واقعه مهم غدیرخم، از طریق روایات شیعه و سنى، به طور متواتر نقل شده است و در اصل وقوع آن هیچ تردیدى نیست . پس باید به این پرسش پاسخ داد که چه عواملى سبب شد تا پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، مردم، بخصوص انصار، بدون توجه به واقعه غدیر خم، در سقیفه اجتماع کردند و اقدام به تعیین جانشین براى پیامبر صلى الله علیه و آله نمودند؟
این مقاله، با استناد به متون معتبرتاریخى و با ریشهیابى وقایع، از هنگام بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله تا واقعه غدیرخم، و پس از غدیرخم تا رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و تشکیلسقیفه، سعى نموده است تا تصویر روشنى از علل نادیدهگرفتن واقعه غدیرخم و تجمع انصار در سقیفه ارائه نماید
حدیث غدیر، از جمله روایات متواتر است (2) که شیعه و سنى در اصل آن اتفاقنظر دارند . بر وفق این حدیث، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در سال دهم هجرى، پس از انجام مراسم حجهالوداع، در روز هجدهم ذىحجه، در مکانى به نام غدیرخم، دستور توقف دادند و پس از قرائتخطبهاى طولانى، فرمودند: «من کنت مولاه فعلى مولاه» ; هر کس من مولاى او هستم، پس على نیز مولاى اوست .
در تحقق این واقعه مهم هیچ تردیدى وجود ندارد و با توجه به صراحتسخنان رسول گرامى اسلام و قراین بىشمار حالیه و مقالیه، بسیار واضح است که مراد از مولا، همان ولى و جانشین است و گمان نمىرود که با وجود آن همه ادله و شواهد روشن، هیچ محقق بى غرض و منصفى، کمترین تشکیکى در اینباره بنماید .
پس در اینجا این سؤال اساسى مطرح مىشود که چرا پس از رحلت رسول گرامى اسلام، در حالى که تنها دو ماه و چند روز از واقعه مهم غدیر خم گذشته بود، مردم همه چیز را از یاد بردند؟ و مهمتر از همه، اینکه چرا انصار، که سابقهاى بسیار درخشان در اسلام داشتند و در راه تعالى و پیشرفت اسلام، از بذل جان و مال خویش دریغ نکرده بودند، پیش از همه در سقیفه اجتماع کردند و به دنبال تعیین جانشینى براى پیامبر صلى الله علیه و آله بودند؟!
از این مهمتر آنکه در بسیارى از روایاتى که از طریق شیعه و سنى نقل شده است: «عباس بن عبدالمطلب (عموى پیامبر صلى الله علیه و آله)، در آخرین لحظات حیات پیامبراکرم صلى الله علیه و آله، از آن حضرت مىپرسد که پس از آن حضرت، آیا ولایت امر، در خاندان ما مىباشد؟ اگر در خاندان ماست این را بدانیم و اگر نیست، درباره ما به دیگران سفارش شود .» (3)
اگر پیامبر صلى الله علیه و آله به دستور وحى، على علیه السلام را به جانشینى خود منصوب کردهاند، دیگر این سؤال، آن هم از طرف نزدیکترین افراد به پیامبر صلى الله علیه و آله، چه معنایى مىتواند داشته باشد؟
این یک سؤال بسیار مهم و اساسى است که جوابى مستند و قانعکننده مىطلبد، و نمىشود فقط با جملاتى شعارگونه و ادبى به آن پاسخ گفت .
براى اینکه پاسخى کاملا مستند به این پرسش داده شود، لازم استبا نگاهى گذرا به بعضى از حوادث پس از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله تا ماجراى سقیفه، به ریشهیابى آن بپردازیم .
وقایع پس از بعثت تا غدیرخم
1 . دلایل مهاجرت پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه
پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در آغاز نبوت خویش، با دشمنان سرسختى از قریش روبه رو گشت، و با آن همه تلاش طاقتفرسایى که انجام داد، فقط موفق شده بود عده اندکى از آنان را به اسلام هدایت کند، که بیشتر این افراد نیز از طبقه ضعیف جامعه بودند و عموم ثروتمندان و زورمداران، با سرسختى و جدیت در مقابل پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاده بودند . آنانکه در راه سرکوب و ریشهکن کردن این آیین مقدس، از هیچ کوششى دریغ نمىکردند، آنچنان عرصه را بر پیامبر صلى الله علیه و آله تنگ کرده بودند که پیامبر صلى الله علیه و آله براى مسلمانان چارهاى جز مهاجرت به سرزمینهاى دیگر نیافت .
پیامبر اکرم در راه تبلیغ دین خدا هرگز کوتاه نیامده بود و از کمترین فرصتها بیشترین بهره را مىبرد . در همین راستا در ملاقاتى که با بعضى از بزرگان یثرب (مدینه) داشت، آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان نیز اسلام را پذیرفتند و با پیامبر عهد و پیمانى بستند که به بیعهالنسا (بیعت زنان) معروف گشت . شاید دلیل این نامگذارى بدین سبب بود که این بیعتشامل جنگ و قتال نمىشد . (4)
مشرکان قریش سرانجام براى ریشهکن کردن اسلام تصمیم به قتل پیامبر صلى الله علیه و آله گرفتند، اما پیامبر با وحى الهى از نقشه آنان آگاه شد و تصمیم گرفت تا به طور مخفیانه و شبانه از مکه خارج شود و به سوى مدینه مهاجرت نماید، و براى آنکه مشرکان قریش از خروج پیامبر صلى الله علیه و آله آگاه نگردند از على علیه السلام خواست تا در بستر آن حضرت بخوابد و على علیه السلام نیز براى حفظ جان پیامبر صلى الله علیه و آله حاضر شد تا جان خویش را فداى جان پیامبر کند; بنابراین، با آرامش قلبى تمام، در بستر پیامبر خوابید و با ایمان راسخى که داشت، لحظهاى دچار تردید و ترس و وحشت نگردید و خود را در آغوش خطرى انداخت که مىدانست تا چند لحظه دیگر مورد هجوم نیزههاى دشمنان قرار خواهد گرفت . (5) پیامبر صلى الله علیه و آله نیز موفق شد در این فرصت، از مکه خارج شود و به سوى مدینه مهاجرت نماید .
2 . حوادث پس از مهاجرت و نقش انصار در حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله
در هر صورت، پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه مهاجرت نمود . پس از مهاجرت پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه، انصار استقبال شایانى از پیامبر صلى الله علیه و آله و دیگر مهاجران نمودند و حاضر شدند در راه حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله و دین خدا، در مقابل سرسختترین و کینهتوزترین دشمنان، یعنى مشرکان قریش، بایستند و انصافا در این راه از هیچ کوشش و ایثارى دریغ نورزیدند . قرآن کریم نیز در سوره حشر، (6) به ایثار و فداکارى آنان اشاره مىکند و آن را مىستاید .
پس انصار در راه حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله حاضر شدند تا براى پیشرفت اسلام، پنجه در پنجه مشرکان قریش بیندازند و خود را درگیر جنگهایى سخت و خونین با آنان نمایند . این گروه در نخستین درگیرى با مشرکان قریش، در جنگ بدر - که جنگى نابرابر بود - موفق شدند حدود 70 تن از مشرکان قریش را به هلاکتبرسانند که عموما از سران قریش بودند . (7) همچنین 14 تن از مسلمانان در این جنگ به شهادت رسیدند که 8 تن آنان از انصار بودند . (8)
پس از جنگ بدر، طولى نکشید که جنگ احد پیش آمد . در این جنگ نیز مسلمانان موفق شدند 23 تن از مشرکان را به لاکتبرسانند، ولى سهلانگارى عدهاى از مسلمانان که بر روى تپه «عینین» مستقر بودند، سبب شد تا حدود 70 تن از مسلمانان به شهادت برسند . (9)
به طور معمول در فاصله بین جنگهاى بزرگ، سرایا و غزوات دیگرى نیز پشتسر هم اتفاق مىافتاد .
سپس در سال پنجم هجرى، (10) تمام دشمنان اسلام، دستبه دست هم دادند و با ده هزار نیرو و به منظور ریشهکن کردن اسلام، مدینه (موطن انصار) را مورد محاصره قرار دادند، به گونهاى که ترس و وحشت مدینه را فرا گرفته بود . این جنگ که جنگ خندق یا احزاب نامیده شد، با رشادت و شجاعت مولا على علیه السلام که با ضربتى تاریخى، عمروبن عبدود، قهرمان عرب را به هلاکت رساند، به نفع مسلمانان تغییر کرد و سرانجام به خاطر طوفان و بارش شدید باران، ترس و وحشت فراوانى در دل مشرکان افتاد و آنان از محاصره مدینه دست کشیدند . (11)
در مجموع، پیامبر صلى الله علیه و آله پس از مهاجرت به مدینه، در طول این 10 سال، درگیر 74 جنگ، اعم از غزوه و سریه شدند، (12) که در این نبردها انصار نقش بسیار مهمى داشتند و مىتوان گفت: موفقیت و گسترش اسلام در سایه کمکهاى انصار بود و در اصل، به خاطر همین کمکها و نصرتى که آنان در راه پیشرفت اسلام نمودند، پیامبر صلى الله علیه و آله آنان را انصار نامید .
تعداد مسلمانان روزبه روز افزایش مىیافت . در این میان، بعضى واقعا به حقانیت اسلام پى مىبردند و مسلمان مىشدند، ولى عدهاى نیز بودند که به دلیل قدرت یافتن اسلام و یا به دلیل منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، مسلمان مىشدند .
سرانجام در سال هشتم هجرى مکه به دست مسلمانان فتح شد و اسلام در جزیرهالعرب گسترش یافت . اهل مکه که در برابر عظمتسپاهیان اسلام شگفتزده شده بودند، چارهاى جز مسلمان شدن نداشتند . (13) در این زمان تعداد مسلمانان از لحاظ کمى به اوج خود رسیده بود، ولى از لحاظ کیفى وضع خوبى نداشت و به غیر از عدهاى که از عمق وجودشان به اسلام ایمان آورده بودند و در برابر فرمان خدا و رسولش مطیع محض بودند، تعداد زیادى از آنان را مىتوان مسلمان مصلحتى دانست .
با افزایش تعداد مسلمانان، انصار دیگر تنها گروه مسلمان جزیرهالعرب نبودند، بلکه فقط تعدادى اندک بودند که در میان جمعیت عظیمى از مسلمانان قرار داشتند، اما پیامبر صلى الله علیه و آله همواره از انصار قدردانى مىکردند و آنان را مورد حمایتبىدریغ خویش قرار مىدادند، زیرا آنان در حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله در آن لحظات سخت، از هیچ تلاش و کوششى دریغ نکرده بودند و نیز این افراد عموما اسلام و ایمانشان ریشهدار بود، چون سالها در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله از تعالیم آن حضرت بهرهمند شده بودند .
پیامبر صلى الله علیه و آله در اواخر عمر شریفشان سفارشهاى اکیدى درباره انصار مىنمودند، چنانکه در اینباره فرمودند: «انهم کانوا عیبتى التى اویت الیها فاحسنوا الى محسنهم و تجاوزوا عن مسیئهم» ; (14) «انصار موضع اطمینان و سر من بودند که من بدان پناهنده شدم، پس به نیکوکار ایشان نیکى کنید و از بدکارانشان درگذرید .» انصار نیز به این عنایتها و حمایتهایى که پیامبر صلى الله علیه و آله از آنان مىکرد بسیار دلگرم بودند .
چگونگى ابلاغ وحى درباره جانشینى حضرت على علیه السلام
پس از نازل شدن سوره «اذا جاء نصر الله ...» ، (15) سخنانى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله شنیده شد که خبر از نزدیک بودن وفاتش مىداد; (16) همچنین در حجهالوداع، در بعضى از سخنانش به صراحت و در بعضى دیگر با تلویح، نزدیک بودن وفات خود را اعلان مىنمود . (17) این مطلب به طور طبیعى مىتوانست این سؤال را در اذهان ایجاد کند که پس از پیامبر چه کسى زمام امور مسلمانان را به دست مىگیرد و چه خواهد شد؟ ظاهرا هر حزب و گروهى مایل بود که خلیفه رسول خدا از میان آنان باشد و شاید خود را سزاوارتر نسبتبه این امر مىپنداشتند و به آن مىاندیشیدند .
اگرچه پیامبر صلى الله علیه و آله درباره لیاقت و جانشینى على علیه السلام در مجالس و محافل مختلف سخن به میان آورد، (18) ولى این سخنان عموما در اجتماعات بسیار محدودى مطرح شده بود، اما در غدیر خم، این وحى الهى بود که به همه توهمات پایان داد و پیامبر صلى الله علیه و آله را مکلف ساخت تا على علیه السلام را به جانشینى منصوب و معرفى کند . پس از نزول وحى، پیامبر اکرم به دنبال یافتن فرصت مناسبى بود تا آن را به مردم ابلاغ کند، اما با توجه به شناخت و بصیرتى که پیامبر صلى الله علیه و آله از جامعه مسلمانان آن زمان داشت، اوضاع را براى ابلاغ این وحى مناسب تشخیص نمىداد و سعى مىکرد تا زمینه را آماده سازد و یا فرصت مناسبترى براى این امر پیش آید تا بتواند وحى الهى را به مردم ابلاغ کند . البته باید به این نکته توجه داشت که وحى الهى، به طور کلى مسئله جانشینى على علیه السلام را مطرح کرده بود و چگونگى ابلاغ آن در اختیار خود پیامبر صلى الله پس مطلبى که در بعضى از روایات (20) ذکر شده مبنى بر تاخیر پیامبر صلى الله علیه و آله در ابلاغ وحى، هرگز به معنى کوتاهى پیامبر صلى الله علیه و آله در ابلاغ وحى نیست; چنانکه شیخ مفید نیز در اینباره مىگوید: «قبلا وحى بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شده بود، ولى وقت ابلاغ آن معین نگردیده بود و پیامبر صلى الله علیه و آله به دنبال یافتن وقت مناسبى براى آن بود، و هنگامى که به غدیر خم رسیدند آیه تبلغ نازل شد .» (21)
این مطلب که قبلا بر پیامبر صلى الله علیه و آله وحى نازل شده بود و پیامبر صلى الله علیه و آله ابلاغ آن را به وقت مناسبترى موکول مىکرد، به وضوح از خود آیه تبلیغ، (22) قابل فهم است; زیرا این آیه مىفرماید: «اى رسول! آنچه که بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و سپس تهدید مىکند که «اگر این کار را انجام ندهى رسالتش را انجام ندادهاى .» پس مىبایست قبلا بر آن حضرت مطلبى نازل مىشد، تا در این آیه بفرماید: «آنچه بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و از تهدیدى که در آیه وجود دارد نیز مىتوان فهمید که پیامبر صلى الله علیه و آله بنا به عللى، ابلاغ آن را به بعد موکول مىنمود . این آیه سپس مىفرماید: «والله یعصمک من الناس» ; و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مىدارد .
با دقت در این آیه، و روش پیامبر صلى الله علیه و آله در ابلاغ وحى، این پرسش مطرح مىگردد که در جامعه اسلامى آن زمان چه مىگذشت و چه جوى در میان مسلمانان حاکم بود که سبب شد تا پیامبر صلى الله علیه و آله ابلاغ وحى را به زمانى دیگر موکول کند؟ اگر به این پرسش به خوبى پاسخ داده شود، مىتواند بسیارى از ابهامات موجود در این زمینه را برطرف سازد و ما را به موقعیت اجتماعى و سیاسى مسلمانان در آن زمان واقف گرداند .
اکنون در پاسخ به این پرسش، نکات قابل توجهى از مسائل سیاسى - اجتماعى آن زمان را مورد بررسى قرار مىدهیم:
1 . وجود تعداد بسیارى تازه مسلمان:
اگرچه تعداد مسلمانان در اواخر دوران رسالتبه اوج خود رسیده بود، ولى بیشتر این تعداد را تازه مسلمانان تشکیل مىدادند که البته باید گفت: کم نبودند کسانى که از ایمانى مستحکم و استوار برخوردار بودند، ولى این تعداد در برابر جمعیت عظیم مسلمانان چندان زیاد نبودند، و بیشتر این تازه مسلمانان، از ایمان عمیق و ریشهدارى بهرهمند نبودند . (23) چون عدهاى به خاطر منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، اسلام را پذیرفتند و عدهاى دیگر، چون در اقلیت قرار گرفته بودند، به ناچار اسلام اختیار کردند و بعضى دیگر نیز که تا آخرین حد ممکن، در برابر اسلام ایستادگى کرده بودند و دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، شیوه دیگرى را برگزیدند که از آن جمله، مىتوان از ابوسفیان و اطرافیانشان که جزو طلقا در فتح مکه بودند، نام برد . بدیهى است ابلاغ چنان امر عظیمى در میان این جمعیت، مشکلاتى را به همراه خواهد داشت .
2 . وجود منافقان در میان مسلمانان
یکى از بزرگترین مشکلات پیامبر صلى الله علیه و آله در طى سالهاى رسالتش، وجود منافقان در میان مسلمانان بود . این گروه که در ظاهر مسلمان بوده، ولى در باطن هیچ اعتقادى به اسلام نداشتند، در فرصتهاى مناسب، ضربه خویش را به اسلام وارد مىساختند و سبب گمراهى دیگران نیز مىشدند .
قرآن کریم، در سورههاى متعددى، همچون بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، عنکبوت، توبه، احزاب، فتح، حدید، حشر و منافقون به این مسئله پرداخته است و با شدیدترین عبارات از آنان سخن گفته است . در مجموع 37 مرتبه فقط از ریشه کلمه نفاق در قرآن استفاده شده است .
این افراد که در جنگ احد، یک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند، به سرکردگى عبدالله بن ابى از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شان این افراد نازل شده است . (24) اکنون جا دارد که این مسئله را مطرح کنیم که در زمانى که اسلام طرفداران چندانى نداشت و از اقتدار چندانى نیز بهرهمند نبود و انگیزه چندانى نیز براى پنهان کردن اعتقادات نبود، این گروه ، یک سوم مسلمانان راتشکیل مىدادند، حال معلوم است که در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگیر شدنش، این تعداد به چه میزان زیادى مىتوانست افزایش یابد .
پیامبراکرم صلى الله علیه و آله همواره با این گروه مشکل داشت، اینان به یقین در حجهالوداع نیز همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بودند و از لحاظ فکرى نیز معلوم بود که این افراد هرگز راضى به جانشینى على نخواهند شد و به توطئه مىپردازند و جامعه اسلامى را به هرج و مرج مىکشانند و به این سبب، اصل اسلام و قرآن به خطر مىافتد، پس جا دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله از این امر نگران و خائف باشد .
اصل وجود منافقان، تا آخرین لحظات حیات پیامبر صلى الله علیه و آله، امرى غیرقابل انکار است، حتى عمر پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله، وفات یافتن پیامبر صلى الله علیه و آله را انکار مىکرد، مىگفت: «گروهى از منافقان گمان مىکنند که پیامبر صلى الله علیه و آله مرده است .» (25) همچنین بعضى از نقلهاى تاریخى، کسانى را که نسبتبه امیر بودن اسامه به خاطر جوان بودنش اعتراض مىکردند، «گروهى منافق» ذکر کردهاند . (26)
این جماعت، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله از خطرناکترین دشمنان آن حضرت به شمار مىآمدند، اما معلوم نشد که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و جانشینى خلفاى سهگانه، چگونه این گروه به یکباره محو شدند و دیگر مشکلى براى حاکمان به شمار نمىآمدند! آیا این جماعت پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله همگى برگشته و یکباره مسلمان شده بودند؟! یا اینکه با آنان مصالحه شده بود؟! و یا اینکه کسانى بر سر کار آمده بودند که دیگر مشکلى با آنان نداشتند؟!
3 . کینهتوزى بعضى نسبتبه على علیه السلام
یکى از خصلتهاى بارز عرب کینهتوزى است . (27) با توجه به سابقه على علیه السلام در جنگهاى متعدد، و افرادى که در آن جنگها به دست على علیه السلام کشته شده بودند، و در این زمان، اقوام همان افراد، جزو جمعیت عظیم مسلمانان بودند، بدیهى است که این افراد کینهاى دیرینه از على علیه السلام در دل خود داشته باشند و هرگز راضى به جانشینى او نباشند .
تصور اینکه این افراد دیگر مسلمانان شده بودند و گذشتهها را فراموش کرده بودند، ناشى از عدم شناختخوى عربى، بخصوص عرب آن زمان است . به عنوان نمونه: وقتى سوره منافقون نازل شده بود و عبدالله بن ابى (رئیس منافقان) رسوا گشت، پسر عبدالله بن ابى از پیامبر خواست تا خودش، پدرش را به هلاکتبرساند . وى گفت: نمىخواهم دیگرى او را به قتل برساند، تا من کینه او را در دل بگیرم . (28)
در صدر اسلام، نمونههاى بسیارى در اینباره مىتوان یافت، ولى کافى است در همین یک نمونه، تامل شود تا معلوم گردد چگونه یک فرد حاضر است تا با دستخویش پدرش را به قتل برساند، ولى حاضر نیست دیگران این کار را انجام دهند، تا مبادا کینه دیگران را در دل بگیرد . پس با این مطلب مىتوان فهمید که چرا عدهاى، کینه على علیه السلام را در دل داشتند .
4 . وجود تفکرات جاهلى مبنى بر جوان بودن على علیه السلام
عدهاى به خاطر طرز تفکر جاهلى، هرگز حاضر به اطاعت از یک جوان کم سن و سال نبودند و حتى صرف امارت یک جوان را براى خود ننگ مىدانستند . به عنوان نمونه، ابن عباس مىگوید: در زمان خلافت عمر، روزى با عمر مىرفتم، او به من رو کرد و گفت: «او (على) از همه مردم نسبتبه این امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چیز مىترسیدیم: یکى اینکه او «کم سن بود» و دیگر اینکه به فرزندان عبدالمطلب علاقهمند بود .» (29)
نمونه دیگر: پس از کشاندن على علیه السلام به مسجد براى بیعتبا ابوبکر، ابوعبیده وقتى دید على علیه السلام هرگز حاضر نیست تا با ابوبکر بیعت کند، رو به على علیه السلام کرد و گفت: «تو "کم سن" هستى و اینان مشایخ قوم تو هستند و تو، همانند آنان شناخت و تجربه ندارى، پس با ابوبکر بیعت کن و اگر عمرت باقى باشد، به خاطر فضل و دین و علم و فهم و سابقه قرابتت، سزاوار این امر هستى .» (30) پس اگرچه على را شایسته این امر، و یا حتى سزاوارتر از همه مىدانستند، ولى نمىتوانستند قبول کنند که یک جوان بر آنها امیر باشد .
این موضوع را در لشکر اسامه بن زید، هم مىتوان دید: وقتى که پیامبر صلى الله علیه و آله اسامه جوان را به سرپرستى سپاهى برگزید که مشایخ قوم نیز در آن بودند، عدهاى نسبتبه این انتخاب پیامبر صلى الله علیه و آله اعتراض کردند . وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله از این اعتراض باخبر شد، غضبناک شد و بر منبر رفت و فرمود: شما قبلا درباره پدرش نیز اعتراض کرده بودید، در حالى که هم او و هم پدرش لیاقت امارت داشته و دارند . (31)
البته از جهتى مىتوان ریشه این امر را در حسادت دانست، چون این عده، وقتى مىدیدند یک جوان، مانند على علیه السلام این همه لیاقت و شایستگى دارد و نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله از محبوبیتبسیارى برخوردار است، و همین فرد، پس از رسول خدا امیر آنان خواهد بود، به شدت نسبتبه آن حضرت حسادت مىورزیدند .
5 . نداشتن انقیاد کامل گروهى از مسلمانان در برابر دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله
در میان مسلمانان افرادى بودند که اطاعت آنان از پیامبر صلى الله علیه و آله مشروط بود; یعنى تا زمانى که اطاعت از پیامبر صلى الله علیه و آله ضررى برایشان نداشت، حرفى نداشتند، ولى اگر پیامبر صلى الله علیه و آله دستورى مىداد که باب میل آنان نمىبود و یا آنان با عقل قاصر خود، قادر به درک آن نمىبودند، اقدام به مخالفت آشکار یا پنهان مىنمودند . نمونه آن، مخالفت عدهاى از مسلمانان در انجام بعضى از مراسم حجهالوداع است: پیامبر صلى الله علیه و آله در حین مراسم حج فرمودند: هرکس با خودش قربانى ندارد حجش را به عمره تبدیل کند و آنانکه قربانى همراه دارند بر احرام خویش باقى باشند . عدهاى اطاعت نمودند و عدهاى دیگر مخالفت کردند، (32) که یکى از آن مخالفان، شخص عمر بود . (33)
از دیگر شواهد این مطلب مىتوان به اعتراض عمر در صلح حدیبیه اشاره کرد . (34) نمونه دیگر، اعتراض عدهاى از مسلمانان به انتخاب اسامه، به فرماندهى سپاه بود، (35) که نه تنها به آن اعتراض کردند، بلکه از همراهى با سپاه نیز امتناع مىکردند; یعنى با اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله دستور اکید مىدادند که مهاجران و انصار باید به همراه لشکر اسامه از مدینه خارج شوند، با این وجود، افرادى از همین به اصطلاح سران مهاجر از این امر سرپیچى مىکردند و به بهانههایى، لشکر اسامه را همراهى نمىکردند، (36) تا آنجا که دیگر پیامبر لعنت کردند کسانى را که از این امر تخلف نمایند و لشکر اسامه را همراهى نکنند . (37)
نمونه دیگر آن، در آخرین لحظات حیات رسول گرامى اسلام اتفاق افتاد و آن ماجراى کتابتبود: (38) پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: وسایل کتابتبیاورید تا مطلبى را مکتوب کنم که هرگز پس از آن، گمراه نگردید، ولى عمر گفت: «پیامبر هذیان مىگوید! » برخى از همین روایات مىگوید: بعضى از حاضران در آن مجلس مىگفتند: کلام همان است که رسول خدا فرمود، و بعضى دیگر مىگفتند: حرف، حرف عمر است . (39) که این امر نشانگر آن است که عمر و عدهاى، از فرمان رسول خدا تمرد نمودند و حتى بر پیامبرى که قرآن به صراحت مىگوید: «و ما ینطق عن الهوى» (40) تهمت هذیان زدند!
با توجه به مطالب گذشته، در مجموع مىتوان فهمید که چرا پیامبر صلى الله علیه و آله ابلاغ وحى را به فرصتى دیگر موکول مىنمود! زیرا با توجه به شناخت دقیقى که پیامبر صلى الله علیه و آله از اوضاع و احوال مسلمانان داشتند، احتمال «تمرد آشکار» مىدادند; یعنى مىدانستند که اگر على علیه السلام را به جانشینى خود معرفى کنند، عدهاى «به طور علنى» در مقابل پیامبر صلى الله علیه و آله مىایستند و هرگز به این امر راضى نمىشوند; ولى وحى الهى در قسمت آخر آیه تبلیغ به پیامبر صلى الله علیه و آله اطمینان داد که: «خداوند تو را از مردم مصون نگاه مىدارد» ; یعنى تو را از شر مردم، و مخالفت علنى مردم محافظت مىنماید .
مؤید این مطالب روایتى است که در تفسیر عیاشى از جابربن عبدالله و ابن عباس نقل شده است: «... فتخوف رسول الله صلى الله علیه و آله ان یقولوا: حامى ابن عمه و ان تطغوا فى ذلک علیه» (41) یعنى: «پیامبر خوف این داشتند که مردم بگویند: از پسر عمویش پشتیبانى کرد و بدین خاطر بر پیامبر صلى الله علیه و آله طغیان کنند .» البته در بعضى از نسخ (42) به جاى حامى «جاءنا» یا «خابى» و به جاى «تطغوا» ، «یطعنوا» دارد، که در این صورت، خوف پیامبر صلى الله علیه و آله را به خاطر طعنههاى مردم ذکر مىکند، که اگر این هم باشد، دلالتبر مطالب گذشته ما دارد، ولى بعید به نظر مىرسد که پیامبر صلى الله علیه و آله فقط به خاطر طعن مردم، ابلاغ وحى الهى را به وقتى دیگر موکول کند و ظاهرا، عبارت «تطغوا» صحیحتر است; یعنى پیامبر صلى الله علیه و آله خوف طغیان و سرپیچى علنى داشتند .
با این تقریرى که نمودیم، این اشکال نیز جواب داده مىشود که اگر منظور آیه درباره ولایت على علیه السلام است و خداوند به پیامبرش وعده امان از شر مردم را داده است، پس چرا على علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله به خلافت نرسید؟ مگر مىشود وعده الهى عملى نگردد؟! (43)
پاسخ آن، همان است که وحى الهى وعده کرده بود که پیامبر صلى الله علیه و آله را از طغیان و مخالفت علنى مردم در امان نگه دارد و همین امر نیز واقع شد، همانگونه که روایات غدیرخم بر آن شهادت مىدهند .
علاوه، این آیه مىفرماید: «والله یعصمک من الناس» ; خداوند تو (پیامبر) را از مردم مصون نگه مىدارد، که منظور همان است که پیش از این گفته شد; یعنى خداوند پیامبرش را از مخالفت علنى مردم در امان نگه مىدارد و نفرموده است «والله یعصمه من الناس» ; یعنى نفرموده که (على) را از مردم مصون نگاه مىدارد، تا این کلام را وعدهاى الهى براى به خلافت رسیدن ظاهرى على علیه السلام بدانیم .
تلاشهاى پنهان و آشکار پس از غدیرخم به منظور کنار گذاشتن اهلبیت علیهم السلام
واقعه غدیر خم، تکلیف مسلمانان و جامعه اسلامى را به روشنى مشخص کرده بود; آنان که مطیع اوامر خدا و رسولش بودند، از جان و دل آن را پذیرفتند و آنانکه در باطن با این امر مخالف بودند، در آن فرصت، توان مخالفت و طغیان نداشتند و در ظاهر، همگى این امر را پذیرفتند و جانشینى على علیه السلام را به او تبریک گفتند . در اینباره جمله معروف ابوبکر و عمر «بخ بخ لک یابن ابىطالب» (44) نمونهاى از این پذیرش عمومى است .
اما آنانکه با جانشینى على علیه السلام مخالف و در آرزوى به دستگیرى حکومتبودند، اگرچه در ظاهر آن را پذیرفتند، ولى در باطن سخت ناراحتبودند و اقدام به کارهاى مخفیانه و زیرزمینى مىنمودند، تا على علیه السلام را کنار زده و خود زمام امور را به دست گیرند . شواهد بسیارى بر این مطلب دلالت دارد که در اینجا به نمونههایى از آن اشاه مىکنیم:
اول: شواهد عمومى
پیامبر صلى الله علیه و آله پس از واقعه غدیرخم، مکرر جانشینى على علیه السلام و فضایل او را گوشزد مىنمود و همواره درباره اهلبیتسفارش مىکرد و در سخنانش مردم را از خطرات احتمالى پس از خود آگاه مىکرد و با آنان اتمام حجت مىنمود . یکى از نمونههاى بارز این مورد، حدیثى است که بیشتر کتب تاریخى و روایى شیعه و سنى آن را نقل کردهاند، که پیامبر صلى الله علیه و آله در اواخر حیات خود فرمودند: «اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم» ; (45) «فتنهها، همچون پارههاى شب ظلمانى پى در پى در مىرسند .» بسیارى از این روایات مىگویند: پیامبر صلى الله علیه و آله این جمله را در آن شبهاى آخر، که براى استغفار اهل بقیع رفته بودند، فرمودهاند .
به راستى چه اتفاقى در درون جامعه اسلامى افتاده بود و چه امرى در حال شکلگیرى بود که چنین سخنان جگرسوزى از پیامبر شنیده مىشد؟ آن هم در آخرین لحظات عمر شریفشان و پس از آن همه رنجها و کوششهاى طاقتفرسا که براى هدایت مردم و تشکیل جامعهاى بر اساس قوانین پاک الهى انجام داده بودند . با شنیدن این جملات از پیامبر صلى الله علیه و آله در آن لحظات آخر، حزن و اندوه، وجود یک مسلمان را فرا مىگیرد و آهى سرد از نهادش برمىخیزد که چرا نگذاشتند پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله پس از آن همه رنجها، لااقل با اطمینان خاطر از امتخویش به سوى پروردگارش رهسپار شود؟
این سخنان از پیامبر اکرم، به صراحتبیانکننده فعالیتهاى زیرزمینى عدهاى براى انحراف جامعه اسلامى از مسیر اصلىاش مىباشد و خبر از فتنههایى پى در پى مىدهد که در میان مسلمانان، در حال واقع شدن بود . پس جا دارد این پرسش مطرح گردد که فتنهگران چه کسانى بودند و چه هدفهایى در سر داشتند؟ در اینجا، بنا داریم تا با استناد به متون تاریخى و روایى، این فتنهگرها را معرفى نماییم .