فقیه توانمند و اصولی فرهیخته مرحوم آیة الله شیخ حسن صاحب کتاب شریف « معالم الاصول » و فرزند بزرگوار شهید ثانی قدس سره هر گاه به سفر حج می رفت ، به اصحاب خود می گفت :
از خدای عز و جل امید دارم که به زیارت جمال با کمال حضرت صاحب العصر و الزمان علیه السلام مشرف شوم زیرا که آن حضرت هر سال به حج تشرف می آورد .
در یکی از این سالها که وقوف عرفه را بجای آورد و خواست که در گوشه ای خلوت و با فراغ خاطر ، مشغول دعاهای روز عرفه گردد به یاران خود فرمود :
« از خیمه بیرون روید و بر در خیمه نشسته و مشغول دعا باشید » .
شیخ حسن به دعا و مناجات مشغول شد . در این اثناء شخصی نورانی ولی ناشناس داخل خیمه شد که شیخ او را نمی شناخت . تازه وارد سلام کرده و نشست .
او خود می فرمود : از آمدن او هیبت بر من غالب شد و مهبوت شدم و قدرت بر سخن گفتن نداشتم . پس او با من سخن گفت به کلامی که به یاد ندارم . سپس برخاست و چون از خیمه بیرون رفت چیزی که امید آن را داشتم ، به خاطرم رسید . با عجله تمام برخاستم . پس او را ندیدم و از اصحاب خود پرسیدم .
گفتند : ما کسی را ندیده ایم که داخل خیمه تو شده باشد .1
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویــــــی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینــــــم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتــــگویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صـــــــحرا
تو قدم به چشم من نه ، بنشین کنـــار جویی
چه شود که از ترحم ، دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ، زتو تر کنم گلویی
چه شود که راه یابد سوی آب ، تشنــــه کامی
چه شود که کام جوید زلب تو کــــامجویی
به ره تو بسکه نالم ، زغم تو بسکـــــه مویم
شده ام زناله نایی ، شده ام زمویـــــه مویی
پی نوشت:
1 . سید نعمت الله ، حسینی ،مردان علم در میدان عمل ، ج 4 ، ص379 .