه دلیلى بر کتمان این حدیث وجود داشت؟
7ـ یکى از مهمترین قرائن بر اینکه مولى به معناى اولویت در تصرف است،این است که پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) قبل از اینکه حضرت على (علیه السلام) را به ولایت معرفى کنند، فرمودند: ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم؟ آیا من بر مؤمنین بیش از خودشان ولایت ندارم. سپس فرمودند: فمن کنت مولاه فعلى مولاه. که با «فاء تفریع» این جمله را فرمودند که نشان مى دهد این جمله نتیجه جمله قبل است یعنى حال که اقرار مى کنید من نسبت به شما اُولى هستم پس هر که من مولاى او هستم و نسبت به او اولى هستم على مولاى اوست و نسبت به او اُولى است. اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معنایى غیر از این را اراده کرده بودند باید قرینه اى بر آن مى آوردند چرا که ظهور جمله بندى ها و تقابل میان آنها، دلالت بر امامت و جانشینى دارد.
این روایت را 50 نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند.
8ـ سیاق حدیثى که حاکم در مستدرک نقل کرده است به وضوح دلالت بر امامت دارد. او نقل مى کند از زید بن ارقم که گفت: هنگامى که به غدیر خم رسیدیم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امر کردند که سایبانى درست کنیم. روزى بود که گرم تر از آن ندیده بودم سپس خدا را ستایش کرد و فرمود: نزدیک است که از میان شما بروم و من چیزى را میان شما مى گذارم که هرگز گمراه نشوید: کتاب خداى عزّ وجل، سپس دست على (علیه السلام) را گرفت و فرمود: اى مردم: چه کسى از جانهایتان به شما اولى است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: که هر که من مولاى اویم على مولاى اوست(24). سپس حاکم مى گوید این حدیث صحیح است.
قرائنى که در این حدیث وجود دارد کاملاً نشان مى دهد که مراد از «مولى» همان «امامت» است. چرا که اولاً شدت گرما را توصیف مى کند ثانیاً رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خبر از رحلت خود مى دهد. سپس سؤال مى کند که چه کسى نسبت به شما اولى است و مردم مى گویند خدا و رسولش داناترند. اگر مراد، ناصر و... بود چرا مردم گفتند نمى دانیم. سپس پیامبر فرمودند: هر که من مولاى اویم على مولاى اوست. آیا با همه این قرائن آیا براى انسانى که ذوق سلیم داشته باشد تردیدى باقى مى ماند که معنایى غیر از جانشینى اراده شده باشد؟
بقیه در ادامه مطلب
9ـ حدیثى که در صحیح بخارى و مسلم روایت شده، نظیر و شبیه این حدیث است:
قال البخارى:... عن أبى هریره: أن النبى (صلی الله علیه و آله) قال: ما من مؤمن إلا و أنا أولى به فى الدنیا والآخره إقرأوا إن شئتم * النبىّ أولى بالمؤمنین من أنفسم * فأیّما مؤمن مات و ترک مالاً فلیرثه عصبته من کانوا، ومن ترک دیناً أوضیاعاً فلیأتنى فأنا مولاه(25).
پیامبر فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه من در دنیا و آخرت نسبت به او أولى هستم. چنانچه خداوند مى فرماید: پیامبر، نسبت به مؤمنین از خودشان سزاوارتر است. پس هر مؤمنى از دنیا برود و مالى باقى بگذارد ورثه او به ارث مى برند و هر که از دنیا برود و قرضى به عهده او باشد من مولاى او هستم.
وقال مسلم:... عن أبى هریره عن النبى (صلی الله علیه و آله) قال: والذى نفس محمد بیده إنْ على الأرض من مؤمن إلا وأنا أولى الناس به فأیّکم ترک دیناً أوضیاعاً فأنا مولاه وأیّکم ترک مالاً فإلى العصبه من کان(26).
پیامبر فرمود: قسم به خدایى که جان محمد در دست اوست هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه من نسبت به او اولى هستم، پس هر که قرضى به عهده داشت (بعد از مرگش) من مولاى او هستم و هر که مالى بر جاى گذاشت به ورثه او مى رسد.
قسطلانى در شرح «فأنا مولاه» مى گوید: یعنى «من ولىّ میت هستم که امور او را به عهده مى گیرم»(27).
نووى مى گوید: یعنى من قائم به مصالح شما هستم در حیات شما و بعد از مرگ شما و من ولىّ شما در هر دو حال مى باشم که اگر قرضى به عهده شما باشد من پرداخت مى کنم(28).
ابن حجر عسقلانى مى گوید: «فأنا مولاه أى: ولیّه»(29) که منظور او قطعاً ولىّ امر است.
هر کدام از این معانى که براى مولى ذکر شده دلالت بر اولویت دارد و این اولویت یکى از شئون حاکم اسلامى است. و این حدیث کاملاً شبیه حدیث غدیر است اما تعصب، مانع از بیان حق در حدیث غدیر شده است.
10ـ تهنیت عمر بن الخطاب به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در روز غدیر که آن را 26 نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند. مانند: احمد بن حنبل، ثعلبى، خطیب بغدادى، ابن عساکر و...
این تهنیت از جانب عمر بن الخطاب و سایر صحابه نشان دهنده عظمت این فضیلت است چرا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فضائل زیادى براى امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمودند اما در هیچ یک از آن فضائل، صحابه به ایشان تهنیت نگفته اند پس روشن مى شود که منظور از «مولى» معنایى فراتر از آنچه اهل سنت ادعا مى کنند مى باشد و آن مقام بلند که سبب تبریک و تهنیت صحابه شد چیزى جز خلافت نمى تواند باشد.
11ـ در برخى نقل ها چنین آمده است: فإن علیّاً بَعدى مولاه(29). که اگر منظور ناصر و غیره باشد وجهى براى گفتن کلمه «بعدى» نمى باشد.
12ـ در برخى نقل ها چنین آمده است: أیها الناس إن الله مولاى وأنا مولى المؤمنین وأنا أولى بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه ـ یعنى علیاً(30). اى مردم خدا مولاى شماست و من مولاى مؤمنان هستم و به آنها اولى هستم پس هر که من مولاى او هستم على مولاى اوست.
اى کاش معلوم مى شد که اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خواست امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را به ولایت معرفى کند باید از چه الفاظى استفاده مى کردند تا آقایان اهل سنت بپذیرند. آیا واضح تر از این امکان دارد که پیامبر، ابتدا بفرماید خدا مولاى من است سپس من مولاى مؤمنین هستم سپس على مولاى شماست. خیر، اما تعصّب و تقلید کورکورانه بعضى سبب شده است این واضحات را نبینند یا اگر هم مى بینند پنهان مى کنند.
13ـ حدیثى که در اکثر کتب اهل سنّت وارد شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: لاتبغضن یا بریده لی علیا فان علیا منی و أنا منه و هو ولیکم بعدی. ای بریده بغض علی علیه السلام را در دل نداشته باش به درستى که على از من و من از او هستم و او ولىّ و سرپرست شما بعد از من است.
این حدیث به صورت هاى کوناگون و در موارد مختلف نقل شده است که علماى اهل سنت به صحیح بودن بعضى از آنها اعتراف دارند. مثلاً ذهبى در تلخیص المستدرک مى گوید این حدیث بنا بر شرط مسلم صحیح است. این حدیث در مسند احمد، صحیح ترمزى، سنن ابو داود، الاستیعاب، الاصابه، خصائص، نسالى، مستدرک حاکم و... آمده است.
این حدیث به عنوان قرینه و مفسّر حدیث غدیر مى باشد چرا که اولاً لفظ «بعدى» دلالت دارد که مراد نمى تواند ناصر و... باشد چرا که وجهى براى این تقیید نیست. ثانیاً نصرت و محبت و... مخصوص به شخص خاصى نیست زیرا (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض )(31) ـ مردان و زنان با ایمان، ولى (یاور) یکدیگرند ـ پس چه امتیازى بود که براى حضرت على (علیه السلام) ثابت شد؟ آیا نعوذ بالله پیامبرى که در نهایت حکمت مى باشد توضیح واضحات مى دهد زیرا شکى نبود که حضرت على (علیه السلام) از ابتداى رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یاور مؤمنین بوده است تا آخرین لحظات حیات ایشان; حال چه وجهى براى تقیید به کلمه «بعدى» وجود دارد؟ روشن است که هر انسان مستقیم السلیقه اى که به دور از تعصب باشد در این معنى شکى نمى کند.
اکنون که بحث قرائن حدیث غدیر به پایان رسید اشکال آخرى از جانب اهل سنت مطرح مى شود که در پایان متذکر آن مى شویم. البته لازم به ذکر است که قرائن حدیث غدیر به مواردى که گفته شد محدود نمى باشد. صاحب کتاب ارزشمند نفحات الأزهار 18 قرینه دیگر آورده است که براى رعایت اختصار از ذکر آنها خوددارى مى کنیم و علاقه مندان مى توانند به جلد نهم از این کتاب مراجعه فرمایند.
اشکال آخر
آخرین اشکالى که اهل سنت به تمام این مطالب وارد مى کنند این است که چگونه ممکن است صحابه پیامبر با آن عظمت و احترامى که داشتند این فرمایش و وصیّت ایشان را نادیده بگیرند و افراد دیگرى را بر امیرالمؤمنین على (علیه السلام) ترجیح دهند؟
در جواب این سؤال باید گفت که اولاً، تمام صحابه این سفارش پیامبر را نادیده نگرفتند؛ بنى هاشم و افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و... از بیعت با ابوبکر امتناع کردند به جهت اینکه این منصب را حقّ امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) مى دانستند.
ثانیاً، جواب این سؤال با کمى تتبّع در تاریخ و بررسى رفتار صحابه، روشن خواهد شد که عده اى از صحابه علاوه بر اینکه در دل خود کینه هایى از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) داشتند، از فرمان پیامبر سرپیچى و با دستورات ایشان آشکارا مخالفت مى کردند.
بسیار کوته فکرى است اگر کسى معتقد باشد صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از هر عیب و ایرادى منزه و معصوم اند چرا که نمونه هاى فراوان از اشتباهات آنها در تاریخ به چشم مى خورد.
نمونه هایى از مخالفت صحابه
1ـ با صرف نظر از آیاتى که صراحت به وجود عده اى منافق میان اصحاب پیامبر دارد و یا آیه اى که دلالت بر فسق و فجور خالد بن ولید دارد و یا آیه اى که در مذمّت بعضى از زنان پیامبر است; از اهل سنّت مى پرسیم که راجع به این آیه چه جوابى مى دهند: (وَإِذا رَأَوْا تِجارَهً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً )(32) ـ هنگامى که آنها تجارت یا سرگرمى و لهوى را ببینند پراکنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ایستاده به حال خود رها مى کنند ـ این آیه چه دلالتى دارد و چه سیمایى از چهره صحابه براى ما ترسیم مى کند. بخارى در صحیحش نقل مى کند که همه صحابه رفتند بجز دوازده نفر(33). اهل سنت هر حکمى راجع به صحابه اى که با صداى طبل و... نماز جمعه را رها مى کنند و به تعبیر آیه به سراغ لهو مى روند، ما هم همان حکم را درباره آنها خواهیم کرد.
از صحابه اى که به خاطر زرق و برق دنیا، خطبه هاى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را رها مى کنند و به تعبیر آیه، پیامبر را ایستاده رها مى کنند هیچ جاى تعجب نیست که در نبود وجود مقدس آن حضرت به دنبال ریاست و پست و مقام دنیوى که بسیار بالاتر از لهویات و زرق و برق دنیاست بروند.
2ـ فرار صحابه بجز امیرالمؤمنین على (علیه السلام) و چند نفر دیگر در جنگ احد و حنین که از قطعیات است و خداوند در قرآن کریم مى فرماید: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلى أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ)(34) ـ هنگامى که از کوه بالا مى رفتید و از شدت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمى کردید و پیامبر از پشت سر، شما را صدا مى زد ـ (وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ )(35) و در روز حنین، آن هنگام که زیادى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این زیادى جمعیت هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت به دشمن کرده، فرار نمودید.
3ـ اطاعت نکردن از فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، هنگامى که در لحظات آخر عمر فرمودند: قلم و کاغذى بیاورید تا برای شما چیزى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: کتاب خدا براى ما کافى است، درد بر پیغمبر غلبه کرده است (کنایه از اینکه در لحظات آخر عمر ـ نعوذ بالله ـ پیامبر نمى داند چه مى گوید). سپس میان صحابه اختلاف شد تا اینکه پیامبر فرمودند: از پیش من بلند شوید تنازع و درگیرى نزد من سزاوار نیست(36).
4ـ مخالفت در صلح حدیبیه:
هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به اصحابش دستور داد تا شترها را قربانى کنند و موهایشان را بتراشند و از احرام خارج شوند. حضرت 3 مرتبه تکرار کردند اما هیچ یک از صحابه اطاعت نکردند تا اینکه پیامبر ناراحت شدند و وارد بر امّ المؤمنین ام سلمه (رضوان الله علیها) شدند. ایشان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد شما شتر خود را قربانى کنید و موهایتان را بتراشید. حضرت همین کار را کردند تا بالأخره صحابه هم شترها را قربانى کردند. حتى در این قضیه اعتراض عمر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که به صورت جسارت آمیزى بوده نقل شده است. عمر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: مگر تو پیامبر بر حق نیستى؟ حضرت فرمود: بله. گفت: مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: بله. گفت: پس چرا این ننگ (صلح حدیبیه)!! را قبول مى کنى؟ حضرت فرمود: من رسول خدا هستم و نافرمانى او را نمى کنم. عمر گفت: مگر تو نگفته بودى که ما وارد مسجد الحرام مى شویم و طواف مى کنیم؟ حضرت فرمود: بله. اما آیا گفته بودم: امسال؟ عمر گفت: نه. دوباره عمر پیش ابوبکر رفت و معلوم بود که با سخنان پیامبر قانع نشده بود. همان چیزهایى که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفته بود دوباره با ابوبکر مطرح کرد و در آخر هم گفت: فعملت اعمالاً. کارهایى در آن روز انجام دادم که خدا مى داند چه کارهایى کرده بودم که شرم از گفتن آن داشته!!!(37)بلکه در بعضى منابع مانند صحیح ابن حبان و معجم الکبیر طبرانى آمده است که عمر گفت: ما شککت منذ أسلمت، از زمانى که ایمان آوردم شک در پیامبر نکردم مگر امروز که شک کردم.
حال جاى این سؤال مطرح است که با توجه به آیه (فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)(38) -به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند- آیا کسى که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جرّ و بحث مى کند و با سخنان او هم قانع نمى شود، ایمان دارد؟!!
6ـ مخالفت با سفارش صریح پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در باره حفظ احترام اهل بیتش، چنانچه در صحیح مسلم آمده است که پیامبر فرمودند: «اُذکّرکم الله فى أهل بیتى، اُذکّرکم الله فى أهل بیتى، اُذکّرکم الله فى أهل بیتى»(39) سه مرتبه فرمودند: بر شما باد به حفظ حرمت اهل بیتم. در جاى دیگرى فرمود: «اللهم هؤلاء أهلى»(40). خدایا اینان اهل بیت من هستند ( حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و حسین علیهم السلام).
آیا احترام گذاشتن یعنى غصب فدک و محروم کردن دختر پیامبر از ارث پدرش!!
آیا احترام گذاشتن یعنى على (علیه السلام) را که اولین مسلمان است، خانه نشین کردن و افرادى مانند کعب الأحبار و ابوهریره که یهودى بودند و تازه مسلمان شده بودند، قبل از خطبه هاى نماز جمعه در منابر رسمى حکومت براى مردم حدیث بگویند!!
آیا احترام گذاشتن یعنى جنگ جمل به سرکردگى عایشه و طلحه و زبیر و جنگ صفین به سرکردگى معاویه، به راه انداختن!!
آیا احترام گذاشتن یعنى سبّ و لعن حضرت على (علیه السلام) به روى منابر در زمان معاویه؟
آیا احترام گذاشتن یعنى جنگیدن با سبط پیغمبر اکرم، امام حسن (علیه السلام)!!
آیا احترام گذاشتن یعنى فاجعه جانسوز و غیر انسانى کربلا!!
آیا حفظ حرمت اهل بیت یعنى به اسارت گرفتن دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در کربلا!!
و صدها نمونه دیگر که هم شدتِ وقاحت و بى شرمى آن کارها مانع از بیان آن است و هم این مختصر، مجال بیان آن . خوانندگان محترم مى توانند به کتاب ارزشمند اجتهاد در مقابل نصّ نوشته مرحوم علامه شرف الدین(قدس سره) مراجعه کنند.
انحراف صحابه
با بررسى این مخالفت ها مى توان نتیجه گرفت که به هیچ وجه دور از ذهن نیست که افرادى از صحابه پیامبر به مخالفت با حدیث غدیر برخیزند. افرادى که در مقابل پیامبر از ایشان اطاعت نمى کردند، حتماً بعد از رحلت ایشان براى رسیدن به ریاست و پست و مقام با ایشان مخالفت مى کنند و شاهد این انحراف و کتمان همان روایتى بود که احمد بن حنبل و دیگران نقل کرده اند که سه نفر از صحابه هنگام مُناشده امیرالمؤمنین (علیه السلام)، شهادت ندادند و کتمان کردند و به بیمارى مبتلا شدند. شواهد دیگرى بر این انحراف وجود دارد که به بعضى از آنها مختصراً اشاره مى کنیم:
1ـ حاکم در مستدرک نقل مى کند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ان الأمه ستغدر بک بعدى ـ امت بعد از من به تو خیانت مى کنند و عهد خود را مى شکنند ـ و مى گوید این حدیث صحیح است(41).
2ـ ابویعلى نقل مى کند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ضغائن فى صدور اقوام لایبدونها لک إلا من بعدى(42) ـ کینه هایى از تو در دل گروه هایى وجود دارد که آنرا آشکار نمى کنند مگر بعد از من.
البته این جمله قسمتى از یک حدیث است که حاکم آنرا با همین سندى که ابویعلى ذکر مى کند مى آورد و آنرا صحیح مى داند و ذهبى هم با او موافقت مى کند اما این قسمت که آخر حدیث است را نمى آورد. حال این تحریف از جانب حاکم است یا ناشران کتاب او خدا مى داند!!
3ـ احمد بن حنبل، حاکم نیشابورى، ابن حبان، ابن کثیر و... با الفاظ مختلف نقل کرده اند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «إن تؤمروا علیّاً ولا أراکم فاعلین تجدوه هادیاً مهدیاً یأخذ بکم الطریق المستقیم(43) اگر على (علیه السلام) را امیر خود بگردانید- و نمى بینم که این کار را بکنید ـ او را هدایت کننده و هدایت شده مى یابید که شما را به راه مستقیم هدایت مى کند.
ابن حجر عسقلانى عالم متبحر اهل سنت مى گوید این روایت را احمد در مسلم با سند خوبى روایت کرده است.
البته اول حدیث این است که اگر ابوبکر را امیر خود بگردانید او را امین و زاهد مى یابید، اگر عمر را امیر گردانید خود گردانید او را قوى و امین مى یابید، اگر على را امیر خود گردانید ـ و نمى بینم که این کار را انجام دهید ـ او را هدایت کننده و هدایت شده که به راه مستقیم هدایت مى کند خواهید یافت.
جالب است که متن این حدیث دلالت بر جعلى بودن قسمت اول مى کند چرا که اگر منظور پیامبر این بود که اختیار با شماست و مى توانید هر یک از این سه نفر را براى خلافت انتخاب کنید، دیگر نباید در مورد حضرت على (علیه السلام) مى فرمودند: نمى بینم که او را خلیفه کنید؛ زیرا مردم حضرت على (علیه السلام) را بعد از عثمان به عنوان خلیفه انتخاب کردند. حال اگر کسى بگوید که منظور پیامبر این بوده که: من نمى بینم که شما على (علیه السلام) را به عنوان خلیفه اول انتخاب کنید. جواب مى دهیم که پس چرا این مطلب را درباره عمر نگفتند با اینکه او هم به عنوان خلیفه اول انتخاب نشد؟! آیا پیامبر به این مطلب علم نداشت؟! خیر، علم داشت ولکن فردى که قسمت اول این حدیث را جعل کرد غافل از این نکته بود!!
نتیجه:
در پایان یادآور حدیث اول بحث مى شویم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند در میان آن فرقه هاى بسیار فقط یک فرقه اهل نجات است. ما شعیان دوازده امامى، خداوند را شاکریم که در گروهى هستیم که پیشوایان آن، امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن، و امام حسین و اولاد معصومش (علیهم السلام) هستند که قطعاً این بزرگواران بر اساس اجماع مسلمین، اهل بهشت هستند.
خداوندا از تو مى خواهیم که حق جویان را به آن فرقه اهل نجات هدایت فرمایى.
والسلام على من التبع الهدى
والحمد لله رب العالمین
سید علی موسوی
___________________________________________________
(1) مسند احمد: 4/102; سنن دارمى: 2/241; سنن ابن ماجه: 2/1322; سنن ابى داود: 2/390; البدایه والنهایه: 7/262 و...
(2 ) شعراء: 3.
(3 ) طبقات الحنابله، ابن ابى یعلى: ص 29 و 47.
(4 ) درء التعارض: 2/96.
(5 ) تذکره الحفاظ: 3/375.
(6 ) تبیین کذب المفترى: ص 310.
(7 ) شرح اللمع: 1/111.
(8 ) الامام جعفر الصادق (علیه السلام) ـ عبد الحلیم الجندى: ص 255.
(9 ) همان.
(10 ) فتح البارى: 7/61.
(11 ) تذکره الحفاظ: 2/713.
(12 ) البدایه والنهایه: 11/167.
(13 ) المعجم الکبیر: 5/186.
(14 ) فتح البارى: 7/111.
(15 ) صحیح بخارى: 8/199 بشرح ابن حجر.
(16 ) صحیح مسلم: 2/197 باب الفاظ من الأدب.
(17 ) مسند احمد 4/372.
(18 ) مستدرک حاکم: 3/109.
(19 ) مائده: 67.
(20 ) مائده: 3.
(21 ) معارج: 1.
(22 ) مسند احمد: 1/84.
(23 ) همان: 1/119.
(24 ) مستدرک حاکم: 3/533.
(25 ) صحیح بخارى: 3/155 باب فى الاستقراض وأداء الدیون.
(26) صحیح مسلم: کتاب الفرائض
(27) إرشاد السارى: 7/280.
(28) المنهاج فى شرح صحیح مسلم. پاورقى، ارشاد السارى، کتاب الفرائض.
( 29) تاریخ مدینه دمشق: 42/220.
( 30) المعجم الکبیر: 3/180 و تاریخ ابن کثیر: 5/209.
( 31) توبه: 71.
( 32) جمعه: 11.
( 33) صحیح بخارى: 63/6.
( 34) آل عمران: 153.
(35 ) توبه: 25.
( 36) صحیح بخارى: 4/5 کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى.
( 37) صحیح بخارى: 3/182 و مسند احمد: 4/330 و...
( 38) نساء: 65.
( 39)صحیح مسلم: 2/360 کتاب الفضائل، فضائل على (علیه السلام).
(40 ) همان
( 41) مستدرک حاکم: 3/140; تذکره الحفاظ: 3/995; تاریخ بغداد: 11/216 و...
( 42) مسند ابویعلى: 1/427; مجمع الزوائد: 9/118.
(43 ) مسند احمد: 1/109; اسد الغابه: 4/31، الاصابه: 4/468; مستدرک حاکم: 3/142; البدایه والنهایه: 7/397.