عصر امام هادی(علیه السلام) (212ـ254ق) مصادف با حاکمیت عبّاسیان و از جمله متوکل عبّاسی است. این دوران دشوارترین، عصر زندگی امامان معصوم بود؛ به طوری که در بسیاری از موارد به جز نامهنگاری، راهی دیگر برای ارتباط با حضرت هادی(علیه السلام) وجود نداشت. محمد بن فرج میگوید: امام هادی(علیه السلام) به من فرمودند: چنانچه سؤالی داشتی، آن را بنویس و زیر جانماز بگذار و پس از چند لحظه آن را بردار و نگاه کن. محمد بن فرج میگوید: من همین کار را انجام دادم، دیدم جواب حضرت در آن، نوشته شده.[1] این حدیث نشاندهنده معجزه آن حضرت نیز هست.
دعا
موضوع برخی از نامههای شیعیان به امام هادی(علیه السلام) درباره ابتلائات و حوائج و گرفتاریهایی است که از حضرت برای حل مشکل تقاضای دعا میکردند.
ایوب بن نوح میگوید: یحیی بن زکریا (از اصحاب امام هادی(ع)) به امام نامهای نوشت بدین مضمون که همسرم حامله است. از خداوند بخواهید به من پسر عنایت کند. حضرت، در پاسخ نوشتند: «چه بسا دختر از پسر بهتر باشد»، و خدا به او دختر عنایت کرد.
خود ایوب بن نوح نیز میگوید: جعفر بن عبدالواحد (قاضی کوفه) مرا اذیت میکرد. به حضرت هادی(علیه السلام) نامه نوشتم و شکایت کردم. امام(علیه السلام) در پاسخ مرقوم فرمودند:
«تکفی امره الی شهرین؛ دو ماه صبر کن. از شرّ او خلاص میشوی ».
ایوّب میگوید: در این دو ماه، جعفر بن عبدالواحد عزل شد و از آزار وی راحت شدیم.[2]
در مورد دیگر، ایوب بن نوح میگوید: همسرم حامله بود. به امام هادی(علیه السلام) نامه نوشتم که از خدا بخواهید تا این حمل را پسر قرار دهد. حضرت در پاسخ نوشتند: وقتی خداوند به تو فرزند عنایت کرد، اسم او را محّمد بگذار. ایوب میگوید: آن حمل پسر بود و من نام او را محمد گذاشتم.[3]
مرحوم سید بن طاووس (م664) در کتاب مهج الدعوات از الیسع بن حمزه ( از اصحاب امام هادی(ع)) نقل میکند:
عمرو بن مسعده (وزیر معتصم، خلیفه عباسی) با من دشمنی ورزید و بسیار مرا تهدید کرد؛ تا جایی که ترسیدم مرا بکشد و نسل من را قطع کند. به حضرت ابی الحسن العسکری(علیه السلام) نامه نوشتم و از وضع خودم به ایشان شکایت کردم. حضرت در پاسخ نوشتند:
«نگران نباش! خدا را با این کلمات بخوان، تو را خلاص خواهد کرد». الیسع میگوید: من آن دعا را در آغاز روز خواندم. چیزی از همان روز نگذشت که فرستاده وزیر آمد و گفت: دعوت وزیر را اجابت کن. من نزد وی رفتم. او با چهره خندان با من برخورد کرد و دستور داد زنجیر از دست و پای من بازکردند. آن گاه لباس فاخر بر من پوشانید، مرا معطّر ساخت و نزدیک خود نشاند و با من صحبت کرد و از من عذرخواهی کرد و آنچه از من گرفته بود، به من برگرداند.
علم خداوند
ایوب بن نوح میگوید: خدمت امام هادی(علیه السلام) نامه نوشتم و سؤال کردم: آیا خداوند قبل از آفرینش جهان از آن آگاه بود یا اینکه پس از آفرینش مطلع شد؟ حضرت، در پاسخ به خط خودشان نوشتند:
«لَم یزَلِ الله عالماً بالأشیاء قَبْلَ اَنْ یخْلُقَ الاَشیاءَ کَعِلْمِهِ بِالأَشیاءِ بَعدَ ما خَلَقَ الأَشیاءَ؛ خداوند پیوسته به همه چیز آگاه است و علم او به هر چیزی قبل از خلقت، مانند علم او پس از خلقت است».[4]
جانشینی
در شرایط سخت و رعب انگیز حاکمیت متوکل، شیعیان به علت عدم دسترسی به امام هادی(ع)، نگران مسئله امامت بعد از ایشان بودند. برای رفع این دغدغه، خود آن حضرت به وسیله نامه افراد را مطلع میساختند. شاهویه، پسر عبدالله جُلاب، میگوید: امام هادی(علیه السلام) به من نامهای نوشتند بدین مضمون: پس از اینکه ابوجعفر از دنیا رفت، تو میخواستی از جانشینی پس از من سؤال کنی[5] و بدین سبب در اضطراب بودی. ناراحت نباش: «فَاِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ )لایضِلُّ قوماً بَعدَ اِذ هَدیهُم حَتّی یبَینَ لَهُمْ ما یتَّقُون(؛[6] خداوند کسانی را که هدایت کرده، گمراه نمیکند تا آنچه را که باید از آن پرهیز کنند، بیان فرماید. امام پس از من، فرزندم ابومحمّد (امام حسن عسکری(ع)) است و آنچه بدان احتیاج دارید، نزد اوست.
خداوند هر چه را بخواهد، مقدم یا مؤخر میدارد (امور به دست اوست): )ما نَنسَخ مِنْ ایةٍ اَوْنُنْسِها نَأتِ بِخَیرٍ مِنها اَو مِثلها(؛[7] هر نشانهای را که حذف کنیم یا به تأخیر اندازیم، بهتر از آن یا مثل آن را جایگزین میکنیم».
«قَدْ کَتَبْتُ بِما فیهِ بیانٌ وَ قِناعٌ لِذِی عَقْلِ یقْظانِ[8]؛ آنچه برای عقول آگاه ، بیانگر و قانع کننده باشد، نوشتم».
در حدیث دیگر، ابی بکر فهفکی میگوید: حضرت هادی(علیه السلام) برای من نامه نوشتند:
«اَبُو مُحَمْد اِبنی اَنضَحُ آل مُحَّمدٍ عَزیزةٍ وَ اَوثُقُهُم حُجّةَ وَ هُوَ الاَکبَرُ مِنْ وُلدی وَ هُوَ الخَلَفُ وَ الَیهِ ینتَهی عُری الاِمامَةِ وَ اَحْکامُها فما کُنتَ سائِلی فَاسْألهُ عَنهُ فَعِندَه ما یحتاجُ اِلَیه[9]؛ ابو محمد (امام حسن عسکری(ع)) خیر خواهترین آل محمد(ص) و معتبرترین ایشان است. او پسر بزرگتر من و جانشین من است و رشته امامت و احکام آن به او میرسد. آنچه میخواهی از من بپرسی، از او سؤال کن. تمام احتیاجات شما نزد اوست».
هشدار
علی بن محمد نوفلی میگوید: محمد بن فرج (وکیل امام(ع)) به من گفت: حضرت ابوالحسن (امام هادی(ع)) به من نامه نوشتند: ای محمد! کارهایت را به سامان برسان و مواظب خودت باش. من مشغول سامان دادن کارم بودم و نمیدانستم مقصود حضرت از آن نامه چیست که ناگاه مأمورین حکومتی آمدند و مرا از مصر، دست بسته حرکت دادند و تمام داراییام را توقیف کردند و هشت سال در زندان بودم.
سپس نامهای از حضرت در زندان به من رسید که: ای محمد! در بغداد منزل نکن. نامه را خواندم و گفتم: من در زندانم و ایشان به من چنین مینویسد؟! این موضوع شگفت آور است. چیزی نگذشت که ـ خدا را شکر ـ مرا رها کردند.
محمد بن فرج به آن حضرت نامه نوشت و درباره ملکش که به ناحق تصرف کرده بودند، سؤال کرد. حضرت به او نوشتند: به زودی به تو برمیگردانند و اگر هم به تو باز نگردد، زیانی به تو نمیرساند.
وقتی محمد به فرج به سامرا حرکت کرد، نامهای از دربار به دستش رسید که ملک به تو برگشت، ولی او پیش از دریافت نامه درگذشت.[10]
این روایت از جهت دیگر نیز دارای اهمیت است و آن اینکه شبکه نامهرسانی شیعیان به قدری گسترده و منظم بود که به داخل زندان هم رخنه کرده بود.
غلوّکنندگان
بخشی از نامههای امام هادی(علیه السلام) درباره خطر غالیان بود و آن حضرت بدین وسیله، این افراد فاسد و سودجو را از جمع شیعیان طرد میکردند. محمد بن عیسی میگوید: امام هادی(علیه السلام) برایم نامهای بدین مضمون نوشتند:
«لعن الله القاسم الیقطینی و لعن الله علی بن حسکة القمی؛ خدا لعنت کند قاسم یقطینی و علی بن حسکه قمی را. شیطان بر قاسم جلوه میکند و مزخرفات را به او القا میکند».[11]
سهل بن زیاد آدمی میگوید: یکی از شیعیان، نامهای خطاب به امام هادی(علیه السلام) نوشت:
جانم به قربانت، ای آقای من! علی بن حسکة ادعا میکند که از دوستان شماست و شما اوّل و قدیم هستید (خدا هستید) و او باب و پیغمبر شماست و شما به او گفتهاید که مردم را به این امر دعوت کند و گمان میکند که نماز و زکات و حج و روزه چیزی به جز معرفت شما و امثال ابن حسکة نیست و هر کس چنین باشد، مؤمن کامل است و نماز و روزه و حج از او برداشته میشود و هیچ تکلیف دیگری ندارد، و عدّهای از مردم هم به ابن حسکة گرویدهاند. بر ما منّت بگذار و با پاسخت، مردم را از هلاکت نجات بده!
امام دهم(علیه السلام) در پاسخ چنین نوشتند:
«کَذَبَ اِبْنُ حسکَة عَلَیهِ لَعنَه اللهِ؛ ابن حسکة دروغ میگوید. لعنت خدا بر او باد! من او را از دوستان و پیروان خود نمیدانم. او را چه شده است؟ خدا لعنتش کند! سوگند به خدا، خداوند محمد(ص) و پیامبران پیش از او را جز به آئین یکتاپرستی و امر به نماز و زکات و حج و ولایت نفرستاده و محمد(ص) جز به سوی خدای یکتای بیهمتا دعوت نکرده است. ما جانشینان او نیز بندگان خداییم و به او شرک نمیورزیم. اگر او را اطاعت کنیم، مشمول رحمت او خواهیم بود و چنانچه از فرمانش سرپیچی کنیم گرفتار کیفرش خواهیم شد. ما بر خدا حجتی نداریم، بلکه خداست که بر ما و بر تمامی آفریدههایش حجّت دارد.
من از کسی که چنین سخنانی میگوید، بیزاری میجویم و از چنین گفتاری به خدا پناه میبرم. شما نیز از آنان دوری کنید و آنان را در فشار و سختی قرار دهید و چنانچه به یکی از آنها دسترسی پیدا کردید، سرش را با سنگ بشکنید».[12]
از دیگر نامههایی که حضرت در این زمینه مرقوم فرمودند، این نامه است: عبیدی میگوید: امام علی النقی(علیه السلام) برای من مرقوم فرمودند: «ابرء الی الله من الفهری و الحسن بن محمد بن بابا القمی؛ من از فهری (محمد بن نصیر) و حسن بن محمد بن بابای قمی تبرّی میجویم. تو هم از آنان به دور باش. من تو و همه شیعیانم را از آنها برحذر میدارم و آنان را لعنت میکنم. خدا آنها را لعنت کند! اینان به نام ما به معاش و زندگی خود میرسند، فتنهگر و آزار دهندهاند. خدا آنها را عذاب کند و وارونه غرق در فتنه سازد. ابن بابا گمان میکند که من او را به عنوان پیامبر مبعوث کردم و او باب من است. خدا او را لعنت کند! شیطان او را مسخَّر و گمراه کرده است. هر کس سخنان او را بپذیرد، ملعون است.
ای محمد (عبیدی) ! اگر قدرت یافتی، سر او را با سنگ بشکن! او مرا آزار داده است؛ خداوند در دنیا و آخرت او را معذب سازد».[13]
نامه دیگر در این زمینه، نامه ابراهیم بن داود یعقوبی است. او میگوید: به امام هادی(علیه السلام) در مورد فارس بن حاتم (یکی از غلات) نامه نوشتم. حضرت پاسخ مرقوم فرمودند:
«با فارس همنشین نباشید و اگر نزد تو آمد ، او را طرد کن.»[14]
عروه نیز در مورد فارس بن حاتم به حضرت(علیه السلام) نامه نوشت. ایشان پاسخ دادند: «فارس را تکذیب کنید و آبرویش را ببرید؛ خداوند او را از رحمتش دور و رسوایش کند. او در همه سخنانش دروغ میگوید. از وارد شدن در این سخنان خودداری کنید و از مشورت کردن و صحبت با فارس بن حاتم، امتناع ورزید و برای بد خواهیهای او راه باز نکنید. خداوند ما را از شر او و هر کس مثل اوست، کفایت کند».[15]
نامه دیگر را موسی بن جعفر بن ابراهیم بن محمد نوشت. او میگوید: به امام دهم(علیه السلام) نامه نوشتم:
قربانت! بین فارس بن حاتم و علی بن جعفر (از شیعیان مخلص امام هادی(ع)) اختلاف پیش آمده و شیعیان به دو گروه تقسیم شدهاند. بر ما منّت گذارید و نظر خودتان را در این مورد بیان فرمایید که کدام یک از طرف شما منصوباند تا به او روی آوریم و مشکلاتمان را با او درمیان گذاریم. برما تفضّل فرما.
حضرت در پاسخ نامه نوشتند:
«در این گونه موارد جای شک و سؤال نیست. خداوند منزلت علی بن جعفر را بزرگ قرار داده و (فارس) با او مقایسه نمیشود. نزد علی به جعفر برو و حوائج و مشکلاتت را با او در میان گذار . از فارس دوری ورزید و از دخالت وی در امورتان منعش کنید. هم خودت و هم پیروانت موظف به این امر هستید. «فانه قد بلغنی ما تموه به علی الناس فلا تلتفتوا الیه انشاء الله؛[16] خبر سردرگمی شیعیان به من رسید، ان شاء الله به او اعتنا نکنید».
حضرت هادی(علیه السلام) در نامه دیگری ضمن بیان حکم اعدام فارس چنین فرمودند:
«فارس که لعنت خدا بر او باد، قبل از (امامت) من نیز فتنهگر و دعوت کننده به بدعت بود. خون او هدر است، برای هر کس بتواند او را به قتل رساند. کیست که مرا از دست او راحت کند؟ و من برای قاتل فارس، بهشت را ضمانت میکنم».[17]
خلق قرآن
به گفته اهل تحقیق، بحث مخلوق بودن قرآن، از اواخر حکومت بنی امیه آغاز شد (اوایل قرن دو هجری) و نخستین کسی که این بحث را در محافل اسلامی مطرح کرد، جعد بن درهم، معلم مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی، بود. او این فکر را از «ابان بن سمعان» و او نیز از طالوت بن اعصم یهودی فراگرفت. جعد پس از طرح این بحث مورد تعقیب قرار گرفت و به کوفه فرار کرد و در آنجا این نظریه را به «جهم بن صفوان ترمذی» منتقل کرد.
ائمه(علیه السلام) با تبیین موضع اصولی و هدایتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنین بحث و جدال بیهودهای بر حذر میداشتند.[18]
امام دهم(علیه السلام) در پاسخ به یکی از شیعیان بغداد در این زمینه چنین نوشتند:
«بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند ما و تو را از دچارشدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانی داشته است، و گر نه هلاکت و گمراهی است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (که مخلوق است یا قدیم) بدعتی است که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شریک اند؛ زیرا پرستش کننده دنبال چیزی است که سزاوار او نیست و پاسخ دهنده نیز برای موضوعی، بیجهت خود را به زحمت و مشقت میافکند که توان آن را ندارد.
خالق، جز خدا نیست و به جز او همه مخلوقاند. قرآن نیز کلام خداست. از پیش خود اسمی برای آن قرار مده که از گمراهان خواهی گشت. خداوند ما و تو را از مصادیق سخن قرار دهد که میفرماید:)الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعة مشفقون([19]؛ متقین کسانی هستند که در نهان از خدای خویش میترسند و از روز جزا بیمناکاند».[20]
این موضعگیری امامان باعث شده شیعیان از این درگیریها به دور باشند و گرفتار بدعت و گمراهی نشوند.
اختفا
«محمد بن شرف» میگوید: همراه امام هادی(علیه السلام) در مدینه راه میرفتیم، امام فرمود: تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری. آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم. امام بر من پیشی گرفت و فرمود: ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، برای طرح سؤال مناسبت نیست.[21]
این مطلب خفقان حاکم را نشان میدهد و میزان پنهانکاری اجباری امام را به خوبی روشن میسازد.
امام هادی(علیه السلام) در برقراری ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت میکردند و وجوه و هدآیا و نذور ارسالی از طرف آنان را با نهایت پنهانکاری دریافت میداشتند. یک نمونه از این برخورد در کتب تاریخ چنین آمده است:
محمد بن داود قمی و محمد طلحی نقل میکنند: اموالی از قم و اطراف آن که شامل خمس و نذورات و هدآیا و جواهرات بود، برای امام ابوالحسن هادی(علیه السلام) حمل میکردیم. در راه پیغام حضرت رسید مطلع شدیم که باید بازگردیم؛ زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم، تا آنکه پس از مدتی امام(علیه السلام) پیغام فرستادند که اموال را بر شترانی که فرستاده بودیم، بار کنید و آنها را بدون ساربان روانه سازید. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی به حضور امام رسیدیم. فرمود: به اموالی که فرستادهاید، بنگرید! دیدیم اموال در خانه آن حضرت به همان حال محفوظ است.[22]
بقیه در ادامه مطلب
شبکه وکالت
شرایط بحرانی که امامان شیعه با آن روبرو بودند، ایجاب میکرد که به ابزار جدیدی برای برقراری ارتباط با پیروان خود دست یابند و این چیزی جز شبکه ارتباطی وکالت و تعیین نمایندگان در مناطق مختلف نبود. هدف اصلی این روش دو چیز بود: یکی جمع آوری اموال (خمس، زکات، نذور و هدآیا ) از مناطق مختلف و دیگری پاسخ به شبهات فقهی و عقیدتی شیعیان.
بخشی از نامههای امام هادی(علیه السلام) را مراسلاتی تشکیل میدهد که بر اساس آنها، عزل یا نصب وکیل از جانب ایشان انجام شده است. از جمله این نامهها، این نامه است که آن حضرت در سال 232ق، به علی بن بلال، وکیل محلی خود در بغداد، نوشتند:
«من ابوعلی (بن راشد) را به جای علی بن حسین بن عبد ربه[23] منصوب کردم.
این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وی از صلاحیت لازم و کافی برخوردار است؛ به نحوی که هیچ کس بر او تقدم ندارد. میدانم که تو (علی بن بلال) بزرگ ناحیه خود هستی. به همین جهت خواستم طی نامهای جداگانه تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروی کنی و وجوه جمعآوری شده را به وی بسپاری. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهی ده که وی را یاری کنند ت بتواند وظایف خود را انجام دهد».[24]
همچنین امام دهم(علیه السلام) نامهای به وسیله خود ابوعلی بن راشد به شیعیان بغداد، مدائن و عراق ارسال کردند:
«من ابوعلی بن راشد را به جای حسین بن عبد ربه و وکلای قبلی خود برگزیدم و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبد ربه است. اختیارات وکلای قبلی را نیز به ابوعلی بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردی شایسته و مناسب است، برای اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شم که رحمت خدا بر شما باد ـ برای پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید. اندیشه مخالفت با او را از ذهنتان خارج سازید. به اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید. یکدیگر را در راه نیکوکاری و تقوا یاری دهید و پرهیزکار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و نمیرید، مگر آنکه مسلمانان باشید.
من فرمانبرداری از او (ابوعلی بن راشد) را همچون اطاعت از خودم لازم میدانم و نافرمانی از او را نافرمانی در برابر خود میدانم. پس بر همین شیوه باقی باشید که خداوند به شما پاداش میدهد و از فضل خود وضع شما را بهبود میبخشد. او به آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم، و به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم.
این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار، تنها شایسته خداست».[25]
امام نامه دیگری در همین زمینه به وکلای خود در بغداد، مدائن و کوفه نوشت:
«ای ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با ابوعلی (بن راشد) خودداری کن. هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظایفی که بر عهدهتان واگذار شده، عمل کنید. در این صورت میتوانید وظایف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.
ای ایوب! بر اساس این دستور، هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من را نده. اگر کسی وجوهی را خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور ده به وکیل ناحیه خود بفرستد.
ای ابوعلی! به تو نیز سفارش میکنم که آنچه را به ایوب دستور دادم، عیناً اجرا کنی».[26]
نامه دیگر در این مورد، نامه آن حضرت است به ابراهیم بن محمد همدانی که او نیز از وکلای حضرت بود. ایشان به وی نوشتند:
«وجوه ارسالی رسید. خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضی باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد... نامهای به نضر (بن محمد همدانی) نوشتم و به او سفارش کردم که متعرض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وی اعلام کردم. به ایوب (ابن نوح) نیز عیناً همین دستور را دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامهای نوشتم و به آنان تأکید کردم که از تو پیروی کنند و یادآوری کردم که ما جز تو وکیلی در آن ناحیه نداریم».[27]
نامه به متوکّل
عبدالله بن محمد، متصدی امور جنگ و نماز در شهر مدینه بود و نزد متوکل در مورد حضرت سعایت میکرد و پیوسته ایشان را آزار میداد. امام نامهای به متوکل نوشتند و در آن جریان آزار و اذیت عبدالله بن محمد و دروغگویی او را در سعایتهایش برای متوکل یادآور شدند.[28] غیر از عبدالله بن محمد، مزدوران دیگری هم برای خوشخدمتی به بنی العباس چنین نامههای در مورد امام هادی(علیه السلام) برای متوکل نوشتند؛ مانند «بریحة» که خطاب به متوکل چنین نوشت:
«اگر به حرمین (مکه و مدینه) احتیاج داری، علی بن محمد(علیه السلام) را از مدینه خارج کن؛ چرا که او مردم را به طرف خود میخواند و جمع کثیری پیرو او شدهاند».[29] زن متوکل نیز نامهای به همین مضمون برای وی نوشت.
نامه متوکل به امام هادی(ع)
سعایتهای دروغین مزبور بخشی از علل آوردن اجباری (ولی به ظاهر محترمانه و اختیاری) حضرت هادی(علیه السلام) از مدینه به سامرا بود. لازم است گفته شود که سامرا محل اصلی استقرار نیروهای نظامی و انتظامی متوکل بود. از این رو، در تاریخ و روآیا ت، از این شهر تعبیر به «عسکر» شده است و از امام هادی(علیه السلام) نیز به «ابی الحسن العسکری» تعبیر میشود.
متوکل نامهای به امام هادی(علیه السلام) نوشت و در آن با لحنی بسیار مزوّرانه و به ظاهر با ادب درخواست کرد آن حضرت به سامرا نقل مکان کنند. نامه بدین شرح است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد؛ همانا امیرالمؤمنین (متوکل) قدر و منزلت تو را میشناسد و خویشاوندی تو را منظور میدارد و حقّت را لازم میداند و برای بهبودی امر تو و خاندانت، هر چه لازم باشد فراهم میسازد و وسایل عزّت و آسودگی خاطر تو و ایشان را آماده میکند و منظورش از این رفتار و احسان، خشنودی پروردگار و ادای حق واجب شماست که بر او لازم شده! و همانا امیرالمؤمنین (متوکل) دستور داد که عبدالله بن محمد را از تولیت و تصدی امر جنگ و نماز در مدینه برکنار و معزول کنند؛ زیرا چنانکه شما یادآور شدهاید، او حق شما را نشناخته و قدر و مقام شما را سبک شمرده و شما را به امری (ادعای خلافت) متهم ساخته که امیرالمؤمنین (متوکل) میداند از آن بری هستید و خلیفه میداند که شما راست میگویید و خود ر برای این کار (خلافت) آماده نکردهاید و چنین آرزویی ندارید. امیرالمؤمنین (متوکّل)، محمد بن فضل را والی مدینه کرده و به او دستور داده تا شما را گرامی دارد و دستور و فرمان شما را انجام دهد و بدین وسیله به خد و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جویید.
ضمناً امیرالمؤمنین، مشتاق دیدار و زیارت شماست و دوست دارد تجدید عهدی با شما کرده باشد. اگر مایل به زیارت و ماندن نزد او تا هر زمان که بخواهید، هستید، خود و هر کس از خانواده و غلامان و اطرافیان که میخواهند، با کمال آرامش و آسودگی خاطر به سوی خلیفه حرکت فرمایید و هر طور که خواهید، راه را طی کنید و هر روز که خواستید، توقف کنید، و اگر بخواهید «یحیی بن هرثمه، خدمتکار مخصوص خلیفه، و لشکریانی که همراه او هستند، همراه شما باشند و در منزل کردن و راهپیمایی همه در رکاب شما باشند و البته اختیار این امر به دست شماست و ما او را برای انجام فرمان شما خدمتتان روانه کردیم. پس، از خدا طلب خیر کرده، کوچ کن تا نزد امیرالمؤمنین بیایی که نزد او هیچ یک از برادران و فرزندان و خانواده و نزدیکانش محبوب تر از تو نیست و او نیز به کسی جز شما مهربانتر نیست و هیچ کس برای آرامش خاطر خلیفه از شما بهتر نیست.
والسلام علیک و رحمه الله و برکاته. نگارنده: ابراهیم بن عباس، سال 243 هجری».[30]
دلیل بر تزویزآمیز بودن این نامه این است که پس از ورود حضرت به سامرا، متوکل به مدّت یک روز به حضرت اجازه ملاقات نداد و به مدت یک روز ایشان را در «خان الصعالیک» (کاروان سرای گدآیا ن) منزل داد.
نامه به مردم اهواز
از نامههای امام دهم(ع)، نامهای به مردم اهواز است که در پاسخ نامه آنان درباره جبر و تفویض نوشته شد. نامه حضرت بسیار طولانی است و مرحوم «حرّانی» (از علمای قرن چهارم) آن را در کتاب ارزشمند «تحف العقول» ذکر کرده است.[31]
ابتدای نامه چنین است:
«مِنْ عَلی بْنِ مُحَمّدٍ. سَلامٌ عَلَیکُمَ وَ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی وَ رَحْمةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه. فَاِنَّهُ وَرَدَ علی کِتابُکُمْ ما ذَکَرْتُم مِنْ اِختِلافِکُمْ فی دینِکُمْ...».
گر چه اصل نامه در مورد پاسخ به شبهه جبر و تفویض است، لکن حضرت، ابتدا به مبحث امامت پرداختهاند و به گونهای مطلب را طرح کردهاند که هر مسلمان آزاد اندیشی به راحتی آن را میپذیرد و آن حضرت در بحث از جبر و تفویض، سخنانشان را به سخنان امام صادق(علیه السلام) مستند میسازند که این خود، در خور تأمل و دقّت است.
محتوای نامه چنین است:
«خداوند به انسان توانایی عنایت فرموده و انسان بدین وسیله به انجام امورش میپردازد، نه جبر است و نه تفویض، بلکه امری است بین این دو، چنانچه معتقد به جبر شویم، مانند این است که شخصی، برده خود را به بازار بفرستد، بدون اینکه پول در اختیار او گذارد، و از وی بخواهد برای او کالا خریداری کند. این عبد با دست خالی از بازار بر میگردد؛ چون توانایی بر خرید نداشته است. آن گاه مولا او را مؤاخذه کند که چرا چیزی نخریدی!؟ بدیهی است که این ظلم است. قائلین به جبر نیز میگویند: خدا به انسان هیچ توانایی عنایت نکرده و در عین حال، از او انجام واجبات و ترک محرمات را خواسته و این ظلم است: وَلا یظلِمُ رَبُّکَ اَحَداً.
و چنانچه معتقد به تفویض شویم، مانند این است که کسی برده بخرد و به او امر و نهی کند و او فرمان مولای خود را بپذیرد و آخر الامر مولا از دست او خسته شده، او را به حال خود واگذار کند و بگوید: هر چه میخواهی، انجام ده و چون او را مؤاخذه کند که چرا چنین کردی، عبد در پاسخ بگوید: خودت امر را به من واگذار کردی! این عجز و ضعف مولاست.
قائلین به تفویض همین را در مورد خدا میگویندکه خداوند هیچ چیز را از ما نخواسته و کار را به خودمان واگذار کرده و حال آنکه خداوند میفرماید: )ولا یرضی لعباده الکفر(؛ او راضی به کفر بندگانش نیست».
در پآیا ن نامه، حضرت به این ایه استشهاد میفرماید: )فَبَشِّر عِبادی الَّذینَ یستَمعونَ القَولَ فَیتَّبعوُن اَحْسَنَه ... اولئِکَ الَّذینَ هداهم الله و اولئِکَ هُم اُولُوالالبابِ(.
سؤالات فقهی
برخی از نامههای امام علی النقی(علیه السلام) را پاسخ به سؤالات فقهی تشکیل میدهد. جالب اینکه بعضی از این سؤال کنندگان، دشمن حضرت بودند، ولکن چون از عالمان خودشان پاسخ قانع کنندهای نیافتند، به امام(علیه السلام) پناه آوردند؛ مانند این مورد:
مرد نصرانی را که با زن مسلمان زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. وقتی متوکل میخواست حد او را اجرا کند، آن مرد مسلمان شد. یحیی بن اکثم گفت: اسلام ما قبل خود را محو میکند (حد اجرا نمیشود). برخی دیگر گفتند: سه حد بر او اجر میشود. (در روایت مقصود معلوم نشده). متوکل که چنین دید، به امام هادی(علیه السلام) نامه نوشت و پاسخ این مسئله را درخواست کرد. حضرت در پاسخ نوشتند:«یضرب حتی یموت؛ باید زده شود تا بمیرد». عالم نمآیا ن دربار متوکل این مطلب را قبول نکردند. متوکل مجدداً نامهای خدمت حضرت نوشت که علت این حکم چیست؟
امام در پاسخ فرمودند:«بسم الله الرحمن الرحیم. )فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین(؛[33] «چون عذاب ما را دیدند، ایمان آوردند و گفتند: به آنچه مشرک بودیم، کفر میورزیم».
متوکل این حکم را از امام پذیرفت و اجرا کرد.[34]
نامه دیگر در زمینه سؤالات فقهی، نامه محمد بن حسن مصعب مداینی است. او میگوید: نامهای خدمت امام هادی(علیه السلام) نوشتم و سؤال کردم: سجده کردن بر روی شیشه چگونه است؟ نامه را ارسال کردم، ولی بعد با خود گفتم: شیشه از شن درست میشود و نباید اشکال داشته باشد! حضرت در پاسخ نوشتند: جایز نیست، و اگر با خود فکر کردی که شیشه از ریگ است، پس بدان که نمک (شاید مقصود آهک باشد)، همراه آن است و سجده بر نمک جایز نیست».[35]
نهایت بزرگواری
محمد بن طلحه میگوید: روزی امام هادی(علیه السلام) به جهت امری از سامرا خارج شدند و به یکی از روستاهای اطراف آن رفتند. مرد عربی آمد و با ایشان کار داشت. به او گفته شد که امام(علیه السلام) در فلان موضع هستند. آن شخص به آنجا رفت و نزد حضرت شرفیاب شد. ایشان فرمودند:«ما حاجتک؟ چه کار داری؟» گفت: از اعراب کوفه و شیعه جدّت علی(علیه السلام) هستم و قرض دارم که تحمّل آن برای من مشکل است و کسی جز شما را برای ادای آن نیافتم. حضرت فرمود: تو را خوشحال خواهم کرد. سپس دستور داد آن روز را نزد حضرت بماند. فردا صبح، امام(علیه السلام) به او فرمود: من حاجتی از تو دارم که تقاضا میکنم هرگز آن را ردّ نکنی. آن مرد عرب قبول کرد.
حضرت بر روی ورقی با خط مبارکشان نوشتند: من به این شخص بدهکار هستم، و مقدار را مشخص نمودند. آن گاه به آن مرد فرمودند: این ورق را بگیر. وقتی من به سامرا رسیدم و جمعی نزد من حاضر بودند، نزد من بیا و طلبت را بخواه و با من درشتی کن!
آن مرد عرب برگه را گرفت و قول داد که این گونه رفتار کند. امام(علیه السلام) به سامرا رفتند و در مجلسی نشسته بودند؛ در حالی که جمعی از یاران و درباریان خلیفه نیز حضور داشتند. در این هنگام آن مرد عرب وارد شد و همان گونه که امام فرموده بودند، رفتار کرد. امام(علیه السلام) (برحسب ظاهر) به او فرمودند: من عذر میخواهم و با من مدارا کن، بعد دین خود را میپردازم.
این مطلب به متوکّل منتقل شد. دستور داد تا سی هزار درهم به امام(علیه السلام) پرداخت کردند. ایشان تمام آن را به مرد عرب هدیه کردند و فرمودند: بگیر و قرضت را از آن پرداخت کن و بقیه را بر اهل و عیالت انفاق کن و عذر ما را بپذیر!
آن مرد عرب گفت: یا بن رسول الله! درخواست من با کمتر از یک سوم آن هم برآورده میشود،«ولکن الله اعلم حیث یجعل رسالته». مرد پولها را گرفت و بازگشت.[36]