عید قربان یادآور رنج انسانی وارسته در راه خداست. هموست که باید رنج بکشد و گرامی ترین جگرگوشه خود را برای خشنودی خدا، قربانی کند. در اینجاست که ابراهیم(علیه السلام) با تعلیق غایت شناسانه اخلاق، جایی که تنها عشق به خدا می تواند وجود داشته باشد، بر سینه هرگونه تعلقی غیر از او حتی اسماعیل _ عزیزترین فردش _ دست رد می زند و درست در همین جاست که از آزمایش الهی سربلند بیرون می آید و به ساحت عشق الهی وارد می شود. آری ابراهیم(علیه السلام) رنج کشید تا درونش مجلای نور ایزدی شد. امروزه هر مسلمانی با قربانی حیوانی حلال گوشت به عمل ابراهیم(علیه السلام) تأسی می جوید و در آن رخداد ازلی شریک می شود.
دهم ذیحجه یادآور سنگینی، سکوت و استواری ابراهیم در اوج قله بلند نبوت است. سالخورده مردی که با زنی نازا پس از یک عمر بندگی و حسرت، دوست دارد پسری داشته باشد.
خدا، به پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج رسولش پایان می دهد و از کنیز سارا- زنی سیاه پوست- فرزندی، به نام اسماعیل به او می بخشد. اسماعیل برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نیست بلکه او پایان یک عمر انتظار است، پایان چندین دهه رنج، ثمره یک عمر زندگی و نویدی عزیز پس از یک عمر نومیدی تلخ. ابراهیم با همه سختی و خطر گذشته، این روزها را با لذت داشتن اسماعیل می گذراند. جوانی اسماعیل- به سان جوانان دیگر- کویر پهناور سوخته پدر را بارانی می شود و نهال شوق و خرمی را برای او به ارمغان می آورد. در این ایام، ناگهان ابراهیم صدایی می شنود:
«ابراهیم به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکش»
ابراهیم، بنده خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزید. قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود و بت شکن عظیم تاریخ، در هم می شکند. از تصور پیام وحشت می کند اما فرمان فرمان خداست. به راستی چه باید کرد؟
ای ابراهیم، ای خلیل خدا، بنیانگذار توحید در زمین، ای گشاینده راه موسی(علیه السلام) و عیسی(علیه السلام) و محمد(صلی الله علیه و آله) کدامین راه را برمی گزینی؟
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه تاریخ، ای پولادین روح، ای رسول الوالعزم آیا پس از یک عمر نبوت توحید و امامت مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل، در راه خدا و فرمان او درنگ می کنی. دوباره فرمان رسید:
«اسماعیلت را بکش، با دست های خویش بکش.»
در رگانش درد، در استخوانش حسرت و چیزی نظیر آتش در جانش می پیچد. سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل.
اسماعیل، بهانه بودنش بود، اسماعیل معنی بودن و زیستن و ماندنش بود، اسماعیل را بسیار و بسیار و بسیار دوست می داشت. اکنون این ابراهیم است که در پایان راه دراز رسالت خود بر سر یک دوراهی بنشسته سرد و خیره خیره افق را می نگرد. حقیقت او را به «دعوت ایمان» فرامی خواند اما مهر پدری دست در گوش کرده است و هیچ صدایی را نمی شنود. اگر حقیقت (خدا) مرگ خودش را خواسته بود، آسان بود، ابراهیم سال هاست که در راه حق، از جان گذشته و همین او را مطمئن کرده بود که «بنده آزاد حق» شده است. خداوند به او فرمان دل کندن از آنچه دل به آسانی از آن کنده نمی شود، می دهد:
«ای از جان گذشته از اسماعیل بگذر»
ابراهیم به پیام می اندیشد. سپس جز به تسلیم شدن در مقابل فرمان اوبه هیچ فرمان دیگری نمی اندیشد. دیگر اندکی تردید به خود راه نمی دهد. فرمان، فرمان خداست. در برابر حق، تسلیم محض است.
ذبح اسماعیل آخرین بندی بود که او را به بندگی خود می خواند. ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آ مد. اکنون در منا، در خلوتگاه سنگی آن گوشه، گفت وگوی پدری و پسری رخ می دهد. پدر گویی یارای آن را ندارد که داستان را نقل کند. کشاکش های دردناک روحش را بازگوید حتی قادر نیست بر زبان آرد که: من مأمورم تو را به دست خویش ذبح کنم، دل بر خدا می سپارد و دندان غفلت بر جگر می نهد و می گوید:
«اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم...»
این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود و نفهمد. زود پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاه های هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!
اسماعیل دریافت، بر چهره رقت بار پدر دلش سوخت، تسلیتش داد:
«پدر در انجام فرمان حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که- ان شاءالله- از صابران خواهم بود.»
اکنون، ابراهیم قدرتی شگفت انگیز یافت با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق نمی جنبید. با تصمیمی قاطع به قامت برخاست. آن چنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد. قربانی جوان خویش را که آرام و خاموش ایستاده بود، به قربانگاه برد. بر روی خاک خواباند، زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانی اش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آ میز و شتابی هول آور.
پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز به خود نیامده، چشم نگشوده، ندیده در یک لحظه «همه او» تمام شد و کارد را با خشم بر گلوی او نهاد اما این کارد نمی برد. ابراهیم فریاد کشید و به درد و خشم بر خود می پیچید. دوباره کارد را برمی گیرد و بر سر قربانی اش که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد هجوم می آورد که ناگهان، گوسفندی را می بیند و پیامی که:
«ای ابراهیم، خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا به جای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی.»
چنین شد که عید قربان بر نماد قربانی بزرگ ابراهیم استوار گشت. عید قربان همان روزی است که حضرت ابراهیم(علیه السلام) خواست پسرش اسماعیل را برای خدا قربانی کند. در این روز که حاجیان پس از وقوف در عرفات و مشعر به منی می روند و رمی جمره می کنند، یکی دیگر از واجبات حج که قربانی کردن است (شتر یا گاو و گوسفند) را به جای می آورند. این روز را جشن می گیرند و نماز مخصوص عید را اقامه می کنند.
حکمت انجام قربانی، تقرب و تعالی قربانی کننده و تقوای او به سوی خداست: «بدانید که هرگز گوشت این قربانی ها نزد خدا به درجه قبول نمی رسد لیکن تقوای شماست که به پیشگاه قبول او خواهید رسید.» [حج 37]
همان طور که هیچ عملی بدون تقوا پذیرفته نیست، عملی نیز که همراه تقوا بوده، لیکن عامل آن در غیر این عمل، تقوای الهی را رعایت نمی کند، اگرچه از وی پذیرفته است، لیکن آن گونه که شایسته است بالا نمی رود. زیرا خداوند عملی را می پذیرد که همه شئون عامل آن خواه در این عمل، خواه در اعمال دیگر، بر پایه تقوا تنظیم شده باشد:
«آیا کسی که مسجدی به نیت تقوا و خداپرستی تأسیس کرده و رضای حق را طالب است مانند کسی است که بنایی سازد بر پایه سستی در کنار سیل که زود به ویرانی کشد و عاقبت آن بنا از پایه به آتش دوزخ افتد.» [109 توبه]
بنابراین آنچه به خدا می رسد، باطن و روح عمل است. قربانی نیز حقیقتی دارد به نام تقوا و قداست و تعالی قربانی از آن تقواست نه از آن گوشت و خون، چنان که هیچ یک از مناسک دیگر حج نیز به خدا نمی رسند، مگر روح آنها که همان سرّ حج است.
هر عملی که به قصد قربت انجام گیرد قربانی است. چنان که در حدیث است که زکات و نماز قربانی مسلمانان است. «ان الزکاه جعلت مع الصلاه قرباناً لاهل الاسلام» بنابراین هر عمل که در آن تقرب به خدا باشد، قربانی است زیرا اولاً خداوند عمل با تقوا را قبول می کند «انما یتقبل الله من المتقین» [مائده 27]. ثانیاً، تقوای عمل نه تنها به طرف خدا صاعد می شود، بلکه به خدا می رسد، چنان که درباره قربانی فرمود: «یناله التقوی منکم» ثالثاً چون تقوا جدای از جان انسان با تقوا نبوده، وصف نفسانی روح انسان متقی است، اگر تقوا به خدا رسید، انسان سالک نیز پیش از مرگ به لقاءالله نائل می شود. سر قربانی، طبق بیان نورانی امام سجاد(علیه السلام) این است که حج گذار و قربانی کننده با تمسک به حقیقت ورع، گلوی دیو طمع را بریده، او را بکشد. بنابراین، صرف ذبح گاو و گوسفند و یا نحر شتر و رها کردن آنها بدون توجه به سرّ قربانی، مایه تعالی حج گزار نخواهد بود. از این رو از باب تشبیه معقول به محسوس، شایسته است قصد او از این عمل، کشتن دیو درونی آز و طمع باشد.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «واذبح حنجره الهوی والطمع عندالذبیحه» و «هنگام ذبح قربانی، گلوی هوای نفس و طمع را قطع کن.» از این بیان آشکار می گردد که عید قربان را تعبیر دیگری از کشتن نفس اماره گرفت، از این رو کشتن حیوان مثل اعلای همان صفات ناشایست است. تأسی به ابراهیم خلیل از همین اسرار است. هنگام ذبح دعایی خوانده می شود که حقیقت توحید ابراهیمی را نمایان می سازد.
«من رویم را به سوی آن کس می کنم که آسمان ها و زمین را بیافرید در حالی که پاک و خالص هستم. مسلمانم و از بت پرستان نیستم. به درستی که من، نماز من، عبادت من، زندگانی من و مرگ من همه برای خداست که پروردگار جهان است. خدایا از تو است و از برای تو است باسم الله و به خدا که خدا بزرگتر است از این که بتوانیم او را وصف کنیم. خدایا از من قبول فرما چنان که از ابراهیم دوست خودت و از موسی هم کلام خودت و از محمد(صلی الله علیه و آله) محبوب خودت پذیرفتی.»
معنای نام و یاد خدا در آغاز و انجام هر کاریِ، حضور اعتقاد توحیدی او در متن عمل و توجه به شهود خداوندی در صحنه زندگی است؛ بر این اساس، قرآن کریم دستور می دهد: «بگو پروردگارا مرا صادقانه داخل و صادقانه خارج کن و از نزد خودت برای من نیرویی قاهر و مسلط قرار ده.»
این چنین است که حکمت خداوند مقرر می سازد که اسماعیل ذبح نگردد. خداوند ابراهیم را تا قله بلند «قربانی کردن اسماعیل» بالا می برد، بی آن که اسماعیل را قربانی کند و اسماعیل را به مقام بلند «ذبیح عظیم خداوند» ارتقاء می دهد، بی آن که به وی گزندی رسد!
این داستان، روایت شکنجه و آزار انسان نیست بلکه داستان «کمال انسان» است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است و صعود روح و اقتدار معجزه آسای اراده بشریت و نجات از هر بند و پیوندی است که انسان را اسیر خود می کند. از این رو، دو چیز در قاموس بشریت است که به سختی می توان نامی برای آن دو یافت؛ یکی اسماعیل وار بودن و دیگری ابراهیم وار شدن. ابراهیم فرزندش را که همان نفس اوست قربانی می کند. میعادگاه ابراهیم قربانگاه فرزندش است که وقوع یک معجزه را در بطن خود نهفته دارد. ابراهیم یک بار ممکن شدن یک ناممکن را مشاهده کرده است، در سالخوردگی و با داشتن زنی عقیم صاحب فرزند شد.
او معتقد است که در این مرحله دوباره با چنین حادثه ای روبه رو خواهد شد یعنی خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. او به واسطه ایمان معتقد بود که خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. چنین عملی است که فرزند را به ابراهیم بازمی گرداند.