سخنان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مورد پیامبر و على
حضرت زهرا علیها السلام به برخى از زنان فرمود:
دو پدر دینیت ، محمد و على را با ناخشنودى پدر و مادر نسبى خود خشنود ساز ! ولى پدر و مادر نسبى خود را با خشم دو پدر دینى خود از خود راضى مساز، زیرا اگر پدر و مادر نسبى تو از تو ناراضى باشند حضرت محمد (صلى الله علیه وآله ) و على علیه السلام با دادن جزئى از هزاران هزار ثوابهاى طاعت خود آن دو را راضى مى کنند، ولى پدران دینى حضرت محمد و على (صلى الله علیه وآله) اگر از تو ناراضى باشند پدر و مادر نسبى تو نمى توانند آنها را راضى کنند. زیرا ثواب طاعت همه مردم دنیا نمى تواند جلو سخط و غضب آنان را بگیرد.1
ادب و ایثار فاطمه علیها السلام
ادب و ایثار حضرت فاطمه علیها السلام به حدى بود که گرسنگى خود و فرزندانش را از على علیه السلام پنهان مى کرد و از شوهرش تقاضایى نمى کرد تا شاید نتواند آن را بر آورده کند. در این رابطه به موارد زیر توجه فرمایید:
1-روزى فاطمه زهرا علیها السلام در حالى که آثار ضعف و گرسنگى از چهره او نمایان بود، به حضور پدرش رسید رسول خدا (صلى الله علیه وآله) وقتى این حالت را مشاهده کرد، دستهایش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خدایا ! گرسنگى فرزندم را به سیرى تبدیل نما و وضع او را سامان بده . 2
2- روزى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) از دخترش پرسید: فاطمه جان ! چرا رنگ رخسارت پریده است ؟ چرا رنگ فرزندانم حسن و حسین دگرگون شده است ؟
عرض کرد: پدرجان ! سه روز است که غذا نخورده ایم و فرزندانم حسن و حسین از شدت گرسنگى بى تاب شده اند و هم اکنون مانند جوجه هاى پرکنده از گرسنگى به خواب رفته اند. 3
3- روزى على علیه السلام از آن حضرت تقاضاى غذایى کرد، آن حضرت گفت : دو روز است که خودم چیزى نخورده ام و هر چه در خانه بود براى شما و فرزندانم آورده . وقتى که على علیه السلام به او مى گوید: چرا مرا آگاه نساختى تا براى شما غذا تهیه کنم ؟ مى گوید: از خداى خود شرم کردم که چیزى از تو بخواهم که انجام آن برایت دشوار باشد. 4
کمک کردن حضرت على علیه السلام در کارهاى منزل
در بحار از جامعه الاخبار نقل شده که :
على علیه السلام فرمودند: رسول خدا علیه السلام بر ما وارد شدند در حالى که فاطمه زهراء علیها السلام در کنار دیگ نشسته بود و من عدس پاک مى کردم . حضرت فرمودند: گوش فرا ده ، زیرا آنچه مى گویم از سوى پروردگار مى گویم : مردى که به همسرش در خانه کمک و مساعدت نماید، به تعداد موهاى بدنش براى او عبادت سالى را مى نویسند که روزها را روزه داشته و شب ها را شب زنده دارى نموده است . 5
کارهاى فاطمه در خانه على
روزى امیرالمؤ منین به یکى از اصحاب خود فرمود: مى خواهى جریانى از زندگانى خودم با فاطمه علیها السلام را برایت تعریف کنم ؟
فاطمه علیها السلام آنقدر در خانه من با مشک آب حمل کرد که اثر آن در سینه اش پدیدار شد. آنقدر به وسیله آسیاب دستى گندم آرد کرد که دستش تاول زد. آنقدر خانه را جاروب کرد که بر لباس او گرد و خاک نشست . آنقدر آتش زیر دیگ روشن کرد که لباسش دوده اى و سیاه شد. او زیاد کار کرد و بسیار هم آسیب دید. 6
هرگز از شوهرت چیزى نخواه
على علیه السلام باغى داشتند که آن را به مبلغ 12 هزار در هم فروخته و همه پولها را بین فقراء تهیدستان مدینه تقسیم کرد. وقتى که به منزل بازگشت ، فاطمه علیها السلام از ایشان پرسید؟ یا على ! پس غذاى امروز ما چه شد؟
على علیه السلام براى تهیه غذا از منزل خارج شد، اما فاطمه علیها السلام با خود اندیشید که چرا چنین گفتم ، چون از پدر شنیده بود که هرگز از شوهرت چیزى نخواه ، شاید نتواند آن را تهیه کند.
آنگاه فرمود.
فانى اءستغفر الله و لا اءعود اءبدا من از خدا آمرزش مى طلبم و دیگر این رفتار را تکرار نخواهم کرد. 7
شأن نزول سوره هل اتى
امام حسن و امام حسین علیه السلام بیمار شدند. رسول خدا (صلی الله علیه واله) به همراه جمعى از اصحاب به عیادت آنها آمد و به على علیه السلام گفتند: خوب است براى شفاى فرزندانت نذر کنى . على و فاطمه و فضه خادمه علیها السلام نذر کردند که اگر آن دو از بیمارى شفا یافتند سه روز، روزه بگیرند و شکر نعمت سلامتى آن دو عزیز را به جا آورند. طولى نکشید که حال آن دو به بهبودى رفت و شفا یافتند. در این هنگام در خانه امیرمؤ منان على علیه السلام چیزى براى خوردن یافت نمى شد، به مین خاطر على علیه السلام از شمعون خیبرى یهودى سه صاع که هر صاع سه کیلو است جو قرض کرد. فاطمه علیها السلام پس از آسیاب کردن جو، یک سوم آن را به اندازه تعداد افراد خانواده ، یعنى پنج قرص نان پخت .
على علیه السلام پس از پایان نماز به امامت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) به خانه برگشت . اینک سفره غذا در حالى که طعام اول و آخرش نان و نمک است ، آماده پذیرایى از بهترین خلق خداست . آنها آماده افطار مى شوند، اما هنوز شروع به افطار نکردند که صداى کوبه در بلند مى شود. آرى صداى فقیرى است که تقاضاى غذا دارد و مى گوید:
اسلام علیکم یا اهل بیت محمد، (انا) مسکین من مساکین المسلمین ، اطعمونى اطعمکم الله من موائد الجنة درود بر شما اى خاندان محمد، من مسکین از مسکینان مسلمین هستم غذایى به من بدهید، خداى تعالى از غذاهاى بهشتى به شما بخوراند.
على علیه السلام صدا را که شنید، خطاب به دختر رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) چنین فرمود:
فاطمه جان ! اى بزرگوار اهل یقین ! اى دختر بهترین خلق روى زمین ! آیا به بیچاره اى که دست نیاز به خانه ات آورده ، نظرى دارى ؟ به خدا شکوه مى کند و حاجت مى طلبد. با گرسنگى غم و به سوى ما آمده است و تمام امور در دست خداست و همه خوبیها از او نشاءت مى گیرد. بهشت دلپذیر به شما وعده مى دهد، همان بهشتى که بر بخیل حرام است . حضرت زهرا علیها السلام در جواب همسرش فرمود: به آن گرسنه خوارک مى دهم و به سیر شدن او امیدوارم ، به راستى که حق براى نیکان است و به شفاعت خود آنها را به بهشت خواهم برد.
آن پنج تن ، شخص مسکین را بر خود مقدم داشته و سهم خود را به فقیر دادند و آن شب را با آب افطار کردند.
روز دوم را نیز روز حضرت فاطمه علیها السلام بخش دیگرى از جو را آسیاب کرد و به اندازه تعداد افراد، نان پخت . چون هنگام افطار شد، یتیمى بر در خانه آمد و گفت : سلام بر شما اهل بیت محمد (صلى الله علیه وآله ) ! من یتیم و گرسنه ام ، پدرم از مهاجرین بود و در جنگ شهید شد. از آنچه خدا به شما روزى داده به من دهید تا خدا نیز در بهشت به شما عوض دهد.
حضرت على علیه السلام فرمود: هر کس که بخشش کند براى او خواهد ماند و آب و غذاى بهشتى به او داده مى شود.
حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ به دعوت همسرش چنین سرود:
حتما او را بر فرزندانم مقدم مى دارم و او را سیر مى کنم - زیرا آنها که گرسنه اند فرزندانند.
این بار هم مثل شب قبل ، تمام افراد خانه غذاى خود را به آن یتیم دادند.
فاطمه علیها السلام روز سوم نیز باقیمانده جو را آسیاب کرده و نان پخت . هنگام افطار، اسیرى آمد و از آنها تقاضاى غذا کرد. امیرالمؤ منان فرمود: فاطمه ، دختر پیامبرى است که سرور تمام انبیاء است . فاطمه جان ! بر این اسیر گرفتار، منت بگذار. هر کس امروز کار خیرى انجام دهد و بذر را بپاشد، روز جزا محصول آن درو خواهد کرد. آنگاه همگى غذاى خود را سیر دادند.
فرداى روز سوم ، على علیه السلام دست حسن و حسین علیه السلام را گرفته و بر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) وارد شدند. پیامبر (صلى الله علیه وآله) وقتى آنها را دید مشاهده کرد که از شدت گرسنگى مانند جوجه اى مى لرزند. فرمود: چقدر این منظره و این حالتى که در شما دیدم بر من ناگوار است ! برخاسته ، همراه ایشان به خانه على علیه السلام آمد، دید که فاطمه علیها السلام در محراب عبادت ایستاده و آثار گرسنگى در چهره اش نمایان است و از شدت گرسنگى پوست شکمش به پشت او چسبیده و دیدگانش به کاسه سر فرو رفته است . مشاهده آن وضع ، پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) را ناراحت کرد و فرمود: خدایا، بچه هاى پیامبرت از گرسنگى مى میرند؟
در این وقت جبرئیل نازل شد و سوره هل اتى را بر پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) فرود آورد و به او گفت :
خذها یا محمد هناک الله اهل بیتک بگیر این سوره را، خداوند تو را در داشتن چنین اهل بیتى تهنیت مى گوید. 8 خداوند فاطمه علیها السلام را راضى خواهد کرد
ثعلبى از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده است :
روزى حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) به خانه فاطمه علیها السلام رفتند، فاطمه را در حالى مشاهده کرد که جامعه اى از جلهاى شتر پوشیده و با دستهاى خود آسیاب را مى گردانید و در حین کار فرزند خود را نیز شیر مى داد. رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) وقتى که این حالت را از دختر دید متاءثر شد، اشک از دیده هاى مبارکش جارى شد و فرمود: اى دختر گرامى ! تلخیهاى دنیا را به خاطر حلاوتهاى آخرت تحمل کن . پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: یا رسول الله ! حمد مى کنم خدا را بر نعمتهاى او و شکر مى کنم خدا را بر کرامتهاى او. در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه :
و لسوف یعطیک ربک فترضى 9 را از طرف خداوند فرود آورد. 10
رضایت کامل على و فاطمه از همدیگر
امیرالمؤ منین على علیه السلام مى فرمایند:
هیچ گاه فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند، او را به هیچ کارى مجبور نکردم ، او نیز مرا آزرده نساخت . در هیچ امرى قدمى بر خلاف میل باطنى من برنداشت و هرگاه به رخسارش نظاره مى کردم تمام غصه هایم بر طرف مى شد و دردهایم را فراموش مى کردم .
در جاى دیگر مى فرمایند: به خدا قسم ! هرگز کارى نکردم که فاطمه علیها السلام خشمگین شود، او نیز هیچ گاه مرا خشمگین نکرد. 11
شاد شدن فاطمه علیها السلام به خاطر تقسیم کارها
در حدیثى از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: میان على و فاطمه علیها السلام درباره تقسیم کارها بحث شد. براى حل این مشکل خدمت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رفتند و پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) کارهاى منزل را اینگونه تقسیم کرد: کارهاى مربوط به داخل خانه به عهده فاطمه و کارهاى خارج از خانه به عهده على علیه السلام باشد.
فاطمه علیها السلام به قدرى از این تقسیم خوشحال شد که گفت : جز خدا کسى نمى داند تا چه اندازه از این تقسیم خوشحال شدم که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کار مردان را (کارى را که موجب تماس با مردان است ) از عهده من برداشت . 12
پشتیبانى از شوهر در کارهاى خیر
روزى على علیه السلام وارد خانه شد، دید حسن و حسین علیه السلام نزد فاطمه علیها السلام گریه مى کنند.
فاطمه زهرا علیها السلام گفت : اینها گرسنه اند و یک روز است که چیزى نخورده اند ! على علیه السلام پرسید: پس این دیگ بر سر آتش چیست ؟ گفت : در دیگ ، تنها آب است که براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على علیه السلام از این ماجرا دلتنگ شد. عبایش را به بازار برد و به مبلغ شش درهم فروخت و با آن غذایى تهیه کرد. وقتى که به خانه باز مى گشت فقیرى به حضرت گفت : آیا کسى در راه خدا وام مى دهد تا چند برابر گردد؟ على علیه السلام همه آن خوراکى را به او داد، چون به خانه رسید، فاطمه علیها السلام پرسید: یا على ! چیزى براى رفع گرسنگى بچه ها بدست آوردى ؟ گفت : آرى ، ولى همه آنها را به بینوایى دادم . فاطمه علیها السلام گفت : چه خوب کردى ، تو همیشه توفیق کار خیر مى یابى !
على علیه السلام براى اقامه نماز از منزل خارج شد. در راه شخصى را دید که پولى ندارم . گفت : به تو فروختم هر وقت پولى بافتى به من باز دهى ؟ على علیه السلام آن شتر را به 60 درهم خرید و حرکت کرد. ناگهان شخصى رسید و عرض کرد: یا على ! این شتر را به من بفروش . على علیه السلام فرمود: به چه قیمتى مى خرى ؟ گفت : 120 درهم .
حضرت شتر را داد و پول را گرفت ، نیمى از آن پولها را به صاحب شتر داد و نیمى دیگر را براى خود برداشت . در این وقت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) رسید و ماجرا را از على علیه السلام شنید. حضرت فرمود: یا على ! فروشنده جبرئیل و خریدار میکائیل بود. این در عوض آن وامى بود که به فقیر داده بودى . 13
داستان دینار و آرد فروش
روزى در خانه فاطمه علیها السلام غذا و پولى یافت نمى شد، در این حال على علیه السلام از خانه بیرون آمد و یک دینار پول در کوچه پیدا کرد. در همه جا اعلام کرد که یک دینار پیدا شده ، ولى هیچ کس به سراغ آن دینار نیامد. حضرت فاطمه علیها السلام به على علیه السلام گفت : با این دینار آرد بخر، هرگاه صاحب آن پیدا شد به او بر مى گردانیم . حضرت على علیه السلام با این قصد از منزل خارج شد، مردى را دید که مقدارى آرد به قیمت یک دینار مى فروشد. على علیه السلام آرد را خرید و یک دینار را به او داد، ولى او سوگند یاد کرد که پولى از بابت آرد نمى گیرد.
على علیه السلام آرد و یک دینار را به خانه آورد و جریان را به فاطمه علیها السلام گفت : فاطمه علیها السلام از جریان بسیار تعجب کرد، با آن آرد نان درست کردند و خوردند. پس از تمام شدن آرد، على علیه السلام دوباره اعلام کرد دینارى پیدا کرده ، ولى باز کسى به عنوان صاحب آن مراجعه نکرد. على علیه السلام دوباره براى خرید آرد بیرون رفت باز همان مرد را دید و قضیه خرید آرد مثل دیروز تکرار شد. على علیه السلام وقتى که به منزل برگشت فاطمه زهرا علیها السلام تعجب کرد ! و گفت : یا على ! هم آرد آوردى و هم دینار را؟
على علیه السلام فرمود: فروشنده سوگند یاد کرد که دینار را نمى گیرم . فاطمه علیها السلام گفت : مى خواستى تو در سوگند از او پیشى بگیرى و دینار را به او بدهى .
على علیه السلام براى بار سوم خرید آرد بیرون رفت ، ابتدا در این مدت براى یافتن صاحب دینار همه جا اعلام کرده بود. دوباره همان مرد را دید که آرد مى فروشد. حضرت این بار او را سوگند داد که باید پول آرد را بگیرى . پس از آن دینار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خان بازگشت . در این هنگام رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) را دید، فرمود: یا على ! آیا آن مرد را شناختى ؟ عرض کرد: نه یا رسول الله . فرمود: او جبرئیل بود، آن آرد رزقى بود بود که خداوند بوسیله جبرئیل براى شما فرستاده بود. سوگند به خداوندى که جانم در دست اوست اگر سوگند یاد نمى کردى هر روز تا آن دینار در دست تو بود جبرئیل را همان گونه مى یافتى که آرد به تو مى داد و دینار از تو نمى گرفت . 14
داستان انار
روزى حضرت زهرا علیها السلام بیمار و بسترى شد. على علیه السلام به بالین او آمد فرمود: زهراء جان ! چه میل دارى تا برایت فراهم کنم ؟ گفت : من از شما چیزى نمى خواهم . حضرت على علیه السلام اصرار کرد. فاطمه علیها السلام گفت : اى پسر عمو، پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزى از شوهرت در خواست نکن ، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.
على علیه السلام فرمود: اى فاطمه علیه السلام ، به حق من ، هر جه میل دارى بگو تا برایت آماده کنم .
فاطمه علیها السلام گفت : اکنون که ما را سوگند دادى مى گویم . اگر انارى برایم فراهم کنى خوب است . حضرت على علیه السلام برخاست و براى فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت . در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا مى شود؟ آنها گفتند: یا على ! فصل انار گذشته ، ولى چند روز قبل شمهون یهودى چند انار از طائف آورده بود. حضرت به در خان شمعون رفت . شمعون وقتى که چشمش به على علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید؟ على علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که براى خریدارى انار آمده ام . شمعون گفت : چیزى از انارها باقى نمانده است همه را فروخته ام . همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را مى شنید، به شوهرش گفت : من یک انار براى خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم .
آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت على علیه السلام داد. آن حضرت چهار در هم به شمعون داد. او گفت : قیمتش ، نیم درهم است . امام فرمود: همسرت این انار را براى خود ذخیره کرده بود تا روزى از آن نفع بیشترى ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت . آن حضرت در برگشت به طرف منزل ، صداى ناله درمانده اى را شنید، به دنبال صدا رفت ، دید مردى غریب و بیمار و نابینایى در خرابه اى بدون سرپرست و غذا روى زمین خوابیده است ، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستى ؟ از کدام قبیله اى ؟ چند روز است که در اینجا افتاده اى ؟ گفت : اى جوان صالح ! من از اهالى مدائن (ایران ) مى باشم ، در آنجا قرض زیادى داشتم . ناگزیر سوار بر کشتى شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤ منان مى رسانم شاید آن حضرت کمکى به من کند و قرضهایم را ادا نماید - جوان نمى دانست که سرش بر دامن على علیه السلام است - امام فرمود: من یک انار براى بیمار عزیزم مى برم ، ولى تو را محروم نمى کنم و نصفش را به تو مى دهم . حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان مى گذاشت تا تمام شد. جوان گفت : اگر مرحمت فرمایى نصف دیگرش را نیز به من بخورانى ، چه بسا حال من خوب شود ! على علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
آنگاه حضرت بعد از خداحافظى با آن جوان بیمار به سوى خانه حرکت کرد. در حالى که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولى حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهى کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیه السلام تکیه کرده و طبقى از انار پیش روى اوست و میل مى فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست . پرسید: فاطمه جان ! این انار را چه کسى براى شما آورده است ؟ فاطمه علیها السلام گفت : اى پسر عمو ! وقتى که از پیش من رفتى ، چندان طولى نکشید که نشانه سلامتى را در خود یافتم . ناگاه صداى در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردى را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت : این طبق انار را امیرمؤ منان على علیه السلام براى فاطمه فرستاده است . 15
حکایتى دیگر
روزى حضرت فاطمه علیها السلام بیمار شد، على علیه السلام نزد آن حضرت آمد و فرمود: اى فاطمه ، از شیرینى هاى دنیا دلت چه میل دارى ؟
گفت : اى على ، من انارى مى خواهم . حضرت قدرى اندیشید، چون چیزى با خود نداشت ، از جا حرکت کرد و به بازار رفت ، در همى قرض کرد و انارى با آن خرید و به سوى منزل شتافت . در بین راه ، به مردى بیمار و نا آشنا بر خورد کرد، ایستاد و فرمود: اى پیر مرد ! دلت چه مى خواهد؟ پاسخ داد: اى على ، هم اکنون پنج روز است که در اینجا افتاده ام ، مردم از کنارم عبور کرده ، اما توجهى به من نمى کنند، دلم انار مى خواهد. حضرت لحظه اى با خود اندیشید و گفت : یا انار براى فاطمه خریده ام ، اگر آن را به این مستمند بدهم فاطمه از انار محروم خواهد شد و اگر به او ندهم با فرمایش خداوند که فرمود: واما السائل فلال تنهر؛ سائل را از خود مران 16
مخالفت ورزیده ام .
پس انار را باز کرد و به آن پیرمرد خورانید. پیرمرد بى درنگ بهبود یافت و در همان حال فاطمه علیها السلام نیز بهبود یافت . على علیه السلام در حالى که از فاطمه علیها السلام شرمنده بود وارد منزل شد. حضرت زهراء علیها السلام از جان حرکت کرد و به طرف حضرت على علیها السلام آمد و گفت : چرا اندوهناکى ؟ سوگند به عزت و شکوه خداوند ! همین که انار را به آن پیرمرد دادى ، میل به انار از دلم کنار رفت .
در همین هنگام شخصى حلقه در را کوبید. حضرت پرسید: کیستى ؟ پاسخ داد: من سلمان فارسى هستم ، در را باز کن ! در را باز کرد، دید که سلمان فارسى طبقى سرپوشیده آورده ، آن را پیش روى حضرت گذاشت . حضرت پرسید: این طبق چیست ؟ جواب داد: از خداوند براى پیامبرش و از پیامبرش براى تو رسیده . حضرت سرپوش از روى طبق برداشت ، نه عداد انار در آن بود. فرمود: اى سلمان ! اگر این انارها براى من است مى بایست ده عدد باشد. زیرا خداوند فرموده است :
من جاء بالحسنه فلله عشر امثالها هر کس کار نیک انجام دهد براى او ده برابر پاداش نیک خواهد بود.
سلمان خندید و یک انار از آستین خود بیرون آورد و آن در طبق گذاشت و گفت : اى على ! به خدا سوگند ده تا بود، اما خواستم بدین وسیله تو را بیازمایم ! 17
تحمل کمبودها و مشکلات زندگى
1-حضرت زهراء روزى در خدمت پدر از مشکلات زندگى و کمبودهاى رفاهى سخن به میان آورد و عرض کرد:
اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) من و پسر عمویم چیزى از وسایل رفاهى ندایم مگر پوست گوسفندى که شبها بر روى آن مى خوابیم و روزها بر روى آن شتر خود را علف مى دهیم .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: دخترم صبر و تحمل داشته باش ، زیرا موسى بن عمران ده سال با همسرش زندگى کرد در حالى که فروشى جز یک قطعه عباى قطوانى نداشتند.
2-روزى دیگر رسول گرامى بر دخترش فاطمه علیه السلام وارد شد و از نزدیک وضع زندگى آنان را مشاهده نمود، پس فرمود: فاطمه جان ! در چه حالى به سر مى بردى ؟
پاسخ داد: یا رسول الله ! حال و وضع ما همین است که مى نگرید. با عبایى زندگى مى کنیم که نصف آن فرش زیر ماست که بر روى آن مى نشینیم و نصفى دیگر، رو انداز ما که بر روى خود مى کشیم .
3-زمانى دیگر رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) پرسید: فاطمه جان ! چرا رنگ تو پریده است ؟ چرا رنگ فرزندانم حسن و حسین دگرگون شده است ؟ فاطمه علیها السلام عرض کرد: پدرجان ! سه روز است که غذا نخورده ایم ، حسن و حسین علیه السلام از شدت گرسنگى بى تاب شده اند، هم اکنون مانند جوجه هاى پراکنده از شدت گرسنگى به خواب رفته اند.
4-روزى فرزندان فاطمه علیها السلام جد بزرگوارشان را جلوى درب منزل دیدند، به سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) شتافتند و بر روى دوش رسول خدا جاى گرفتند و گفتند: یا رسول الله ! گرسنه ایم ، به مادرمان بگو قرص نانى به ما بدهد تا رفع گرسنگى نمائیم . پیامبر داخل منزل آمد و خطاب به فاطمه علیها السلام فرمود: دخترم به دو فرزندم طعام بده ، پاسخ شنید: پدرجان ! در خانه ما چیزى به جز برکت وجود رسول خدا وجود ندارد. 18
چادر نورانى فاطمه علیها السلام
ابن شهر آشوب و قطب راوندى روایت کرده اند که :
روزى حضرت على علیه السلام که به پول احتیاج پیدا کرد بود، به ناچار چادر حضرت فاطمه علیها السلام را که از جنس پشم بود نزد مردى یهودى به نام زید رهن گذاشت و قدرى جو قرض گرفت . آن مرد یهودى چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت . به هنگام شب ، زن مرد یهودى وقتى که وارد حجره شد نورى از آن چادر مشاهده کرد که تمام حجره ر روشن کره بود. زن وقتى که آن حالت عجیب را دید نزد شوهرش رفت و آنچه دیده بود نقل کرد. شوهرش از شنیدن آن حالت تعجب کرد. (چون فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه علیها السلام در خانه اوست ) پس به سرعت داخل حجره شد و متوجه شد که نور از چادر حضرت فاطمه علیها السلام آن بانوى عصمت است که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده است . یهودى از مشاهده این حالت تعجبش زیادتر شد. پس آن دو به خانه خویشان و دوستان خود رفتند و هشتاد نفر از آنها را به خانه آوردند که همگى آنها از برکت شعاع (نور) چادر فاطمه علیها السلام به نور اسلام منور گردیدند. 19
امام چون کعبه است
محمود بن لبید گوید: پس از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) حضرت فاطمه علیها السلام بر سر مزار شهیدان مى رفت و آنجا مى گریست . در یکى از روزها حضرت را در آنجا دیده ، جلوه ، جلو رفته ، سلام کردم و گفتم : اى بانوى زنان جهان ! سؤ الى دارم که در سینه ام پنهان کردم و مرا مى آزارد. فرمود: بپرس . عرض کردم : چرا على علیه السلام نسبت به حق خود ساکت مانده و از آن دست برداشته است ؟
فرمود: اى ابا عمر ! رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود: امام چون کعبه است که به سوى او مى روند و او به سوى مردم نمى رود. سپس حضرت ادامه داد: به خدا سوگند، اگر مى گذاشتند که حق بر محور خود بچرخد و آن را براى اهلش باقى مى گذاشتند و از خاندان پیامبر خدا پیروى مى کردند، هیچ گاه دو نفر درباره خدا یا یکدیگر مخالفت نمى کردند و آیندگان از گذشتگان آن را به ارث مى بردند و گذشتگان براى آیندگان خود مى گذاشتند تا اینکه قائم ما که نهمین فرزند حسین علیه السلام است ، به پاخیزد. اما اینان آن کسى را که خداوند مؤ خر دانسته ، مقدم داشته و آن کسى را که خداوند پیشوا قرار داده ، کنار زدند. آنها همین که پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله ) را در قبر نهاند و جسم شریفش را به خاک سپردند، هوى و هوس را برکزیده و به آراء و افکار خود عمل کردند. نفرین بر آنان باد ! 20