سریال ستایش دیشب بالاخره با پایان نیمه خوش! تمام شد . در باره این سریال و آنچه که مخاطب خود عرضه کرد میتوان از زوایای مختلفی به بحث نشست اما آنچه که مهم است «فهم اجتماعی» و تیپ شناسی جامعه شناختی بود که از جامعه ایرانی عرضه کرد .این سریا به نوعی میکوشید یک «اوشین ایرانی» را به مخاطب معرفی کند؛زنی که یک تنه در برابر ناملایمات میایستد و میکوشد از هویت و موجودیت خانواده خود دفاع کند. این دفاع ، با اسلوب ملودرام به منصه ظهور رسید و همین امر است که میتوان در باب به بحث پرداخت.این امر واضح است که نخستین کارویژه هر سریالی ابتدا «سرگرم کردن» مخاطب است و سپس «انتقال معنا و مفهوم مدنظر نویسنده و کارگردان». از این دو منظر میتوان به نقد ستایش پرداخت.نخستین نکته این پرسش است که چگونه باید جامعه ایرانی را دهه 90 سرگرم کرد؟ آیا مردم ایران در سالهای دهه نود باید به تماشای اثری بنشینند که در آن اثری از نشاط نیست و «غم کاریکاتوری» و «مستمر» ویژگی آن است؟ به دیگر سخن آیا جامعه ایران «نیاز» دارد که «روایت غمبار» را به عنوان اصلیترین مولفه درامهای خانوادگی بپذیرد؟ به نظر میرسد در این باب صدا و سیما باید به یک بازنگری جدی بپردازد. صدا و سیما در این سالها باید به زیباییهای جامعه ایرانی و مناسباتی که میتواند نشاط اجتماعی را تقویت کند بپردازد . در این باب متاسفانه سیاست گذاریها دچار افراط و تفریط است . یا ملودرام به «روایت غمبار» تقلیل داده میشود یا نشاط به «کمدیهای سخیف و بی سرته»!نکته دیگر تصویری است که این سریال از جامعه ایرانی و تیپهای اثرگذار در مناسبات اجتماعی ارائه میدهد. در این سریال همه چیز در حیطه «سنت اجتماعی» رخ میدهد و اساسا زمانی که این سریال داستان خود را در آن روایت میکند معطوف به برهه های است که جامعه ایرانی بیشتر از زمان فعلی «سنتی» بوده است. نکته مثبت این است که نقش اول سریال یعنی ستایش خود در چارچوب معادلات بومی و سنتی طی طریق می کندو شورش او نه علیه سنت بلکه علیه «دگم اندیشی » و رویکردهای بسته ای است که ربطی به سنت ایرانی ندارد.فی المثل گرامی بودن دختر نزد بزرگان دین ما امری بدیهی است و رویکرد تیپی مانند «حشمت فردوس» منطبق با این امر نیست و ستایش به درستی علیه این رویکرد میشورد. اما وزن این تیپهای منفی در این سریال بیش از آن وجوه مثبت مانند مهندسی است که ستایش و پدرش در آن کارگاه او پناه گرفتهاند . در معادله اجتماعی که «ستایش» عرضه میکرد سنت گرایان اصیل در حاشیهاند و این دگم اندیشان اند که زمام امور را «میتوانند » در دست گیرند . از این منظر باید به طور کلی و اساسی با نگرش صاحبان این اثر به مخالفت پرداخت. چه آنکه واقعیتهای اجتماعی بالاخص در همان دوره زمانی که داستان ستایش در آن روایت میشود چیز دیگری را نشان میدهد.به هر روی به نظر میرسد حداقل در همان وجه نخستی که شرحش رفت ،«ستایش» در دهه نود تجربه ای است که به کار نمیآید . ما در این سالها نیاز داریم که نشاطی عقلانی و سنتی اصیل را به خانواده های ایرانی عرضه کنیم.«ملودرامهای گریه دار» دیگر چندان به کار نمیآید….