یکی از راههای شناخت بطلان بهاییت بررسی هویت دوستان و دشمنان این فرقه است. اکثر قریب به اتفاق دوستان علی محمد باب شیرازی و میرزا حسینعلی نوری، افراد فرو مایه و پستی هستند که غرق در شهوات و وابستگی به اجانب بودهاند.فرقهی ضالهی بهاییت تنها منکر ضروریات دین مبین اسلام نیست بلکه به واسطهی قایل شدن مقام ربوبیت و الوهیت برای باب و بهاء و انکار معاد و عدل، مورد تنفر تمامی ادیان الهی است؛ به نحوی که در کشور جعلی اسراییل نیز اجازهی تبلیغ ندارند و صرفاً چون ضداسلام قیام کردهاند مورد حمایت و پشتیبانی یهودیان و اسراییل قرار گرفتهاند.
مهمترین دلایل بطلان بابیگری و بهاییگری
معمولاً مبلغین فرقهی ضالهی بهاییت برای اثبات حقانیت خود، به چهار دلیل زیر متوسل میشوند:
1- تقریر و ادعای رهبرانشان مبنی بر این که «من عندالله» هستند.
2- نزول وحی و کتاب، به عنوان مثال باب در جلسهی علمای تبریز میگوید من میتوانم آیاتی نازل کنم و بافتههای خود را دلیل حقانیت خود میداند.
3- استقامت، مبلغین بابی و بهایی؛ پافشاری، استقامت و جانبازی رهبران خود را دلیل حقانیت خود میدانند.
4- نفوذ مرام و مسلک بهاییت در کشورهای متعدد را نیز دلیل دیگری بر حقانیت خود اعلام نمودهاند.
پر واضح استکه ملاک حق و باطل، چهار مورد بالا نیست زیرا در طول تاریخ افراد شیاد و منحرف بسیاری ادعای پیامبری نموده و تا پای جان هم روی ادعای باطل خود ایستادهاند و مانند «مانی» و «مزدک» کتاب جدید ارایه داده و عدهی زیادی را هم دور خود جمع کردهاند، بر عکس پیامبران بزرگی هم بودهاند که کتاب جدید نیاورده و نفوذی هم نداشتهاند، اما پیامبر خدا بوده و تا پای جان در راه خدا استقامت کردهاند و همچون «زکریا»، «یحیی و عیسی مسیح»(علیهمالسلام) و ... با دل و جان به استقبال شهادت رفتهاند. به طور کلی تاریخ ننگین 170سالهی این فرقه و آثار مکتوب باب و بهاء گواهی میدهد که رهبران فاسد و منافق ایشان از چهار ویژگی یاد شده، بیبهره بودهاند.
«علیمحمد باب» چند بار توبه نامه امضا کرده و «میرزاحسینعلی نوری» و «عباس افندی» از ترس مأموران عثمانی عقاید خود را زیر پا نهاده و در نماز جمعه و جماعت مسلمین حاضر میشدند و در ماه صیام، خود را به دروغ روزهدار نشان میدادند. در خصوص دلیل نفوذ مرام و مسلک بهاییت در کشورهای دیگر، ذکر این نکته ضروری است که اگر ملاک حقانیت یک مکتب نفوذ و گستردگی و تعداد گروندگان باشد، تکلیف «پیامبران اولوالعزم» که تمام ادیان به نبوت آنان ایمان دارند یعنی نوح و ابراهیم(علیهماالسلام) چه میشود.این پیامبران بزرگ الهی که طبق تورات، انجیل، قرآن و حتی نوشتههای خود فرقهی ضالهی بهاییت از اعاظم انبیای الهی میباشند در زمان خود کمترین نفوذ را داشتهاند. برعکس تعداد گروندگان به آیین بودا، برهما و کنفوسیوس که پیامبر نبودهاند، صدها میلیون نفر است و این نفوذ دلیل حقانیت و نبوت آنان نخواهد بود. از مردود بودن چهار دلیل آنها که بگذریم ادلهی بسیاری بر بطلان بابیت و بهاییت وجود دارد که در زیر به مهمترین آنها خواهیم پرداخت.
1- دیدگاهها و مکتوبات سران فرقهی ضاله در مورد اسلام و امام زمان(عجلاللهتعالی)
در کتابهای اولیهی باب نظیر «صحیفهی عدلیه»، «قیوم الاسماء» و «تفسیر سورهی بقره» و حتی مکتوبات «حسین علی نوری» و «عبد البهاء» مطالب زیادی در خصوص کامل بودن اسلام و خاتمیت پیامبر اسلام و مشخصات امام زمان(عجلاللهتعالی) و حتی نواب اربعهی آن حضرت وجود دارد که بابیان و بهاییان هنوز آن کتابها را قبول دارند. بهعنوان مثال علی محمد باب در صفحهی 5 صحیفهی عدلیه مینویسد:
«شریعت مقدسهی اسلام نسخ نخواهد شد و حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه است.»
«شوقی افندی» رهبر سوم بهاییت در صفحهی 147 «قرن بدیع» به بخشهایی از دو کتاب تفسیر سورهی یوسف و صحیفهی عدلیه اشاره میکند و مینویسد: «فرازهای پر شور و هیجان این کتاب موجب جانفشانی بابیه در سه جنگ بابیه با دولت مرکزی گردید.» علی محمد باب در صفحهی 27 صحیفهی عدلیه آشکارا میگوید: «صاحب الزمان(عجلاللهتعالی) فرزند امام حسن عسگری(علیهالسلام) و هم نام رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) است.» او میگوید: «اگر کسی به نواب اربعهی آن حضرت نیز اعتقاد نداشته باشد، مؤمن واقعی نیست و اعتقاد به نواب خاص آن حضرت شرط کمال ایمان است.»
2- بلاتکلیفی دو رهبر اولیهی فرقه به لحاظ شأن و جایگاه
در کتب باب و بهاء نقش این دو نفر مشخص نیست. گاهی خود را عبد ذلیل و گاهی امام معرفی میکنند، گاهی پیامبر و شارع جدید و در آخر هم دم از ربوبیت و الوهیت میزنند، در حالی که تمام انبیای الهی و ائمه، بالاترین افتخارشان عبودیت و بندگی باری تعالی بوده است. مشخص نیست کدام یک از رهبران این دو فرقه، پیامبر است چون هر دو کتاب دارند بهعلاوه «حسینعلی نوری» که بعد از باب ادعای نبوت نمود، دو سال بزرگتر از علی محمد باب رهبر اولی آنان است و معلوم نیست چرا خدا از ابتدا حسینعلی را مبعوث نکرده است.
3- بیریشه بودن و طرد آنان از طرف شیخیه
از آنجا که شیخیه ریشه و اصل این انحراف بزرگ بوده و برای آنان نقش مادری دارد و باب و بهاء از «شیخ احمد احسایی» و «سیدکاظم رشتی» به نیکی یاد میکنند، اما شیخیه این فرقهی ضاله را قبول ندارد و سران آنان را مورد لعن و نفرین قرار میدهد.
4- هم پیمانی با طواغیت و دولتهای استعماری
در حالی که انبیا و مصلحین واقعی با فرعونها، قارونها و طاغوتهای زمان خود مبارزه کردهاند. سران این فرقه از بدو ظهور همواره سر درآخور روسیه و انگلیس و مهرههای آنان یعنی «دالگورکی»، «منوچهرخان گرجی»، «میرزا آقاخان نوری» و غیره داشتهاند. شوقی افندی در توقیعات نوروز، صفحهی 159 مینویسد:
«اسراییل همه گونه آزادی را به بهاییان داد و آنان را از مالیات معاف نمود و در ساختن ابنیهی فرهنگی ما را یاری داد.»
همچنین پس از مرگ شوقی همسر او «روحیهی ماکسول» نیز میگوید:
«من ترجیح میدهم که جوانترین ادیان در تازهترین کشور جهان نشو و نما کند و آیندهی بهاییت و اسراییل چون حلقههای زنجیر به هم پیوسته است.»
عباس افندی در نامهی خود به «علیاکبر شهمیرزادی» ضمن انتقاد از مشروطه خواهان آنان را با عنوان نو هوسان نادان و مظفرالدینشاه را با عنوان عدل مصور و عقل مجسم معرفی نموده و از بهاییان میخواهد ضمن مخالفت با سران مشروطه، دعاگوی شاه قاجار باشند. او در نامهی 11 جمادی الاول سال 1325ه.ق. به «علی اکبر ایادی» نوید استحکام سلطنت محمدعلیشاه و شکست مشروطه خواهان را داده و به بهاییان اطاعت و انقیاد کامل از شاه مستبد قاجار را توصیه میکند.
5- فساد اخلاقی، مالی سران و مبلغین بهاییت
سران این فرقه بهخصوص میرزا حسینعلی نوری، برادر، فرزندان و اطرافیانش به همهی مفاسد آلودهاند. حروف حی که 18یار و هستهی مرکزی بابیگری بودهاند اکثراً مانند بهاء و قرهالعیندچار فحشا و منکر شدهاند، در واقعه شرمآور بدشت که منجر به کشف حجاب قرهالعین گردید.حسینعلی نوری این زن فاسد را بدون اجازهی شوهرش مدتی به روستای «تاکر» در ولایت نور برد و با وی که صاحب دو فرزند نیز بود و از خانهی شوهر فرار کرده بود، به هوسرانی و فساد مشغول شد. اکثر محققین معتقدند عباس افندی با اطلاع از فساد اخلاقی شوقی افندی او را پس از خود به رهبری بهاییت انتخاب کرد. شوقی در مدرسهی آمریکاییها در بیروت درس خوانده بود و خوی و خصلت مردانه نداشت. صبحی در کتاب خاطرات صبحی صفحهی 144 مینویسد:
«من چند بار شاهد عمل شنیع لواط از شوقی بودم که یکبار وقتی او مورد تجاوز دکتر ضیاء بغدادی در عکا قرار گرفت به شوقی اعتراض کردم، شوقی با وقاحت مرا مسخره کرد.»
او میگوید:
«وقتی عبدالبها این عنصر فاسد را امام بهاییان قرار داد، بسیار تعجب کردم و دیگر نتوانستم ننگ بهایی گری را تحمل کنم و مسلمان شدم.»
لازم به ذکر است این فرقه اصلاً برای انهدام عفت، اخلاق و مبانی اسلام عزیز اجیر شده بود. آنان زنا با محارم و لواط را بهطور ضمنی اشاعه میدادند.
ادامه مطلب در اینجا