وقفهای بر این روایت:
1-خالد بن ولید به بریده میگوید: این کار علی علیه السلام را غنیمت بگیر (إغتنمها) : این عبارت نشان دهنده بغض خالد نسبت به حضرت علی علیه السلام و بی تقوایی اوست که دنبال سعایت از حضرت علی علیه السلام است. 2- عدهای از صحابه گفتند: آن را به پیامبر خبر بده که سبب میشود علی علیه السلام از چشم پیامبر بیفتد. (فأخبره فانه یسقطه من عین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ) : معلوم میشود که اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عدهای منافق نیز بودند که علی رغم سفارشهای مکرر پیامبر به اینکه بغض علی علیه السلام نشانه نفاق است، با این وجود کینه حضرت را در دل داشتند و میخواستند از قدر و منزلت علی علیه السلام کاسته شود. همچنین استفاده میشود که در میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عدهای بی تقوا نیز وجود داشتهاند و این طور نبود که همگی معصوم و بی خطا باشند. و استفاده سوم این است که معلوم میشود حضرت علی علیه السلام نزد پیامبر خیلی قدر و منزلت داشته که سبب حسادت عدهای از اصحاب بود.
3- فقرات آخر این حدیث به وضوح دلالت بر امامت وهمچنین عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام دارد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: هر که از علی بدگویی کند از من بدگویی کرده است (من ینتقص علیّا فقد انتقصنی) این ملازمه نشان دهنده عصمت است یعنی از آنجا که من مرتکب خلاف شرع نمیشوم پس بدگویی از من صحیح نیست، همچنین بدگویی از حضرت علی علیه السلام نیز خلاف است پس ایشان نیز هیچ عمل خلاف شرعی را مرتکب نمیشود که موجب نقص و بدگویی از او شود و اگر از او بدگویی شود در واقع نسبت به من بدگویی شده است.
همین گونه است که فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: هر که از علی جدا شود از من جدا شده (من فارق علیا فقد فارقنی) این اتحاد نشان دهنده عصمت و بی خطا بودن حضرت علی علیه السلام میباشد چرا که اطلاق این فرمایش، ما را متذکر میسازد که هیچگاه از علی علیه السلام نمیتوان جدا شد چرا که به معنای جدایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و این زمانی معنی میدهد که آن شخص معصوم و بی خطا باشد.
نکته بسیار مهم در این نقل این است که بریده از این اعتراض و از سخنان پیامبر دریافت که گویی از اسلام خارج شده و لذا از پیامبر خواست که دوباره بر اسلام با ایشان بیعت کند. بریده متوجه شده بود که اعتراض او در واقع اعتراض به پیامبر است و اعتراض به پیامبر اعتراض به خدا و موجب خارج شدن از اسلام است.
این نکتهها سبب شده است که راویان حدیث این قضیه را به صورت مجمل نقل کنند و قسمتهای مهم آنرا نیاورند. باید توجه داشت که طبرانی متوفای 360 هجری است و فاصله کمتری نسبت به سایر محدثین دارد. هیثمی در مورد این روایت میگوید: در سند آن رجالی هستند که آنها را نمیشناسم و حسین الاشقر را ابن حبان توثیق کرده و جمهور آنرا ضعیف دانستهاند.
اما به هر حال باید توجه داشت که اولا اینکه هیثمی رجال آنرا نمیشناسد دلیل بر جعل این روایت نیست. ثانیاً ً: در مورد حسین الاشقر با اینکه جمهور او را ضعیف شمردهاند اما باید گفت که اکثر قریب به اتفاق راویان حدیث اهل سنت یک نقصی در مورد آنها وارد شده است. ثالثاً: میتوان از قاعده تراکم ظنون استفاده کرد که با وجود روایات متواتر در زمینه اعزام حضرت به یمن و اعتراض بر ایشان و نهی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از اعتراض، بسیار بعید است که این روایت صحیح نباشد.
روایت ذهبی: ذهبی نیز مانند بخاری تلاش میکند تا قضیه را اجمالا نقل کند و ذکری از فضائل حضرت علی علیه السلام و فضائح خالد بن ولید و بعضی دیگر نقل نکند. اما چون نکتههای مفیدی دارد آن را نقل میکنیم.
ذهبی از براء نقل میکند که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید را به یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت
کند و من از کسانی بودم که با خالد همراه بودم پس شش ماه آن جا اقامت کردیم و خالد آنها را به
اسلام دعوت میکرد اما آنها قبول نمیکردند. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را فرستاد و به ایشان امر کرد
که خالد را برگرداند و افراد سپاه او هم اگر دوست داشتند با علی علیه السلام همراه شوند اشکالی ندارد. پس
من همراه علی علیه السلام بودم، هنگامی که نزدیک آن قوم شدیم به سوی ما خارج شدند، علی علیه السلام با ما نماز
خواند پس ما را یک صف کرد و جلوی ما ایستاد و نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را برای آنها خواند پس قبیله
همدان همگی اسلام آوردند. علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نامه نوشت و هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
نامه را خواند به سجده افتاد، پس سربلند کردند و فرمودند سلام بر همدان، سلام بر همدان.
ذهبی میگوید این حدیث صحیح است که بخاری بخشی از آن را با این سند ذکر کرده است(18).
البانی نیز آن را صحیح دانسته است(19).
از این نقل استفاده میشود که خالد به مدت شش ماه نتوانست اثر گذار باشد ولی امیرالمؤمنین علیه السلام در یک برخورد آنان را مسلمان کرد و خدا میداند که خالد مرتکب چه اعمالی شده بود که پیامبر دستور به برگرداندن او میدهد. البته با مراجعه به شرح حال خالد بن ولید قبل از اسلام آوردن ظاهری او و همچنین فجایعی که بعد از اسلام آوردن انجام داد مانند قتل عام قبیله بنی جذیمه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدایا من از آنچه خالد انجام داد بیزارم(20). (اللهم انی ابرأ الیک مما صنع خالد) پس علی علیه السلام را فرستاد تا آنان را دلداری دهد و دیه مقتولین و تمام خسارات را به آنها بدهد، و همچنین قتل عام قبیله مالک بن نویره و ... میتوان حدس زد که با توجه به روحیهاش کارهای خلافی مرتکب شده بود و لذا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را برگرداند.
2- دلیل دومی که نشان میدهد این قضیه در مدینه و قبل از حجه الوداع اتفاق افتاده است نقل طبرانی در المعجم الاوسط میباشد که گذشت و در آن تصریح داشت که این شکایت در مدینه اتفاق افتاد.
3- احمد بن زینی دحلان در کتاب السیره النبویه مینویسد: اینکه گفته میشود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را در سال دهم فرستاد وهم واشتباه است چرا که اعزام علی علیه السلام به قبیله همدان در سال دهم نبوده بلکه در سال دهم به سوی قبیله بنی مذحج اعزام شدند و اما اعزامشان به قبیله همدان در سال هشتم بعد از فتح مکه بود. پس بعد از نقل حدیث بخاری میگوید این صراحت دارد که اعزام اول در اواخر سال هشتم به سوی همدان بوده است(21).
4- نقلهایی خواهد آمد که نشان میدهد هنگام اعتراض بعضی افراد به برخورد حضرت علی علیه السلام با آنها در مکه نامی از بریده میان آنان به چشم نمیخورد و ذکری از گرفتن کنیز به میان نیامده بلکه علت اعتراض را استفاده سپاه از لباسها و شتران خمس و خراج بیان میکند. پس این دسته از نقلها میتوانند شاهد خوبی بر این نکته باشند که آن چه بعضی از ناآگاهان میگویند که علت حدیث غدیر اعتراض بریده بوده است نمیتواند صحیح باشد چرا که هم نامی از او در میان اعتراض کنندگان در حجه الوداع نیست و هم اینکه بعد از اینکه پیامبر او را از بدگویی نسبت به حضرت علی علیه السلام نهی کرد یکی از دوستداران و مدافعان سرسخت امیرالمؤمنین علیه السلام شد بر عکس خالدبن ولید که با توجه به نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه جزو دوستداران علی بن ابیطالب علیه السلام نبود و هم او بود که وقتی مالک ابن نویره را فریبکارانه کشت، همان شب با زن او همبستر شد و ابوبکر او را معذور دانست(22).
هیثمی نقل میکند: از بریده یعنی ابن حصیب که گفت: نسبت به علی علیه السلام بغض داشتم که نسبت به هیچ کس آن قدر بغض نداشتم و مردی از قریش را دوست داشتم به خاطر اینکه او نیز نسبت به علی علیه السلام بغض داشت پس آن مرد با سپاهی اعزام شد و من با او همراه شدم و علت همراهی من با او فقط این بود که او بغض علی علیه السلام را در دل داشت. پس در جنگی که کردیم عدهای را اسیر گرفتیم و آن مرد به پیامبر نامه نوشت که فردی را بفرست که اموال بدست آمده را تخمیس کند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را فرستاد – قصه را نقل میکند تا اینکه میگوید وقتی پیامبر مرا از بدگویی نسبت به علی علیه السلام نهی کرد – پس هیچ یک از مردم بعد از این فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد من محبوب تر از علی علیه السلام نبود.
سپس هیثمی تصریح به صحت این حدیث میکند(23).
ملاحظه میفرمایید: که چگونه نام خالد بن ولید در این ورایت حذف شد. این روایت نشان میدهد که خالد دشمنیاش با امیرالمؤمنین علیه السلام سابقه داشته و بعد از نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز اعترافی به محبت نسبت به حضرت ندارد بلکه ثابت است که از دشمنان حضرت علی علیه السلام بوده است و مجال بحث دیگری میطلبد تا به موارد آن اشاره کرد.
لازم به ذکر است که همین بریده نقل میکند که محبوبترین زنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه سلام الله علیها بود و از مردان علی علیه السلام بود(24)(کان احب النساء الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه و من الرجال علی ) این حدیث را ترمذی و حاکم در مستدرک نقل کرده و ذهبی نیز آن را صحیح دانسته است.
و همین بریده است که این حدیث را نقل میکند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند از اصحاب من چهار نفر را دوست دارد و مرا امر کرد که آنها را دوست داشته باشم؛ علی و ابوذر و سلمان و مقداد(25).
و همین بریده است که نقل میکند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ما دستور داد که به علی علیه السلام با لقب امیرالمؤمنین خطاب کنیم. ابن مردویه از بریده نقل میکند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را امر کردند که به علی علیه السلام با لقب امیرالمؤمنین سلام کنیم. (عن برید الاسلمی قال: امرنا رسول اللهصلی الله علیه و آله و سلم أن نسلم علی علی بامره المؤمنین و نحن سبعه و انا اصغر القوم یومئذ)(26).
بقیه در ادامه مطلب
تنبیه:
لازم است که خوانندگان محترم توجه داشته باشند که شیوه بحث با اهل سنّت این است که از مدارک معتبر نزد آنان استفاده کرد و بر آنها احتجاج کرد و هیچ گاه به این معنی نیست که ما آن مدارک و مطالب نقل شده را قبول داشته باشیم. همان طور که در بحث ما، ازدواج حضرت علی علیه السلام با آن کنیز در صورت وجود فاطمه سلام الله علیها مورد مناقشه علمای مذهب قرار گرفته است چرا که دلایلی وجود دارد که نشان میدهد در زمان حضرت فاطمه سلام الله علیها ازدواج با زن دیگری بر امیرالمؤمنین علیه السلام حرام بوده است. پس این قضیه میتواند دست پرداخته معاندان و بنی امیه بوده باشد که خواستهاند از وجهه علی علیه السلام بکاهند. اما به هر حال اصل داستان و اصل شکایت و جواب پیامبر از آن شکایت مسلم و قطعی است.
بیان شد که یکی از اعزامهای حضرت علی علیه السلام در سال هشتم هجری بوده است. اما یک اعزام هم به عنوان قضاوت صورت گرفته است که دخلی در بحث ما ندارد ولی چون مشتمل بر فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است آن را نقل میکنیم:
احمد در مسند نقل میکند: از علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا به یمن فرستاد و من گفتم: ای رسول خدا مرا به سوی قومی میفرستید که از من بزرگتر هستند و من جوان هستم و در قضاوت دانا نیستم. علی علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستش را روی سینهام گذاشت و عرض کرد: خدایا زبان او را ثابت و استوار کن و قلبش را هدایت کن. ای علی هنگامی که دو خصم پیش تو نشستند بین آن دو قضاوت نکن مگر آنکه سخن دیگری را نیز بشنوی همانطور که سخن اولی را شنیدی پس اگر این کار را کردی قضاوت بر تو روشن میشود. حضرت علی علیه السلام فرمود: بعد از آن دعا هیچ قضاوتی بر من مشتبه نشد یا هیچ قضاوتی بر من سخت نبود(27).
شیخ احمد محمد شاکر محقق کتاب میگوید اسناد آن صحیح است. ابن ماجه نیز آنرا نقل کرده و البانی حکم به صحت آن کرده است(28).
حال نوبت بررسی نقلهایی است که نشان میدهد که حضرت علی علیه السلام به عنوان جمع آوری حقوق مالی به یمن اعزام شده بودند که هنگام برگشتن به خاطر اینکه خود را به اعمال حج برسانند یکی از یاران را به عنوان جانشین انتخاب میکنند و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مکه ملحق میشوند و این جا نیز عدهای به شکایت از حضرت میپردازند.
الف) نقل ابن هشام: ابن اسحاق از یزید بن طلحه بن یزید بن رکانه نقل میکند که گفت: هنگامی که علی علیه السلام از یمن حرکت کرد تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در مکه ملاقات کند به سرعت آمد و جانشینی برای سپاهش قرار داد پس آن مرد به هر کدام از اصحاب یک لباس از لباسهایی که همراه علی علیه السلام (واز اموال خمس) بود پوشانید، پس هنگامی که آن سپاه نزدیک مکه شد علی علیه السلام خارج شد تا آنان را ملاقات کند پس ناگهان دید که لباسها را پوشیدهاند. به آن مرد فرمود: این چه کاری است که کردی؟ گفت: خواستم هنگامی که وارد مردم میشوند آراسته باشند. حضرت فرمود: وای بر تو آنها را در آور قبل از اینکه به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برسیم. پس لباسها را در آورد و آنها را برگرداند. سپاهیان از این کار شکایت خود را اظهار کردند. ابن اسحاق میگوید: از ابی سعید خدری نقل میکند که میگوید: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند پس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در میان ما ایستاد و فرمود: ای مردم از علی شکایت نکنید، به خدا قسم او در ذات خدا یا در راه خدا محکمتر و با صلابتتر از آن است که از او شکایت شود. ابن اسحاق میگوید: سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ادامه حجش را انجام داد و مناسک و اعمال را به مردم آموخت و خطبهای خواند که در آن بیان کرد آنچه بیان کرد، پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم به سخنان من گوش فرا دهید... تا آخر نقل ،که در این قسمت از خطبه هیچ نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام برده نمیشود.
(قال ابن إسحاق : وحدثنی یحیى بن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبی عمره عن یزید بن طلحه بن یزید بن رکانه قال : لما أقبل علی رضی الله عنه من الیمن لیلقى رسول الله صلى الله علیه وسلم بمکه تعجل إلى رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واستخلف على جنده الذین معه رجلا من أصحابه ، فعمد ذلک الرجل فکسى کل رجل من القوم حله من البز الذی کان مع علی رضی الله عنه ، فلما دنا جیشه خرج لیلقاهم فإذا علیهم الحلل . قال : ویلک ما هذا ؟ قال : کسوت القوم لیتجملوا به إذا قدموا فی الناس . قال : ویلک انزع قبل أن تنتهی به إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم . قال : فانتزع الحلل من الناس ، فردها فی البز . قال : وأظهر الجیش شکواه لما صنع بهم . قال ابن إسحاق : فحدثنی عبد الله بن عبد الرحمن بن معمر بن حزم عن سلیمان بن محمد بن کعب بن عجره عن عمته زینب بنت کعب - وکانت عند أبی سعید الخدری - عن أبی سعید الخدری قال : اشتکى الناس علیا رضی الله عنه فقام رسول الله صلى الله علیه وسلم فینا خطیبا فسمعته یقول : أیها الناس لا تشتکوا علیا فوالله انه لأخشن فی ذات الله أو فی سبیل الله) (29).
احمد نیز در مسند این مضمون را نقل می کند از ابو سعید خدری(30).
ب) نقل بیهقی: بیهقی از ابو سعید خدری نقل میکند که میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را به یمن فرستادند. پس من هم همراه او خارج شدم پس هنگامی که از شتران صدقه گرفت از او خواستیم که سوار آن شتران شویم و به شتران خود استراحت دهیم چرا که آنها خسته و ضعیف شده بودند پس به ما اجازه ندارد و فرمود: همانا از آن برای شما سهمی است همان طوری که برای مسلمانان است. ابوسعید خدری میگوید: پس هنگامی که علی علیه السلام از یمن برگشت شخصی را بر ما جانشین خود قرار داد و خود سریع رفت و حج را درک کرد پس هنگامی که حجش را تمام کرد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان فرمود: به سوی یارانت برگرد. ابوسعید میگوید: ما از جانشین حضرت همان چیزی را خواستیم که حضرت ما را از آن منع کرد پس او هم موافقت کرد. پس هنگامی که حضرت آمد متوجه شد که شتران صدقه استفاده شده، پس آن جانشین را توبیخ کردند و من گفتم: من اگر به مدینه رسیدم این را به پیامبر میگویم و به او این سخت گیری را خبر خواهم داد. ابوسعید میگوید: هنگامی که به مدینه رسیدیم به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم تا آنچه بر آن قسم خورده بودم انجام دهم پس ابوبکر را در حالی که از منزل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده بود دیدم به من خوش آمد گفت و از من سئوال کرد و من هم از او سئوال کردم و گفت: چه وقت رسیدی؟ گفتم: دیشب، پس با من نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگشت. پس داخل شد و گفت: این سعد بن مالک بن الشهید است پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به او اجازه بده. پس داخل شدم و به رسول خدا تحیت گفتم. پس گفتم: ای رسول خدا چه قدر از علی علیه السلام سخت گیری و سوء مصاحبت دیدم، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کنار کشید و من آنچه را از علی علیه السلام دیده بودم میشمردم تا اینکه در وسط کلامم بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به روی ران پای من زد در حالی که من نزدیک ایشان بودم سپس فرمود: ای سعد بن مالک الشهید ساکت باش از سخنانی که درباره برادرت علی علیه السلام میگویی. به خدا قسم میدانم که او در راه خدا محکم و با صلابت است. ابوسعید میگوید: پیش خودم گفتم: ای سعد بن مالک مادرت به عزایت بنشیند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا متوجه کرد که تا امروز در حالی بودم که او از آن کراهت داشت و من نمیدانستم به خدا قسم دیگر از علی علیه السلام هیچ گاه در نهان و آشکار بدی نخواهم گفت(31).
سند این حدیث معتبر است همان طور که ابن کثیر گفته این نقل سندی خوب دارد بنابر شرط نسائی(32).
قابل توجه است که همین بیهقی این شبهه را مطرح میکند که علت حدیث غدیر شکایت از حضرت علی علیه السلام بوده است. در حالیکه خودش این جا نقل میکند که این شکایت در مدینه اتفاق افتاده است.
ج) روایت ابن اثیر: و علی علیه السلام را به نجران فرستاد تا صدقات و جزیه آنها را جمع کند و برگردد پس حضرت آن کار را انجام داد و برگشت و پیامبر را در مکه در حجه الوداع ملاقات کرد و بر سپاهی که فرمانده بود فردی از اصحابش را جانشین خود قرار داد و به سوی پیامبر شتافت و در مکه با ایشان ملاقات کرد. آن شخص به هر فردی لباسی از لباسهایی که با علی علیه السلام بود داد. هنگامی که لشکر نزدیک مکه رسید، علی علیه السلام خارج شد تا آنان را بپذیرد. پس هنگامی که دید لباسها را پوشیدهاند دستور به کندن لباسها داد. لشکر از حضرت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کردند پس پیامبر ایستاد و فرمود: ای مردم، از علی شکایت نکنید، به خدا قسم او در ذات خدا یا در راه خدا با صلابت تر است(33).
آنچه در این روایات روشن میگردد این است که گاهی از شکایت کنندگان تعبیر به مردم (ناس) شده، گاهی تعبیر به لشکر (جیش) و گاهی ابو سعید خدری.
روایات دیگری نیز وجود دارد که شکایت کننده عمروبن شاس الاسلمی است ولکن این شکایت در مدینه اتفاق افتاده است و نمیتواند مورد احتجاج مخالف قرار گیرد.
احمد در مسند نقل میکند از عمروبن شاس الاسلمی که از اصحاب حدیبیه بود گفت: با علی علیه السلام به
سوی یمن خارج شدم پس در آن سفر به من سختگیری کرد تا اینکه خشمگین شدم، پس هنگامی که به
مدینه رسیدم شکایت او را در مسجد مطرح کردم تا اینکه این شکایت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید. یک روز
وارد مسجد شدم و پیامبر میان یارانش بود هنگامی که چشمش به من افتاد با تندی به من نگاه کرد تا
اینکه نشستم. فرمود: ای عمرو! به خدا قسم مرا اذیت کردی گفتم: پناه میبرم به خدا که شما را اذیت
کنم ای رسول خدا، فرمود: بله هر که علی را اذیت کند مرا اذیت کرده است(34).
هیثمی در مورد این روایت میگوید: این روایت را احمد و طبرانی به اختصار و بزار مختصرتر نقل
کردهاند و رجال احمد ثقه هستند(35).
حمزه احمد الزین نیز میگوید اسنادش حسن است و حاکم در مستدرک آنرا نقل کرده
و ذهبی با صحت آن موافقت کرده است(36).
اکنون که مطالب بر شما روشن شد تعدادی از جوابهایی را که مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف عبقات الانوار در مورد این شبهه ذکر کردهاند برای شما نقل میکنیم.
1. استدلال به نقل ابن اسحاق بر ما حجت نیست چرا که شیوه مناظره این است که از کتابهای ما بر ما احتجاج کنید نه از منابع خود، چنانچه دهلوی نیز این قاعده را بارها عنوان میکند پس این نحوه استدلال، خروج از مناظره است.
2. ابن اسحاق نزد عدهای از علمای اهل سنت مورد اعتماد نیست. قطان او را تکذیب کرده؛ ابن معین میگوید: ثقه است اما حجت نیست؛ نسائی میگوید: قوی نیست؛ دار قطنی میگوید: به او احتجاج نمیشود؛ احمد میگوید: تدلیسهای فراوانی دارد(37). ذهبی نقل میکند: نزد من گناهی ندارد مگر آن که سیره خود را از نقلهای منکر و منقطع و اشعار کذب پر کرده است(38).
3- فخر رازی ذکر کرده است که ابن اسحاق حدیث غدیر را نقل نکرده است و عدم نقل او را به عنوان یکی از ادله تضعیف حدیث شمرده است. پس هنگامی که ثابت شود که ابن اسحاق آن را نقل نکرده است، این قول که سبب حدیث غدیر، شکایت بعضی از اصحاب بوده است و به او نسبت داده شده از اساس باطل خواهد بود.
4- در سیره ابن هشام که خلاصه سیره ابن اسحاق است آنچه که دهلوی به او نسبت داده است وجود ندارد.
ما آن بخش را قبلا دو بار نقل کردیم(39).
5- مفاد کلام دهلوی این است که صحابه، اوامر و نواهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را بر اغراض نفسانی حمل میکردند و اعتقاد نداشتند که سخنان ایشان مطابق با واقع و حق است و اطاعت و فرمانبرداری از آن واجب است. پس اگر حال صحابه نسبت به محبت امیرالمؤمنین علیه السلام که اهل سنت آنرا واجب میدانند و احادیث نبوی فراوانی مؤکد آن است میباشد بلکه ایمان به وجوب مودت امیرالمؤمنین علیه السلام مانند ایمان به وجوب مودت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میباشد همانطور که دهلوی به آن معترف است، و اگر حال صحابه نسبت به این امر این گونه است که آنرا بر اغراض نفسانی و علایق شخصی حمل میکنند پس چرا اهل سنت این قدر تلاش دارند که فضائل و مناقب فراوانی برای صحابه ثابت کنند و معتقد باشند که هیچ گونه کار قبیحی از آنان سر نمیزند؟! و چرا این قدر اصرار دارند که بگویند مخالفت صحابه با اوامر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم غیر ممکن است؟! در حالی که واقعیت این است که اطاعت از فرمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم واجب است چه مخاطب آن یک نفر باشد چه دو نفر و چه کل مسلمانان و چه آن امر علنی باشد و چه خصوصی، و هر که از اوامر ایشان اعراض کند و آن را انجام ندهد به تحقیق کافر شده است هر که میخواهد که باشد و حکم صادره نیز هر گونهای که بوده باشد، چرا که سخنان ایشان از جهت شرع، حکمش به اختلاف احوال تغییر نمیکند.
اما باید بگوییم که حال صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اینچنین بود که اوامر او را اطاعت میکردند و به سخنان و کارهای ایشان معتقد بودند ولی منافقین که اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند از سخنان و احکام ایشان اعراض می کردند چرا که ایمان قلبی به ایشان نداشتند چه آن امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان عموم مسلمین بود و چه به صورت خصوصی مطرح میشد. بلکه آن اوامر را مطلقا بر اغراض نفسانی حمل میکردند. پس اینکه دهلوی میگوید اگر پیامبر یکی دو نفر را مورد خطاب قرار میداد حمل بر اغراض نفسانی میشد اما اگر همه را مخاطب قرار میداد آنرا بر واقع حمل میکردند به هیچ وجه صحیح نیست.
6- علت حدیث غدیر امر خداوند تبارک و تعالی بود نه شکایت عدهای از حضرت علی علیه السلام.
این را عدهای از بزرگان اهل سنت نقل کردهاند مانند: ابن ابی حاتم الرازی، احمد الشیرازی، ابن مردویه، الثعلبی، ابو نعیم الاصفهانی، ابوالحسن الواحدی، مسعود السجستانی، قاضی الحسکانی، ابن عساکر، الفخر الرازی، فرید الدین العطار، محمد بن طلحه الشافعی، عبدالرزاق الرسعنی، نظام الدین النیسابوری، السید علی الهمدانی، الحسین المیبدی، ابن الصباغ المالکی، بدر الدین العینی، جلال الدین السیوطی و... که تصریح کردهاند علت حدیث غدیر امر خداوند تعالی و وحی اکید جبرئیل بوده است. که به وضوح نشان میدهد مراد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تصریح بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است.
7- واقعه غدیر از قضیه شکایت متأخر بوده است و دو قضیه جدا از هم بودهاند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جواب اعتراض کنندگان را در مکه داد و قضیه تمام شد.
8-فرض کنیم که دو واقعه در یک زمان اتفاق افتاده باشد و سبب حدیث غدیر شکایت بریده یا غیر او در مورد حضرت علی علیه السلام بوده است. پس چگونه دهلوی میتواند ثابت کند که اراده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محبت و مودت بوده است نه امامت و خلافت. آنچه که دهلوی میگوید ادعایی است بدون دلیل و برهان. بلکه میتوان قائل شد که وقتی عدهای از حضرت علی علیه السلام شکایت کردند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه غدیر را بیان فرمود و بیان کرد که بعد از من علی علیه السلام جانشین من است و او سزاوار این جانشینی است و آن قدر مقام و منزلت دارد که میتواند خلیفه من باشد. چگونه عدهای نسبت به او شکایت دارند.
9- قاضی القضاه عبدالجبار نیز به این نکته تصریح میکند که عدهای سبب حدیث غدیر را اعتراض بعضی نسبت به حضرت علی علیه السلام دانستهاند و عدهای نیز سبب آنرا صحبتی که میان امیرالمؤمنین علیه السلام و اسامه بن زید رد و بدل شد میدانند و عدهای سبب آنرا کلام زید بن حارثه میدانند. به هر حال اگر اینها هم صحیح باشند و این حدیث در پی آن واقعه عنوان شده باشد نمیتواند مانع اخذ به ظاهر حدیث و آنچه الفاظ حدیث مقتضای آنست باشد. پس لازم است که کلام در این حدیث بدون بیان سببی باشد که وجودش مانند عدمش میباشد(40).
10- حتی جوابی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به بریده دادند دلالت بر امامت و ولایت دارد چرا که بریده از اینکه حضرت علی علیه السلام کنیزی را برداشته بود اعتراض کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جواب او، ولایت علی علیه السلام را ذکر میکند. معنای آن چیست؟ معنایش این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میخواست اولویت حضرت علی علیه السلام را نسبت به دیگران بیان کند و کسی که اولی به تصرف از دیگران در امور میباشد کسی حق ندارد علیه او اعتراض کند و با او منازعه کند بلکه بر همگان اطاعت و فرمانبری از ایشان واجب است.
در حدیثی وارد شد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای بریده علی بعد از من ولی شماست پس علی را دوست داشته باش. او انجام میدهد آنچه که به آن امر شده است(41).
بلکه در حدیثی نیز گذشت که بریده گفت: بعد از نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کس محبوب تر از علی علیه السلام نزد من نبود(42). و مخفی نماند دلالت این قول بر افضلیت که ملاکت خلافت است.
11- ابن روزبهان که متوجه شده بود این وجوه(شکایت بعضی اصحاب، گفت و گوی اسامه یا زید) نمیتواند علت حدیث غدیر باشد خود به فکر ساختن یک علت افتاد و آنرا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داد. او میگوید: واقعه غدیر خم هنگام بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از حجه الوداع بود، جایی که محل جدا شدن قبایل از یکدیگر بود و پیامبر میدانست که آخر عمرش میباشد و عرب مانند چنین اجتماعی دیگر نخواهد داشت پس خواست که آنها را به حفظ محبت اهل بیت و قبیلهاش سفارش کند و شکی نیست که علی علیه السلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سید بنی هاشم و بزرگ اهل بیتش بود. پس فضائل او را ذکر کرد و ایشان را در وجوب ولایت و نصرت و محبت مانند خود دانست تا اینکه عرب او را سید و آقای خود قرار دهند و فضل و کمالش را بدانند(43).
حال اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را در وجوب ولایت و نصرت و محبت مانند خود میدانست آیا کسی حق داشت بر ایشان مقدم شود؟بدون شک این کلام نشان دهنده افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام است و افضلیت دلیل احقیت به امامت و خلافت است.
ثانیاً: ظاهراً ابن روزبهان فراموش کرده است که عموی پیامبر یعنی عباس بن عبدالمطلب از علی علیه السلام بزرگتر بود.
ثالثاً: ادله و قرائن فراوانی وجود دارد که نشان دهنده امامت و خلافت امیرالمومنین علیه السلام در حدیث غدیر است که مجال ذکر آن نیست و به طور مفصل علمای تشیع به آن پرداختهاند.
رابعاً: عدهای از صحابه بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نه تنها به خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام راضی نشدند بلکه احترام او و خانوادهاش را نیز هتک کردند و با غصب فدک و آوردن آتش به در خانه امیرالمؤمنین و فاطمه علیه السلام موجب رنج و آزار ایشان شدند(44).
خامساً: آیا این است فضیلت و برتری حضرت علی علیه السلام که در موطأ مالک یک حدیث از ایشان نقل نشود و یا در بخاری تعداد بسیار کمی نقل شود و خیلی نمونههای دیگر از بی مهریهای خلفا و اتباع آنان تا امروز نسبت به خاندان اهل بیت علیه السلام .
والسلام علی من اتبع الهدی
مطالبت تنظیم شده با استفاده از کتاب حدیث الغدیر و شبهه شکوی جیش الیمن، نوشته استاد حسینی قزوینی میباشد.
--------------------- پاورقی:-------------------------
1. الاعتقاد: ص354.
2. البدایه و النهایه: ج5، ص122.
3. همان: ج5،ص227.
4. الصواعق المحرقه: ج1، ص109.
5. التحفه الاثنا عشریه: ص214.
6. اصول مذهب الشیعه: ج2، ص842.
7. الغدیر: ج1، ص14 و ص73.
8. سیره ابن هشام: ج4، ص1021.
10. صحیح بخاری: ج3، ص98، ح4256.
11. عمده القاری: ج18، ص6 و فتح الباری: ج8، ص52.
12. صحیح بخاری: ج3،ص98، ح4257.
13. مسند احمد: ج5،ص356.
14. مسند احمد به تحقیق حمزه احمد الزین: ج16، ص486.
15. مسند احمد: ج5، ص350.
16. مجمع الزوائد: ج9، ص108.
17. المعجم الاوسط: ج6، ص: 163.
18. تاریخ الاسلام: ج2، ص690.
19. ارواء الغلیل: ج2، ص229.
20. مسند احمد: ج2، ص151 و صحیح بخاری: ج4، ص67.
21. السیره النبویه، احمد بن زینی دحلان: ج2، ص371.
22. وفیات الاعیان: ج6، ص14 و الکامل فی التاریخ: ج2، ص358.
23. مجمع الزوائد: ج9، ص127.
24. المستدرک: ج3، ص155 وسیر اعلام النبلاء: ج2، ص131.
25. مسند احمد: ج5، ص351؛ سنن ترمذی: ج5، ص299؛ سنن ابن ماجه: ج1، ص53.
26. تاریخ دمشق: ج42، ص303.
27. مسند احمد: ج1، ص544.
28. سنن ابن ماجه به تحقیق البانی: ج2، ص520.
29. سیره النبی صلی الله علیه و آله و سلم ابن هشام: ج4، ص1021-1022 و تاریخ طبری: ج2، ص401.
30. مسند احمد: ج3، ص86.
31. دلائل النبوه: ج5، ص398.
32. البدایه و النهایه: ج5، ص106.
33. الکامل فی التاریخ: ج2، ص301.
34. مسند احمد: ج3، ص483.
35. مجمع الزوائد: ج9، ص129.
36. المسند به شرح احمد الزین: ج12، ص392.
37. میزان الاعتدال: ج3، ص469.
38. میزان الاعتدال: همان.
39. سیره ابن هشام: ج4، ص1021.
40. المغنی فی الامامه: ج20، ص154.
41. المعجم الاوسط: ج5، ص117.
42. المعجم الاوسط: ج5، ص117؛ مسند احمد: ج5، ص351 و البدایه و النهایه: ج5، ص 121.
43. ابطال الباطل.
44. الدر المنثور: ج2، ص158 و شواهد التنزیل: ج1، ص441؛ تاریخ طبری: ج3، ص198 و العقد الفرید: ج2، ص250 و... .